تهران-ایسکانیوز: جشنواره فیلم فجر تمام شد، این جشنواره شاید یکی از بی حاشیه ترین جشنواره ها در چند سال گذشته بود. نکته ای که در اکثر فیلم ها به چشم می آمد خنثی بودن بسیاری از آن ها در برخورد با مشکلات موجود در جامعه و کم رنگ بودن اندیشه فیلمساز درمواجه با موضوعی که در فیلم به آن پرداخته است.بسیاری از موضوعات فیلم ها حول محور داستان های عشقی می چرخید. در جشنواره سی وسوم کمتر در مورد قشر پایین جامعه فیلمی ساخته شد و از گوناگونی و تنوع در موضوعات خبری نبود. فیلم های کمدی هم سهم کوچکی در آن داشتند، با این اوصاف امیدها برای گیشه سینمای ایران در سال آینده رنگ باخته است.


فیلم هایی که در جشنواره سی وسوم بیشتر دیده شدند و در بخش هایی نامزد دریافت سیمرغ بودند، موضوع یادداشت های کوتاهی هستند که خبرگزاری ایسکانیوز به آن پرداخته است :


خانه دختر(بخش سودای سیمرغ)


335-18


«خانه دختر» فیلمی است با فیلم‌نامه ای چشمگیر، مدرن و قابل اعتنا.فیلمی که بیشتر از آنکه سهم شاه‌حسینی باشد از آن "پرویز شهبازی" است.فیلمی با روایتی مدرن با ساختار دو پرده‌ای که به درستی از قواعد پیروی می‌کند و بلافاصله بعد نقطه اوج و کشف معما به پایان می‌رسد.شهبازی قبلا در "عیار 14"نشان داده بود که چگونه داستان گفتن با تعلیق را می داند.داستان فیلم به کشف مرگ دختری در روز قبل عروسیش می‌پردازد.در پرده اول دو دوست نزدیک دختر مرده پیگیر مرگ مشکوک دوستشان می‌شوند و تلاششان به شکست می‌انجامد و در پرده دوم داستان از منظر عاشق-حامد بهداد- و معشوق-رعنا آزادی‌پور-روایت می‌شود که منتج به کشف معمای مرگ دختر می شود.در فیلم‌نامه با ارجاعاتی استعاری به "پرده" به طرزی هوشمندانه مسئله مواجهه ای که قرار است در نقطه اوج اتفاق افتد را علامت گذاری میکند.فیلم حکایت گرفتاری متداول این سال‌های جامعه‌مان است و از این لحاظ هم فیلمی دغدغه‌مند و متعهد است.همچون دیگر فیلم‌نامه‌های پرویز شهبازی.همچنین می توان به بازی نامتعارف "رویا تیموریان" در نقشی کلیشه ای –مادری خشک و مذهبی-اشاره کرد که از نقاط برجسته فیلم است و همینطور حامد بهداد، با بازی مهار شدهِ با اوج و فرود.در مورد کارگردانی غیر از آنکه این فیلم در کارنامه شاه حسینی می تواند به مثابه نقطه عطفی باشد اما بنظرم نکته قابل اعتنا و غیرقابل اغماض برمیگردد به اظهارات کارگردان در جلسه مطبوعاتی.جایی که کارگردان درمورد دکوپاژ فیلم گفت:"که سر صحنه فیلم را دکوپاژ" کرده. "دکوپاژ سر صحنه" دقیقا چه معنایی دارد جز آنکه مهمترین وظیفه کارگردان نادیده گرفته شده است.مگر مستندی جنگی است که سر صحنه دکوپاژ می‌دهید؟اما فارغ از این اظهار نظر کارگردان «خانه دختر» فیلمی قابل اعتناست.


خداحافظی طولانی(بخش سودای سیمرغ)


خداحافظی طولانی


آخرین اثر فرزاد موتمن عاشقانه ایست با ستایش از سینمای وسترن.فیلمی که آدم‌هایش از طبقه کارگرند و داستان آن در فضاهای صنعتی،جاده‌ها و تپههای متروک،گورستان و ایستگاهی که قطاری آنجا توقف نمی‌کند و حاشیه شهر می‌گذرد. فیلم داستان مردی است که بعد از یک‌سال زندان تبرئه می‌شود ولی همچنان در نگاه جامعه پیرامونش گناهکار است.مردی تک افتاده که در فضای تیره و تار حاشیه شهرعاشق زنش-ساره بیات- است.بعد از کنار امدن با واقعیت عاشق زن دیگری می شود که نقشش را میترا حجار بازی می کند.تم محوری فیلم "تقابل فرد در برابر جمع" است.تم و فضایی که از قضا در سینمای وسترن مولفه‌هایی تکرار پذیرند.برای نمونه دقت کنید به سکانسی که فیلم با آن آغاز می شود:"مردی وارد کارخانه می‌شود و همه نگاه‌ها را متوجه خود می‌کند؛دستگاه‌ها یکی یکی خاموش می‌شوند و آدم‌ها از دیدن مرد خشمگین می‌شوند و مرد به اتاق مدیر کارخانه می‌رود".سکانسی آشنا در سینمای وسترن است با این تفاوت که آنجا مردی وارد کافه‌ای می‌شود،همه نگاهها به او برمی‌گردد و او سراغ صاحب یا مسئول کافه می‌رود.بسیار دقت شده که زیبایی شناسی وسترن در فیلم رعایت شود.همچنین بازی نامتعارف ، غریب و البته قابل ستایش "سعید آقاخانی" چشمگیر و برجسته است.در مجموع با فیلمی قابل اعتنا مواجهیم.


