تهران-ایسکانیوز: "فاکس کچر" فیلمی به کارگردانی بنت میلر که در اسکار 2015 در 5 بخش شایسته دریافت اسکار شده، این فیلم بر اساس زندگی واقعی دو برادر کشتی گیر آمریکایی و دارنده مدال المپیک است که بسیاری از منتقدان آن را بهترین فیلم بنت میلر هم می دانند. اثری که به راحتی نمی توان ار آن گذشت و در مورد لایه های پنهان و آشکار آن می توان ساعت ها حرف زد.به همین بهانه یادداشت زیر نگاهی دارد به اثر روانشناسانه میلر که از فیلمی قصه محور بسیار فراتر رفته و توانسته با بازی های فوق العاده بازیگرانش مخاطب را مجذوب می کند.


فکس کچر


"بنت میلر" کارگردانی است که در فیلم های قبلی اش همچون "کاپوتی" و "مانی بال" نیز نشان داده که شیفته به تصویر کشیدن داستان های واقعی است. او در فیلم های قبلی اش "مانی بال" و "کاپوتی" نیز سراغ زندگی اشخاص واقعی رفته است. در "مانی بال" زندگی یکی از مدیران مطرح ورزش بیسبال به نام بیلی بین را به تصویر کشید و در فیلم "کاپوتی" به سراغ ترومن کاپوتی نویسنده مشهور آمریکایی رفت. فارغ از بازی انکار ناپذیر فیلیپ سیمور هافمن فقید در نقش کاپوتی باید گفت که میلر در هر دو فیلم امتحانش را پس داد. گرچه او در "مانی بال" بیشتر جنبه های سرگرم کننده فیلم سازی را دستمایه قرار داد اما مگر سینما چیزی به جز سرگرمی است!


بنت میلر در "فاکس کچر" به سراغ خلق یک درام روانشناختی، جنایتکارانه و تلخ رفته، فیلمی بر اساس اتفاقات واقعی در مورد دو برادر به نام های دیو و مارک شولتز، قهرمانان سابق المپیک، فیلم در ظاهر می خواهد تصویری همیشگی از ورزش کشتی ارائه دهد تصویری از ورزشکارانی عضلانی با گوش های شکسته و زخم هایی که بر اثر تمرین های مداوم بر صورتشان نقش بسته است اما در پس همه ی این ظواهر، تصویری کاملاً روانشناسانه از شخصیت های اصلی فیلم ارائه می دهد.


بنت میلر از همان ابتدا به صورت کاملا استادانه داستان فیلم را پیش می برد و عاری از هر گونه دست و پا زدن برای تشریح شخصیت های محوری فیلم به سادگی جزئیات هوشمندانه را یکی پس از دیگری به خورد مخاطب می دهد. سکانس ابتدای فیلم، سخنرانی مارک، برادر کوچکتر، در یک مدرسه را نشان می دهد، پس از پایان سخنرانی او که برای دریافت پول خود به دفتر مدیر مدرسه می رود با دیو، برادر بزرگتر اشتباه گرفته می شود. همین سکانس کوتاه کافی است که ما دریابیم برادر کوچکتر در سایه برادر بزرگتر همواره نفر دوم بوده و علیرغم چهره اخمو و مصمم اش چقدر نسبت به برادر بزرگتر احساس ضعف می کند به همین دلیل در ادامه فیلم هنگامی که در حال تمرین با دیو است با سر به صورت او می زند ولی دیو بزرگوارانه این اتفاق را نادیده می گیرد و نشان می دهد که نسبت به برادر کوچکتر نگاهی کاملاً پدرانه دارد! گرچه فیلم تصویری از گذشته اشخاص ارائه نمی دهد اما در خلال دیالوگ هایی که رد و بدل می شود در می یابیم که برادر بزرگتر همواره حامی برادر کوچکتر بوده و پس از فروپاشی خانواده شان در واقع وظیفه بزرگ کردن مارک را به عهده گرفته است. دیو که شخصیتی اجتماعی تر دارد تشکیل خانواده داده، مربیگری می کند و زندگی آرامی را سپری می کند اما بر خلاف وی مارک کاملاً منزوی است و به نظر می رسد جز برادر بزرگتر کسی را در این دنیا ندارد.


