تهران- ایسکانیوز: پدرش رفته بود شکآیت خان محل را به حاکم بکند، شهیدش کردند. برای همین یتیم بزرگ شد پیش عمه اش. ولی عمه اش برایش هم پدری کرد هم مادری.
اصفهان که درس می خواند مغازه دارها ساعت مغازه شان را با رفت و آمد او تنظیم می کردند. خیلی منظم بود. اگر یک روز 10 دقیقه دیرتر از جلوی مغازه آنها رد می شد می فهمیدند ساعتشان جلو است.

*
آمد قم. تازه حوزه قم با گرفته بود. آیت الله آشیخ عبدالکریم حائری (ره) خون دل می خورد تا در آن فضای سیاه رضاخانی این نهال ریشه بگیرد.
یک بار آیت الله حائری سخنرانی کرد و گفت اگر خوب درس بخوانید آخر ماه به هر کس بهتر بود یک قرآن کمک خرجی می دهیم. استاد که رفت بلند شد و رو به طلبه ها گفت: دوستان به خاطر خدا درس بخوانید نه برای یک قرآن آشیخ عبدالکریم.

*
توی فیضیه حجره گرفت. آسیدبها* دوست صمیمی اش می گفت: لات بی سر و پایی بود که هر روز شراب می خورد و با مستی می آمد فیضیه و چشمش را می بست و دهانش را باز می کرد و هر فحش و ناسزایی که بلد بود نثار طلبه ها می کرد و می رفت شکآیت هم فایده نداشت چون زورگیری می کرد و با آژان ها تقسیم می کرد...
همین که از دالان صدایش می آمد طلبه ها نیم ساعت خودشان را توی حجراتشان حبس می کردند، تا فحشش تمام شود و برود.
آسید روح الله تازه آمده بود فیضیه. وقتی صدای عربده کش لات همیشه مست از دالان مدرسه آمد طلبه ها کتاب هایشان را برداشتند و به طرف حجره هایشان رفتند ولی او ایستاد بداند چه شده و این کیست که فحش می دهد؟!
او که مدت ها بود طلبه ندیده بود تا فحشش دهد، رفت تا دهانش را باز کند اما با کشیده سنگین آسید روح الله دور خودش چرخید و افتاد توی حوض و هوش پریده اش برگشت.
مدتی با تحیر در چشم سید تازه وارد نگاه کرد و دیگر نیامد. آسید بها به روح الله گفته بود اگر می دانستیم با یک کشیده حل می شود همان اول زده بودیم.
کد خبر: 172702

وب گردی

وب گردی