چهارشنبه، 19 اردیبهشت (بخش نگاه نو)


19 اردی بهشت


آیا صرف وجود یک داستان غیرخطی کافی است تا با فیلمنامه ای متفاوت و خوب مواجه باشیم؟ قطعا خیر. مثلا تعدادی خرده‌داستان دم دستی و بیهوده شلوغ و پر سر و صدا که کنار هم چیده شده‌اند تا همان موقعیت آشنای سریال‌های تلویزیونی را بازسازی کنند که انسان‌هایی بخت‌برگشته را به انقیاد قاب درمی‌آورد؛کافی است تا احساس واقعی موجود این انسان‌ها را القا کند؟فیلم ساختار فیلمنامه‌اش بر مبنای خرده‌پیرنگ است که شامل سه خرده‌داستان می‌شود.دو داستان اول بشدت کلیشه ای اند.روایت اول داستان زنی سخت کوش و متعهد است که دختری کوچک و شوهری فلج و بیمار دارد .روایت دوم داستان عاشق و معشوقی است که خانواده دختر با ازدواج آنها مخالف است و اما مخفیانه ازدواج می کنند.روایت سوم که قرار است نفطه‌ای باشد که این دو داستان به آنجا برسند داستان مردی است که می خواهد وجدان معذبش -بخاطر مرگ فرزندش در 11 سال پیش –را التیام ببخشد و برای همین ماشین دزدیده شده‌اش را که پیدا شده،می فروشد تا مبلغ 30 میلیونی حاصل از آن را به انسان‌های نیازمند ببیخشد.هرکدام از انسان‌های دو داستان اول و دوم به نحوی منتخبینی هستند که امکان بهر‌مندی از این 30 میلیون تومان را دارند.مرد در اقدامی مضحک در روزنامه آگهی می کند و انسان‌های محتاج را فرا می خواند.اقدامی که می شود ضد انسانی هم قلمدادش کرد.مسئله‌ای که موجب شده تا فیلم کشش لازم را نداشته همان مواردی است که در ابتدا به آن اشاره کرده‌ام.ما با داستان‌هایی متفاوت و ارائه‌ای متفاوت مواجه نیستیم.ما با انسان‌هایی آشنا مواجهیم که بسیار در سریال ها و یا فیلم‌های تلویزیونی ازقبیل"شاید برای شما هم اتفاق بیفتد" آنها را دیده‌ایم و دیگر از فرط تکرار سبب سررفتن حوصله شده اند.


حکایت عاشقی(بخش سودای سیمرغ)


حکایت عاشقی


فیلمی خسته کننده و ملال آور جنگی که روایتگر توامان عشق و جنگ(تنفگ) است با فرمتی تکراری،قدیمی و از مدافتاده و با داستانی کلیشه‌ای.همان داستان آشنایی که در جنگ مردی عاشق زنی می شود و اما زن درگیر عشقی ازلی است.با حادثه‌ای که مظابق این فرمول متداول کلیشه ایست که ابتدا باید زن از عشق ازلی‌اش فارغ شود تا عشق بعدی جایگزین شود.درست بعد از این جایگزینی سروکله عشق اولی پیدا می شود و در نهایت منجر به فروپاشی زن می شود.عشقی که می بایست ادامه ‌یابد تا به وصال مجدد زن و عاشق واقعی برسد.


دوران عاشقی(بخش سودای سیمرغ)