فاکس2


همگی این اتفاقات راه را برای ورود شخصی به نام جان دوپانت به زندگی این دو برادر هموار می کند. دوپانت که میلیادری دست و دل باز است به مارک پیشنهاد می دهد که در قبال یک زندگی اشرافی به املاک شخصی اش (فاکس کچر) نقل مکان کند و در آنجا به تمرینات کشتی خود ادامه دهد. مارک موضوع را با دیو مطرح می کند اما دیو به دلیل مشکلات خانوادگی از رفتن به فاکس کچر سر باز می زند و در واقع همین موضوع مارک را مصمم تر از قبل می کند که روی پای خود بایستد و از زیر سایه برادر بزرگتر بیرون رود. دوپانت هر آنچه را که مارک تا بحال نداشته به وی می دهد، پول، خانه و مهم تر از همه چیز حس استقلال طلبی و مارک کم کم دوپانت را به عنوان جایگزینی برای برادرش نگاه می کند. اما این همه ماجرا نیست و به همین سادگی که شخصیت دیو و مارک برای مخاطب آشکار می شود، شخصیت دوپانت نیز به آرامی به تماشاچی معرفی می شود. در پس زمینه چهره ی آرام، سرد، بی روح، بینی کشیده و قوزدار و ابروهایی کم پشت دوپانت، جهانگردی پرنده شناس و تمبر شناس(این القاب را دوپانت به خود داده تا مارک در سخنرانیش در وصف او بگوید) وجود دارد که سرشار از عقده حقارت و خودکم بینی است!! در واقع دوپانت هیچ چیز نیست و القابی هم که مفتخر به آنهاست به مدد ثروت زیادش به دست آورده و همه ی عمر به دنبال این بوده تا با کارهایی که می کند تأیید مادر سخت گیرش را به دست آورد مادری که به قول خود دوپانت اسب هایش را از پسرش بیشتر دوست دارد! دوپانت برای ارضاء عقد های درونی اش به سراغ مارک آمده تا این بار از طریق ورزشی که مردانه تر به نظر می رسد به شهرت دست یابد نه از طریق جهانگردی! او به دنبال داشتن یک تیم واقعی کشتی با حضور قهرمانان آمریکاست و حتی با بودجه شخصی اش مسابقاتی برای پیشکسوتان راه اندازی می کند و خودش در آنجا قهرمان می شود تا کاپ قهرمانی اش را به مادرش نشان دهد اما مادر با شناختی که از پسرش دارد می داند که جان بی عرضه تر از این حرف هاست و با زدو بند به این عنوان رسیده!


فیلمنامه ای حساب شده از دن پوترمن و مکس فرای و اتفاقاتی که به درستی کنار هم چیده شده و فیلم را تا پایان نه تنها سر پا نگه داشته بلکه تماشاچی را نیز با خود همراه میکند. اغراق نیست اگر بگوییم تصویری که از جان دوپانت خلق می شود بسیار حیرت انگیز است سکانس هایی از کشتی گرفتن او با کشتی گیران و آنها که مجبورند خود را به زمین بزنند، سکانسی که او در حال خرید یک زره پوش نظامی است و... این ترس را تقویت می کند که هرچه که به پایان فیلم می رسیم او بیشتر و بیشتر در عقده هایش فرو خواهد رفت و تصویر وی هولناک تر خواهد شد.


فاکس


مارک کم کم به ندیمه جان تبدیل می شود و به تبعیت از دوپانت به کوکائین روی می آورد اما انگار که بر عقده های جان پایانی نیست و او هر کس را که گمان می کند از او بالاتر و بهتر است را می خواهد به اختیار خود درآورد بنابراین مارک را به دلیل اینکه خودسرانه به تیم استراحت داده مؤاخذه و تبیه می کند و این آغازی است بر تیرگی روابط آن دو. جان به همین جا بسنده نمی کند و با پیشنهادی وسوسه انگیز دیو و خانواده اش را به فاکس کچر می آورد. دیو با حضورش در فاکس کچر متوجه می شود که هیچ چیز مثل قبل نیست و به اصطلاح یک جای کار می لنگد! به عقیده نگارنده نفس گیرترین سکانس فیلم سکانسی است که جان با به راه انداختن یک شوی مسخره ترتیبی می دهد که مادرش درتمرینات تیم کشتی اش حاضر شود گویی این آخرین تلاش جان برای بدست آوردن تأیید مادرش است! سکانسی بسیار دردناک از تصویر مردی میانسال که همچنان خود را حقیر می بیند و در حالیکه نکاتی را به شاگردانش گوشزد می کند تمام وجودش را معطوف به نگاه مادرش می کند و منتظر تأیید اوست اما چه سود که مادر این نمایش غم انگیز را نیز باور ندارد و پیش از پایان خودنمائی جان سالن را ترک میکند! مسابقات انتخابی برگزار می شود و دیو دوباره برادر کوچکتر را با آغوش باز می پذیرد و به او کمک می کند تا در مسابقات پیروز شود در همین زمان مادر جان نیز از دنیا می رود.


