ایسکانیوز - دین و اندیشه: علاقه مندان به مثنوی معنوی، ناصر مهدوی را می شناسند. این روشنفکر و استاد فلسفه و عرفان، حدود دو سال است که هر هفته جلسات شرح مثنوی را تشکیل می دهد. ناصر مهدوی، از جمله متفکران و روشنفکرانی است که به گفتگوی رو در رو با مردم علاقه بسیار دارد و در بسیاری از مراسم و مجالس مذهبی برای سخنرانی و صحبت با مردم حضور می یابد. از او درباره این رویکرد او در فعالیت روشنفکری و اجتماعی پرسیدیم:


مهدوی


 به نظر می رسد شما در حیطه ی فعالیت های خود، به گفتارهای شفاهی و ارتباط گیری مستقیم با مردم و خصوصا قشر متوسط اولویت می دهید و فعالیت نگارشی، مانند تالیف کتاب و نگارش مقاله را در درجه ی دوم قرار داده اید. گروهی از مردم هم با شما ارتباط خوب و پایداری پیدا کرده اند؛ کلاس های شرح مثنوی شما که هر هفته برگزار می شود، با استقبال خوبی مواجه می شود، برنامه های شب قدر با سخنرانی شما در بنیاد زینب، مخاطبان ثابتی دارد و کلاس های عرفان شما در حسینیه ی جماران عده ی زیادی را به خود جذب کرده است. از طرف دیگر مدتی است شما موضوعی را دنبال می کنید با عنوان سرمایه اجتماعی. چه ملاحظاتی باعث شده است تا شما مخاطب خود را مستقیما از میان مردم انتخاب کنید و راهبرد خودتان را نه در حوزه ی نشر، بلکه در فضای کلام تعریف کنید؟


درباره ی نوشتن و تالیف کتاب، باید بگویم که اخیرا شاید به واسطه ی کهولت سن، مجبور شده ام آنچه که تجربه کرده ام را بنویسم. دو جلد کتاب هم از من چاپ شده و چند مقاله نیز در مطبوعات منتشر شده است. اما من زیاد به این حوزه نمی پردازم چون اولا الان در ایران افراد بسیاری در فضای نشر فعالیت می کنند و حرفه ی خود را تالیف و ترجمه کتاب و مقاله قرار داده اند و من احساس کردم ما از این جهت چندان دچار کمبود نیستیم. و ثانیا متاسفانه جامعه ی ما، هنوز جامعه ی کتبی نشده است. یعنی ما، هم به دلیل مشغله های بسیار، و هم به لحاظ تاریخی که هیچ گاه عقل و اندیشیدن در عمل قیمت نداشته است، بیشتر انسان های مصرف کننده هستیم و خودمان حوصله ی خواندن و جست و جو کردن نداریم. این شعر در فرهنگ ما گواه همین بینش است:


عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری       دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند


در این میان ما باید چه کنیم؟ آیا باید تمام همت خود را بر این قرار دهیم که مردم را برانگیزانیم تا کتاب خوان شوند؟ این پروژه ای طولانی است و در بسیاری از موارد شکست خورده است. به باور من می توان در کنار آن، آرام به سمت مردم رفت و برخی مفاهیم و ایده های عمیق و درست را میانشان طرح کرد و آنان را از درون شوراند. به نظر من، جای این پدیده در جامعه ما خالی است. متفکران کمی هستند که از نزدیک با مردم مشارکت می کنند، به آنان اهمیت می دهند، در آداب و سنت و غم و شادی آنان حضور جدی پیدا می کنند و از این راه مفاهیمی که مهم می پندارند را، اعم از فلسفی، اخلاقی، ادبی، معنوی، تاریخی و ...، به آنان منتقل می کنند و در آنها طمع جستجو را از درون ایجاد می کنند. اما این کار کمک می کند که بار فکری مردم بیشتر شود و زاویه دیدشان بسیط تر شود، تا ببینند که دین و دنیا را جور دیگر هم می شود دید و شناخت. به این ترتیب می توانیم حرکت مهمی را ایجاد کنیم.


به باور من جای این پدیده میان فیلسوفان و متفکران ما خالی است. ما امروزه متفکران و انسان های بزرگی داریم. اما این ضعف را دارند که با مردم در ارتباط نیستند. این می تواند متاسفانه جنبه های اخلاقی داشته باشد؛ بعضی چنین ارتباطی را کسر شان خود می دانند و فکر می کنند این کاری عامیانه است و نمی خواهند از برج عاج پایین بیایند. برخی نیز توان این کار را ندارند و گویش و کنشی دارند که رابطه ی آنها را با مردم قطع می کنند.


در این صورت چه اتفاقی می افتد؟ شما ده ها اثر را تولید و ترجمه می کنید اما فقط در میان قشر دانشجو باقی می ماند. عامه ی مردم یا از طریق فضای مجازی تغذیه می شوند که عمق لازم را ندارد و یا در مراسم های مذهبی، تنها به مداحی و روضه خوانی بسنده می کنند. بسیاری از روحانیان نیز، که در این مراسم حضور فعالی دارند، صرفا به تهییج احساسات می پردازند و نسبت به نکات اخلاقی و معرفتی و تحلیلی بی تفاوت باقی می مانند. این می تواند در برخی مواقع آسیب زا باشد. ممکن است مفاهیمی که ما تولید می کنیم، با یک مداحی و تهییج احساسی نادرست، بر باد رود و صرفا در فضای روشنفکری و دانشجویی باقی ماند. به همین دلیل است که می بینیم تحولات ما چقدر بطئی و کند است و سقف رشد فرهنگی ما بسیار پایین است.