745692


دوران عاشقی فیلمی ضد زن است درباره زنان.اینکه باید چشم به بزرگترین خطای یک مرد –خیانت- بست.نمای اول فیلم با اکستریم کلوزی از باز کردن چشمان بسته لیلا حاتمی آغاز می شود و فیلم داستان زن وکیلی است که گویی همه امورات خانواده تنها بر دوش اوست و سهم مرد خانواده هیچ است.هم باید کار کند و هم بچه بزرگ کند و هم کارهای خانه.داستان فیلم بسیار دیر شروع می شود بیش از نیمی از فیلم گذشته که تازه متوجه خیانت مرد خانواده می شویم.خیانتی که نه بحران می سازد و نه حتی تنش موضعی لحظه را عمق می بخشد.گویی فیلم بیشتر برای دادن پیامی ساخته شده.فراموش نکرده ایم که سینما تریبون نیست.سینما بیانیه و مانیفست نیست.سینما زندگی است و تا زندگی واقعی در آن شکل نگیرد مخاطب ان را باور نمی کند.بصورت غریبی شخصیت زن سازشکار و همواره تسلیم است.انسان در معرض اتفاقات زندگی،آنهم به این مهمی طغیان می کند.چطور می شود تنها واکنش زن این باشد که پرونده معشوقه همسرش را نپذیرد،اما او را راهنمایی کند.زنی که از همسر او باردار است.شخصیت ها همگی بدین سان تک بعدی و سطحی اند.همانطور که زن معشوق با این واقعیت کنار می آید و تصمیم می گیرد فرزندی که حامله است را به تنهایی بزرگ کند.مسئله ای که گویا تقدیرش است ،تقدیری محتوم.همانطور که تقدیر مادرش بوده.در نهایت پدری ناصح به سازشکاری دخترش دامن می زند او را دعوت به بخشیدن می کند."ببخش که بخشوده بشی" یکی از نقاط اوج فاجعه است در دیالوگ نویسی و بدتر از آن بی اختیار مقید بدان عمل کردن.زن می بخشد و با حفظ ساختار قرینه ای ریا کارانه نمای آخر با اکستریم کلوزی از صورت لیلا حاتمی که چشمانش را می بندد به پایان می رسد .دوران عاشقی بیشتر به مونولوگ و بیانیه ای ضد جنبش های زنانه می ماند.


بدون مرز(بخش نگاه نو)


بدون مرز


فیلم دانشجویی که فیلم‌سازش "چگونه گفتن " را نمی داند و فیلم هیچ گاه نمی تواند به ایده محوری اش سر و سامانی دهد.ایده محوری فیلم برمیگردد به داستان سه انسان از ملیت های مختلف که در یک کشتی متروکه به ناچار مجبور به همزیستی می شوند و برای کنار هم زنده ماندن به یکدیگر کمک می کنند.آغاز آشنایی هر یک با درگیری است و پس آن به کمک کردن به یکدیگر می رسند.اما ضعف فیلم در دیر شروع شدن قصه،کاراکترهای بی گذشته و فرجام نهایی و اوج فیلم است.فیلم‌ساز در آزمون اولش علی رغم ایده خوبش،بعلت ناتوانی در نگارش فیلمنامه ای استاندارد موفق نبوده و باید فرصت دیگری برای سنجیدن جدی ترش به او داد.


عصر یخبندان(بخش سودای سیمرغ)


عصر یخبندان


در ظاهر فیلمی مهیج با ریتمی تند و مضامین اجتماعی ملتهب.اما با کمی نگاه عمیق تر اثر ضعف های غیر قابل اغماضی دارد .ضعفی که گویی ضعف همیشگی کیایی شده است:" اصرار بیش از حد بر حفظ فیلمنامه اولیه".فیلم‌نامه ای که اگر خیلی از صحنه هایش حذف می شد در مجموع فیلم بهتری را شاهد بودیم.برای مثال صحنه آخر که فیلم با آن به اتمام می رسد به کل اضافی است .تلاش کیایی برای شیر فهم کردن مخاطب ضعف دیگری است که بیشتر از علاقه او به مخاطب عام می آید.همینطور صحنه ی ماقبل آخر که فرهاد اصلانی ناگهان از کما در می آید و باز هم ناگهان حافظه اش را از دست می دهد تا ناگهان حال همسرش مهتاب کرامتی خوب شود.سه عنصر تصادفی و اتفاقی در یک صحنه،آنهم صحنه جمع بندی فیلم نه تنها که نادرست و اشتباه محرز فیلمنامه نویسی است بلکه کمی هم آزار دهنده است .درست آنست که در فیلمی تراژیک، شخصیت های خاکستری به رستگاری نرسند و همچنین تفاوت لحن در فیلم که گهگداری کمیک می شود و غالب موارد تراژیک است به اثر ضربه می زند و ضعف دیگری است که مانع لحن یکدست فیلم می شود.برای قیاس لحن در بین فیلمهای مدرن جشنواره امسال می شود به "خانه دختر" اشاره کرد که لحنش از ابتدا تا انتها یکدست است و فیلمی تراژیک می ماند بی آنکه شوخی های شوخ و شنگ وار از خود در بیاورد.کیایی همچنان با مضامین قبلی اش کار می کند .در این فیلم هم آقازاده ها حضور پررنگی دارند هر چند که اینجا هم رئیس مافیا مصون می ماند اما یکی از آقازاده ها توسط شخصیتی جدید در آثار کیایی کیفر می بیند.قهرمان کیایی به نوعی "قیصر زمانه"است.شخصیتی که محسن کیایی نقشش را بازی می کند؛ در نهایت انتقام خیلی از کاراکترها را از آقازاده فیلم –بهرام رادان- می گیرد.اما انتقامی که گرفتن یا نگرفتنش تاثیری بر جامعه و محیط پیرامون ندارد چرا که رئیس مافیا هنوز مشغول کار است.بنا بر این استدلال این سکانس هم خنثی است و می توان کل سکانس انتقام گرفتن را هم حذف کرد تا همه چیز مانند فیلم قبلی او "خط ویژه" باشد.یعنی مثل آنجا وقتی گروه قهرمانها نمی توانند آقازاده را مجازات کنند تصمیم به پخش پول می گیرند اینجا هم نمی توان سرکرده اصلی را مجازات کرد و جای آنکه همه را به حال خود رها کند اول تصمیم می گیرد یکی از آنها را بکشد و بعد رها کند.همچنین فیلم زیاد شعار می دهد.شعارهایی که از دهان قهرمان یا قیصر زمانه-محسن کیایی- بیرون می آید.گویی تنها علت وجود قهرمان شعار دادن است تا حل معما. و این زمانی به ضعف تبدیل می شود که قهرمان دستش به سرکرده اصلی نمی رسد و از دور فقط شعار می دهد چرا که فیلم در مضمون قرار نیست گروهی خاص را بعلت بوجود آوردن آنچه که وضعیت نامناسب و وحشتناک امروزاست سرزنش کند و نقدی تند و گزنده بر آنها مترتب کند و گویی قرار است همه را راضی نگه دارد.درست مانند عملکرد دولت تا به امروز.در کل با فیلمی مواجهیم که اگر در تدوین اصلاح شود قابل اعتنا خواهد بود.