با مرگ مادر گویی جان دیگر دلیلی برای ادامه دادن نمی بیند چراکه در غیاب مادر وی نمیداند باید خود را به چه کسی ثابت کند! دوپانت در اولین اقدام پس از مرگ مادر شهروندان درجه ی یک فاکس کچر (اسب های گران قیمت مادرش) را آزاد می کند صحنه ای فوق العاده از حسادت کودکانه ای که جان به اسب ها دارد و در نهایت خود را از شر آنها خلاص می کند.


مسابقات المپیک برگزار می شود و مارک در همان بازی اول می بازد انگار که می خواهد اینگونه انتقام خود را از دوپانت و دوپانت ها بگیرد! دوپانت نیز هرچه بیشتر در غار تنهایی خویش فرو می رود و آخر سر به این دلیل که دیو حاضر نشده در فیلم تبلیغاتی اش از او تعریف کند در اقدامی هولناک وی را با تیر می زند و دیو کشته می شود. پایانی تلخ و غمناک بر زندگی ورزشکاری که برای پایان دادن به عقده های شخص دیگری طعمه قرار داده می شود. کنایه ای از هر آنچه که سالها در فاکس کچر اتفاق افتاده! دیو همانند روباه های شکارگاه توسط جان دوپانت شکار می شود دوپانتی که خود طعمه ی روابط سختگیرانه خانواده اش شده است. تصور نقش دوپانت بدون حضور استیو کارل غیر ممکن است بازی فوق العاده وی در این نقش باعث شده که وی برای اسکار امسال نامزد شود و حتی اگر جایزه را نیز بدست نیاورد از بازی حیرت انگیز وی چیزی نمیکاهد. چنینگ تاتوم و مارک روفالو در نقش مارک و دیو شولتز نیز فوق العاده اند، گویی که دو کشتی گیر واقعی در مقام بازیگر ایفای نقش کرده اند. گرچه از این دو فقط روفالو نامزد اسکار در نقش مکمل است اما باور کنید تاتوم نیز چیزی کم نگذاشته است، کارگردانی بی نقص میلر بدون ذره ای خودنمائی در خلق صحنه های موجز و باور پذیر موفق بوده و با وجود اینکه مدت زمان فیلم 134 دقیقه تماشاچی ذره ای احساس خستگی نمیکند شاید به همین دلیل است که وی جایزه بهترین کارگردانی در جشنواره کن 2014 را بدست آورده. فاکس کچر امسال یکی از بخت های اصلی اسکار است و باید دید که در رقابت با سایر فیلم ها می تواند نظر مساعد اعضای آکادمی را جلب کند یا خیر.


اما بیش از هر چیز در این فیلم تصویری که از طبقه اشراف در آمریکا داده می شود جالب و چشمگیر است، تصویری کدر از آدم هایی سرشار از عقده که خود را مهم می پندارند و به دنبال خرید آبرو و اعتبار هستند، آنها در تصورات خود دشمنی فرضی دارند که برای جنگیدن با این دشمن تا دندان مسلح شده و با خرید توپ و تانک برای جنگی فرضی آماده می شوند.


در سوی دیگر این معادله مردم عادی و حتی شاید از طبقه خاص تر آمریکا هستند که آرمان های کشور آرزوهای آنها نیست وتصوری که از رسیدن به آرزوهایشان دارند با رسیدن به پول وثروت تمام می شود، زیرا انگیزه آنها در پول خلاصه می شود و با رسیدن به آن همه چیز تمام می شود.مردمی که به دنبال ثروتمند شدن هشتند و برای پول حتی حاضرند آینده خود را بفروشند به آدم های توخالی و حقیری که آن ها را سکوی پرتاب خود قرار داده اند.


یادداشت: معصومه رضا

کد خبر: 196532

وب گردی

وب گردی