من احساس کردم که ما می توانیم به این وادی وارد شویم و با مردم سخن بگوییم. این مردم در آداب و رسوم و مناسک خود جمع می شوند و ما برای تماس با مردم، لازم است به فرهنگ و باورها و مناسک آنان احترام بگذاریم. اما بسیاری از روشنفکران، درست در همین جا مردم را تحقیر می کنند. اما این مشکل روشنفکران است که نتوانسته اند در میان مردم تاثیر مثبت به جا گذارند.


چرا شما بر موضوع سرمایه اجتماعی تکیه کردید و آن را یکی از محورهای مهم کار خود قرار دادید؟


در نظر من اصلی ترین پروژه ای که لازم است در باب آن کار کنیم، نخست اصل خرد و عقلانیت است. یعنی کمک کردن مستقیم و غیر مستقیم برای آنکه فکر کردن را جدی بگیریم و پرسش و تردید و خطا و نقد را حق خود بدانیم و بدانیم هیچ انسانی فراگفتگو و فرا پرسش نیست. و دوم بحث اخلاق است. اگر به جای خصومت و دعوا یاد بگیریم کمی با هم زندگی کنیم، قدرت بزرگی خواهیم شد. در نفرت ضعف وجود دارد و در بخشندگی قدرت. اما متاسفانه مردم ما، چون از جایگاه اجتماعی و حقوقی خود ناامیدند، با یکدیگر بد اخلاقی می کنند. وقتی بی اخلاقی می آید، ضعف و از هم گسیختگی هم پیدا می شود. در این شرایط شما چاره ای جز دعوت به رفتار عقلانی و اخلاقی ندارید.


بعد به این نتیجه رسیدم که راهی پیدا کنم که هم به عقل و هم اخلاق کمک کند و راه من سرمایه ی اجتماعی بود. سرمایه اجتماعی، میزان رواج امید اجتماعی، اعتماد، کار گروهی، مسئولیت اجتماعی، آگاهی و ... در میان شهروندان یک جامعه است. تاکید بر سرمایه اجتماعی می تواند دو وجه را تقویت کند: نخست آنکه سنجش حاکمیت با عقل را در میان شهروندان رواج می دهد. اگر مسئولیت و آگاهی اجتماعی شهروندان افزایش یابد، می توانند عالمانه وضع موجود و تصمیمات حاکمیت را بررسی و نقد کنند و مطالبات ارزشمندی را در سطح جامعه مطرح کنند. اگر پرسش ها و مطالبات ما تقویت شود، حاکمیت و جامعه وادار به پاسخ گویی به آن می شوند و به تدریج، با ایجاد گفت و گو میان حاکمیت و مردم از طریق جامعه مدنی مشکلات و کاستی های موجود بهبود می یابند.


اما از سوی دیگر، این اصطلاح، بار معنایی اخلاقی نیز دارد. وقتی ما خود برای خود چارچوب های سخت و متصلبی درست کنیم و حاضر نباشیم که با یکدیگر گفت و گو کنیم و از یکدیگر بیاموزیم، ضعیف و از هم گسیخته می شویم. وقتی انسان ها گرگ یکدیگر باشند و حمله کردن آسان تر از دوستی کردن شود، سیطره ی یک قدرت برتر اجتناب ناپذیر خواهد بود. پس سرمایه اجتماعی هم پرسش عقلانی از حاکمیت و وضع موجود را ایجاد می کند و هم مردم را به زیست اخلاقی فرامی خواند.


آیا به نظر شما روشنفکران ما توانسته اند با مردم جامعه خود وارد گفت و گو شوند و تاثیرگذاری داشته باشند؟


مشکل روشنفکران ما آن است که پایگاه لازم را ندارند و این تا حدی از رویکرد خودشان به جامعه حاصل می شود. وقتی شما با مردم وارد گفتگو می شوید، می توانید با باور داشتن توانایی های آنان، مردم را قدرتمند کنید و در این مسیر خودتان نیز پایگاهی می یابید. برای آنکه مردم را به دموکراسی و زیست دموکراتیک دعوت کنید، شما باید ایمان داشته باشید که مردم قابل اعتمادند و می توانند زندگی خود را به لایه های بالاتر برسانند. روشنفکر نیز باید با عواطف و احساسات و عقاید و مناسک مردم همراهی کند و از این طریق فکری نو را به آنان ارائه دهد.


اما گاهی در میان نزاع های دامنه دار روشنفکران و متفکران جامعه، به نظر می رسد روشنفکران نه تنها مردم، بلکه اساسا متفکران دیگر را نیز جدی نگرفته اند. مرحوم مطهری در باب روحانیت گفت که اگر روحانیت سازمان نباشد، یعنی شبکه ای میان روحانیون شکل نگرفته باشد، نمی تواند تاثیرگذار شود. به نظر می رسد این سخن درباره روشنفکران نیز درست است.


بله. به باور من، ما روشمند سخن نمی گوییم. یعنی من در عین آنکه معتقدم ذهنم محدود است، اما طوری سخن می گویم که گویی چنین نیست. به نظر می رسد که جریان روشنفکری ما نیز در بستر استبداد تاریخی ایران غوطه ور است و در این قالب، می خواهد بازی دموکراتیک انجام دهد. جامعه ما هنوز در فضای مسمومی نفس می کشد و همه به دام آن افتاده ایم. تصور کنید که هوا آلوده است و عده ای در این هوای آلوده ورزش می کنند تا سلامت شوند. اما این کار بیشتر بیماری می آورد. خود روشنفکران نیز باید دریابند که گاهی دچار مشکلاتی اند که خود می خواهند آنان را نقد کنند و البته به نظر من این درک و دریافت در میان روشنفکرانمان دارد شکل می گیرد و روشنفکران کم کم به سمت تعامل با یکدیگر پیش می روند.

کد خبر: 202013

وب گردی

وب گردی