رخ دیوانه(بخش سودای سیمرغ)


رخ دیوانه


رخ دیوانه فیلم مدرنی است که خشت اولش را کج گذاشته .فیلم راوی دانای کل-پیروز- دارد؛راوی ای دروغگو.سندروم کایزر شوزه به مثابه راوی دروغگو که از فیلم "مظنونین همیشگی" برایان سینگر می آید؛ در آن فیلم توجیه دارد و اینجا نه.در فیلم "مظنونین همیشگی"کل اسکلت فیلم بر مبنای راوی دروغگو ریخته شده و در واقع راوی به پلیس دروغ می گوید و نه به مخاطب.در این فیلم که بر مبنای راوی دانای کل است خود راوی دروغگوست و به مخاطب دروغ می گوید.دروغ اصلی را زمانی به مخاطب می باوراند که هیچ قراردادی با او نبسته، که قرار است فیلم دروغگو باشد.دروغ اصلی فیلم زمانی است که روای می گوید:"دم در پلیس‌ها رو دیده و آنها درصدد اخاذی از آدمهای فیلم بر آمدند".این دروغ سبب ایجاد هیجان در مخاطب می شود.دروغ گفتن به مخاطب و گمراه کردن او سندروم ناشیانه ایست که بلای جان بسیاری از سناریست های سینمای ایران شده است.برای مثال بازی آخر به کل روهواست.شخصیت پیروز بهیچوجه نمی توانسته از "بازی شکوفه" مطلع باشد پس چطور آن را برای مخاطب تعریف می کند! مسئله باورپذیری یکی دیگر از مسائل جدی نگرفته شده فیلم است.1-اگر "تصادف" یا "اتفاق" در بطن قصه باشد می شود از آن در فیلم نامه استفاده کرد اما اگر از عنصر تصادف در جمع بندی استفاده شود ایراد است .مثال این توضیح رودست آخر فیلم است و رابطه ساعد سهیلی با شکوفه.چرا ساعد سهیلی به تلفن شکوفه جواب می دهد؟درحالی که راهش این بود که شکوفه قبل از تلفن زدن با پیامکی نقشه اش را با او در میان بگذارد تا مخاطب جواب دادن تلفن را باور کند.2-ماجرای شرط بندی هم به کل روهوا و معلق می ماند.از "شرط بندی احمقانه" -بقول خود فیلم-بگذریم که می توانست با یک آزمون "جرات و صداقت" حل شود.اما شرطی که گذاشته می شود اینست:"اگر کچل نکنی باید شمارت رو به من بدی و اگر کچل کردی هر چی تو خواستی"قبل از آنکه شرط از سوی ماندانا اجرا شود می بینیم که ساعد سهیلی مجبور به انجام شرطش-که رفتن و دزدین از خانه دوست مانداناست-می شود! در مجموع «رخ دیوانه» فیلمی دروغگو و غیر قابل اعتنا و باور است.


بهمن(بخش سودای سیمرغ)


بهمن


فیلمی که به مانند خیلی از فیلمهای دیگر جشنواره امسال داستانش دیر شروع می شود و کند ادامه می یابد.داستانی که از مولفه های گوناگون "مخاطب غربی پسند" انباشته شده.مولفه هایی مانند:"خیانت،تمایلات پسر خانواده،دروغ،فروپاشی نهاد خانواده" که از پشت لنز غربی نضج این موارد در شرق اگزوتیک و جذاب به نظر می آید.بهمن استعاره ایست از فروپاشی آرام خانواده که به لحاظ داستانی و ریتم کندش ضعف دارد و این ضعف از منظر داستانی برمیگردد به این نکته که خیلی از وقایع فیلم حدسشان به عهده تماشاگر گذاشته می شود و رها می شوند..اما فیلم «بهمن» نقاط قوتی هم دارد.برای مثال می شود به "صداگذاری" بسیار خوب فیلم اشاره کرده که از تمام ظرفیت باندها و تفکیک آن استفاده شده و همینطور فیلمبرداری خوب "هومن بهمنش" که با ریتمی آرام و دلنشین اکستریم لانگ شات های زیبایی در روز و شب را به قاب کشیده.اجرای جلوه های ویژه فیلم غامض است و بهمن به خوبی از پس آن بر آمده و در نهایت بازی همیشه خوب فاطمه معتمد آریا.در نهایت با این تعریف از "فیلم تلویزیونی" که فیلمی است که نیازی به تماشای بادقت و همه حواس مخاطب ندارد و مخاطب حین دیدن می تواند به امور دیگر همچون خوردن و غیره هم بپردازد می شود «بهمن» را فیلم تلویزیونی متوسط با ویژگی های بسیار خوب بصری و شنیداری قلمداد کرد.«بهمن» همچنین شانس بردن سیمرغ در رشته های "بهترین بازیگر زن"،"بهترین صداگذاری"،"بهترین فیلمبرداری" و "بهترین جلوه های ویژه" را هم دارد.


اعترافات ذهن خطرناک من (بخش سودای سیمرغ)


اعترافات


فیلمی که حال و هوای سورئال دارد.داستان مردی در برزخ.همچنان که برزخ می تواند استعاری باشد،واقعیت هم می تواند داشته باشد.کلیه حوادث و اتفاقات فیلم از واقعیت تبعیت می کند و به این لحاظ فیلم شکلی رئال دارد.اما اینکه در جایی از فیلم گفته می شود که او-مرد- یکسال است که مرده و نمای ابتدایی و انتهایی آن می تواند دال بر وقوع این حوادث واقعی در جهان برزخ باشد. فیلم در واقع ایده ای است که شکل داستانی اش معیوب کار می کند و برای همین فاقد برقراری رابطه مناسب با مخاطب است و نمی تواند تاثیر گذار باشد.سیدی یک ایده "برزخ" دارد و به درستی برای برزخی نشان دادن کاراکترش او را به "ال اس دی" آلوده است.فیلمنامه مشکلاتی دارد برای مثال فیلم با حوادثی مشحون شده که قابل حذف و یا تغییر است؛همینطور تعداد آدمهایش . در نظر بگیرید مردی که کم کم در طول روز حافظه اش را بدست می آورد و اگر روزی دو نفر از افراد سابقش را کشته باشد برای روز بعد می بایست دو نفر دیگر از افراد سابق او را جایگزین کرد.بنا براین استدلال دم و دستگاه او چقدر طویل بوده و چه تعداد ادم برایش کار می کردند؟آدمهای دیگر کی و چگونه به این نتیجه رسیده اند که می بایست در انتهای روز او را بیهوش کنند و به او ال اس دی بدهند؟همه اینها این ظن را بیشتر تقویت می کند که فیلم در جهان برزخ تکرار شونده می گذرد.فضای فیلم همچون اثر قبلی او "سیزده" همچنان فضایی کلیپی است و گریم نگار جواهریان و بازی سیامک صفری تئاتری و استیلیزه است.فیلم لحنش یکدست نیست.نه تراژدی است و نه کمدی.در حالیکه می بایست تراژدی باشد سکانس شوخ و شنگ بابک حمیدیان و سکانس همون سیدی آن لحن تراژیک اثر را چندپاره می کند.در مجموع سیدی در «اعترافات ذهن ..» نتوانسته گامی به جلو بر دارد و این اثر بازگشت به عقب است


مرگ ماهی(بخش سودای سیمرغ)


مرگ ماهی


«مرگ ماهی» گرته برداری سطحی از فیلم "مادر" علی حاتمی است و نسبت به فیلم‌ قبلی "روح‌الله حجازی" یک پسرفت بزرگ.فیلمی با تم محوری "سرد شدن روابط انسانی و حسرت روزهای از دست رفته".حجازی به ریزه‌کاری در عمق بخشیدن به شخصیت‌هایش بسیار علاقه دارد مسئله ای که در "زندگی خصوصی آقای محمودی و بانو" به پشتوانه فیلم‌نامه خوب توانست کلیتی واحد از آن ارائه دهد و اینجا گویی منفذهای تنفس در فیلم‌نامه را بسته است.همانند فیلم "مادر" که مراسم پیشواز مرگ سبب جمع شدن اعضای خانوده شده در این فیلم وصیت شفاهی مادر که بعد از مرگش بازگو می شود سبب جمع شدن اعضای خانواده می‌شود.مسئله‌ای که صحت آن-وصیت شفاهی- تا انتها روشن نمی‌شود نشانه‌هایی که وجود وصیت را تایید می کنند را نشانه های دیگری که عدم وجود آن را اثبات می کنند؛ خنثی می کنند.خانواده‌ای که فصل مشترک همگی‌شان مادر است و هریک به نوعی سر و رازی نزد مادر دارند که زمانی ظن‌شان تحریک می شود که ممکن است بقیه هم از این راز باخبر باشند؛ یکی یکی در دیالوگ‌هایی دونفره آن راز را بنوعی بازگو می‌کنند.مسئله‌ایی که در این دیالوگ‌ها برجسته می‌شود همچون دو فیلم قبلی حجازی بحران مناسبات خانواده و زناشویی است.نیروی محرک فیلم همین دیالوگ‌ها و کلنجارهای فردی شخصیت‌ها‌ها ‌ها با دیگری یا با خود است.مسئله‌ای که سبب ضعف فیلم‌نامه شده است آن است که چرا این بحران‌های فردی و درگیری‌های بین خانوادگی بی فرجام رها می‌شود؟"خب که چی؟" و تنها چیزی که برای بازگو کردن می ماند اینکه مادری مرده است و فرزندانش باهم اختلاف دارند،همین.اما فیلم نقاط قوتی هم دارد که مربوط می‌شود به فیلم‌‍‌بردای خوب با دوربین ثابت "محمود کلاری" و طراحی صحنه دلنشین آن.در مجموع شانس برنده‌شدن سیمرغ در دو بخش "طراحی صحنه" و "فیلمبرداری" را دارد گرچه این موارد به تنهایی کافی نیست تا به دیدن فیلمی بنشینیم.


احتمال باران اسیدی(بخش نگاه نو)


باران اسیدی


فیلمی یکنواخت که گرایشات رئالیستی‌اش هم نمی تواند کاری برایش بکند جز چندین سکانس که با دیالوگ‌هایی مشنگ وار و جنسی انباشته شده باقی فیلم یک "که چی؟" بزرگ است.فیلم داستان مردی سالخورده با بازی شاعر معروف "شمس لنگرودی" است که ناگهان به یاد یکی از دوستان دیرین‌اش می افتد که روابط عاشقانه‌ای هم با او داشته.عازم تهران می‌شود و در تهران به شکلی کلیشه‌ای درگیر دو جوان-دختر و پسر-ماجراجویی می‌شود و تصمیم می‌گیرد به آنها کمک کند و از کمکشان هم استفاده کند تا دوست قدیمی‌اش را پیدا کند.فیلم حاوی مضامینی اجتماعی است که در فیلم‌نامه برداشتی سطحی از آن شده است.غیر از تمایلات نقش شمس لنگروی که کمی قابل اعتناست مابقی به گزین گویه هایی تکیه شده که نه به داستان پرسپکتیو می دهد و نه برای آن بحران می‌سازد.فیلمی که می‌خواهد روایتگر "تنهایی" باشد تنها مسئله‌ای که از آن در یاد می‌ماند شوخی‌های حین نئشگی و مشنگ بازی‌های شخصیت‌هایش است نه "تنهایی" شخصیت‌‌ها.فیلمی شخصیت محور که که آدم‌هایش تیپ‌اند و نه شخصیت.بیایید این فیلم را با یکی از شاهکارهای تاریخ سینما که به "تنهایی" می پردازد مقایسه کنید،فیلم"امبرتو دی" ویتوریو دسیکا و ببینید در آنجا چطور از یکنواختی زندگی یک پیرمرد بحران می‌سازد و در آخر چگونه به تنهایی او می پردازد.مسئله "تنهایی" انسان که تا روزها بعد از تماشای فیلم هم مخاطب را رها نخواهد کرد.در مجموع تنها نکته‌ای که همچنان دیدن «احتمال باران اسیدی» را جذاب می کند دیدن "شمس لنگرودی"شاعر است در نقشی نامتعارف.


تگرگ و آفتاب(بخش سودای سیمرغ)


تگرگ


فیلمی عاشقانه با پس‌زمینه جنگ که همچنان گرفتار کلیشه است و تکرار.دیگر خسته شده ایم از دیدن قهرمانانی که هفتاد و هفت هشت تا گلوله می خورند و یا مثل این فیلم فرشته‌هایی اند در لیاس انسان‌ که آسمانی اند و حضورشان در زمین غنیمتی است برای بخت برگشتگان فلک زده.عشق شان هم آسمانی است و گویا اساس عشق متافیزکی، عشقی است که ملودرام وار به وصال نرسد.و همچنین حضور شخصیت‌ نابینایی که آینده را پیشگویی می کنند و خبر از غیب می دهد.برای مثال تقابل این انسانهای عظیم‌الشان با انسان‌های زمینی میان‌مایه، الگوی کلیشه‌ای آشنایی‌ برای این دست از فیلم‌ها است.گویا قراردادهای کلیشه جزئی از اصول است که نباید از ان عدول کرد.فیلم داستان رزمنده ایست که مرخصی پنج روزه‌ای می‌گیرد و حین مرخصی خود را مسئول و متعهد به انجام کاری می بیند.حین انجام کار عاشق می شود اما حجب و حیا مانع بیان عشق است و سرانجام قهرمان عاشق که عشق زمینی را ازدست می دهد به وصال الهی می رسد.در مجموع فیلم تلویزیونی کلیشه‌ای که قابل اعتنا نیست.


شکاف(بخش سودای سیمرغ)


شکاف


داستان دو زوجی است که هر یک گرفتار بحرانی در زندگی زناشویی خود هستند.زوج "هانیه توسلی،بابک حمیدیان" برای آنکه توده رحم زن دردسرساز و مانع بیرون کشدن رحم نشود، مجبورند هرچه زودتر بچه دار شوند و زوج دوم "سحردولتشاهی،پارسا پیروزفر" در زندگی زناشویی خود به بن بست رسیده اند و از همدیگر طلاق می گیرند و مسئله‌شان حضانت پسرشان –ایلیا- است که طبق قانون، حضانت به پدر تعلق می گیرد.مسئله ای که موجب شده تا فیلم به اثری ضعیف تبدیل شود یک نیمه حوصله سربر آن است که بی آنکه یکی دو تنش آن به بحران تبدیل شود به زیاده گویی می پردازد. و برعکس نیمه اول کند و بی واقعه فیلم، هر چه از نیمه می گذرد ریتم فیلم و تنش پی در پی آن تند تر می شود یا بگونه ای که تنش ها در یک سیر تسلسلی به یکدیدگر مرتبط اند و هر تنشی موجب تنش بعدی خواهد شد.اما همچنان مسئله‌ای که باورپذیری این تنش ها را غامض می کند و مانع ارتباط با اثر می شود عدم تبدیل تنش ها به بحران است.تنش ها هیچگاه بحران نمی سازند و فیلم از نیمه ، همه وقایع آن قابل پیش بینی است.در مجموع با فیلمی مواجهیم که نه تنها قابل توجه نیست بلکه ظاهرا شانسی هم برای بردن سیمرغ در هیچ بخشی ندارد.


ماهی سیاه کوچولو(بخش نگاهی نو)


ماهی سیاه کوچولو


افتی محسوس در کارنامه "علی طالب آبادی".طالب آبادی بعد از فیلم "زندگی مشترک آقای محمودی و بانو" به شدت انتظارات را بالا برده بود اما در جدیدترین فیلمنامه اش نه خبری آن ظرایف و جزییات است و نه خبری از آن مضمون.فیلم داستان چریکی مائویست است که در آغاز حمله به آمل می خواهد سند خیانتش را از بین ببرد.فیلم سه شخصیت اصلی و یک شخصیت فرعی دارد که هیچکدامشان کامل نیستند.از همه بدتر شخصیت فرعی است .زنی محجبه که کارش نقاشی است و اما به ناگه چریک می شود و به ناگه هم کشته.شخصیتی که در دورترین فاصله از ادراک تماشاگر ایستاده.همینطور شخصیت چریک دیگری که مصطفی زمانی نقش آن را بازی کرده.تنها تصور کنید چریکی مائویست را که قسم حضرا عباس می خورد.اولین فیلم مجید اسماعیلی اثری ضعیف و سردرگم بود با بازیهای بد و تا حدی مضحک.


من دیگو مارادونا هستم(بخش سودای سیمرغ)


من دیگو مارادونا


فیلمی پست مدرن و تا حدی شبیه به فیلم "هفت دیوانه" مارتین مک دونا.از مشخصه های سینمای پست مدرن هجو و پارودی و بازنمایی است.همه این ها به کرات در این فیلم حضور دارند.هجو و مسخره طبقه متوسط،نویسندگان و هنرمندان آوانگارد،مدیوم رسانه ، سیستم پزشکی.هر چند که توکلی از پس میزانسن های شلوغ خوب بر آمده و همچنین شوخی های بامزه اش بارها تماشاگر را به خنده می اندازد و هجو رسانه اش در قلب واقعیت، جدی ترین متلک فیلم است،اما در کل اگر گوش هایتان به سر و صدا حساس است شاید کمی اذیت شوید و یا می توان صفت خاله زنکی به فیلم الصاق کرد.فیلم در اجرا بی ایراد می نماید و بهرام توکلی با این فیلمش به کلی مخاطب و تماشاگر مشتاق سینمایش را غافلگیر می کند اما با اثری مواجهیم که فیلمی استاندارد است و با این وضع جشنواره قابل تحسین و قابل اعتنا.


کوچه بی نام(بخش سودای سیمرغ)


کوچه بی نام


بزرگترین مشکل فیلم از شناخت ناصحیح فیلمساز از طبقه پایین شهر می آید."علیمردانی" مشخصا این طبقه را نمی شناسد و آدمهای فیلمش گویی از طبقه متوسط و روشنفکر می آیند.پدر و مادر فیلم که "فرهاد اصلانی" و "فرشته صدر عرفایی" نقششان را بازی می کنند بیش از آنکه متعلق به طبقه جنوب شهر باشند روشنفکرند.شناخت علیمردانی از این طبقه محدود به ظاهر و قیافه انان است و تا حدی رفتارهای تیپیکال آنان.جزییات رفتاری انان بیشتر طبقه متوسطی است.همچنین اساس داستان کمی سردرگم است.مسئله اطلاع یافتن از فرد سقوط کرده با یک تلفن به فرودگاه حل می شد و نیازی نبود دقایق زیادی از فیلم بی جهت به خود اختصاص دهد و فرهاد اصلانی را تا خرم آباد ببرد و بیارد.در کل «کوچه بی نام» فیلم بدی نیست و ارزش یکبار دیدن را دارد.


در دنیای تو ساعت چند است؟(بخش هنر و تجربه)


در دنیای تو ساعت


"فیلم به مثابه رویا؛فیلم به مثابه موسیقی؛هیچ شکلی از هنر همچون فیلم –که مستقیم به عواطف ما،عمیق درون اتاق تاریک و روشن روح ما رخنه می‌کند-از ورای خودآگاهی معمول ما فراتر نمی رود.انقباضی کوچک در عصب باصره ما،اثری تکانه‌ای؛ثانیه‌ای 24 قاب منور؛تاریکی در میان آن‌ها و عصب باصره ناتوان از ثبت تاریکی"این‌ها را خالقی رویاساز گفته است.برگمان اسطوره‌ای. خطوطی که هیچوقت فراموشش نمی‌کنم و عامدانه مقدمه‌اش کردم تا دیگربار این جمله تکراری را بگویم:


سینما عین زندگی است و زندگی از رویا جدا نیست. هر زندگی‌ای رویایی دارد و هر رویایی منزلگاه معجزه‌هاست. اعجاز سینما در جان بخشیدن به همین رویاهاست جایی که مرز بین رویا و واقعیت را درهم می‌شکند و رویا عین واقعیت می‌شود.درهم شکستن این مرز معجزه سینما و آرمان هر انسانی است که در واقعیت محقق شود.کاری که سینما می‌کند تحقق بخشیدن به این امر است هرچند مخدری بیش نباشد.نه یکبار نه دوبار بلکه بارها."برگمان"،"کاساوتیس"،"رافلسون" از قله نشیننان همین نوع سینمایند. آقای منتقد در اولین فیلمش به دنبال تصویر کردن زندگی رفته است. زندگی خیالی. زندگی‌ای سوبژکتیو. زندگی ذهنی برای آنهایی که در ذهن زندگی می کنند. فیلمی ساخته که از اول تا آخرش در ذهن می گذرد. عاشقی کردنی ذهنی و ایده‌آل. فیلمی که رویا و واقعیت را درهم می‌بافد تا اید‌ه‌آل و غیر ممکن را بر پرده دوبعدی سینما جان ببخشد و پرسپکتیو دهد. واقعیتی که هر کدام از ما به نحوی و شیوه‌ای تجربه‌اش کرده‌ایم و تا زنده‌ایم به تجربه کردنش ادامه می‌دهیم. یزدانیان رویایش را با جغرافیایی اید‌ه‌آل قاب و با موسیقی هر آن آشنا تزیین کرده تا عاشقانه‌ای گرم و دلنشین بسازد که همچون آب در خاک، منفذش را در هر دلی بیابد. اولین اثر اقای منتقد همچنان که ساده و دلنشین و زیبا است اثری است پیچیده،بادقت و سبک دار. فیلمی که راه و رسم ابدی عاشقی کردن و عاشق ماندن را می آموزد و تجربه اش را با ما سهیم می شود. بسیار خوشحالم اما حالی خوش توام با دل آشوبی که زندگی کردن را به یادم می اندازد دارم. خوشحال‌تر آنکه در جشنواره خودمان و با این فیلمهای نمایش داده شده فیلمی از جنس و حس زندگی یافته ام.«در دنیای تو ساعت چند است؟» قطعا بهترینِ جشنواره است. فیلمی خوب و متاثر کننده.


 یاداشت: حسام نصیری

کد خبر: 216629

وب گردی

وب گردی