هویزه؛   از نبرد مردم با تانک های بعثی تا آزادسازی

هویزه شهری که جوانان و غیور مردان آن برای دفاع از شرف، ناموس و خاک وطن در نبرد نابرابر در مقابل تانک درخون خود غلتیدند تا دشمن بعثی بداند جنگیدن با شیرمردان حیدری کاری بس دشوار و غیر ممکن است.

به گزارش ایسکانیوز به نقل از ایرنا،وقتی که نام خرمشهر را که می شنوی بی اختیار در ذهنت می نشیند دفاع مردانه، کوچه به کوچه دویدن ها، خانه به خانه جنگیدن ها و چهره معصوم محمد جهان آرا.
وقتی نام آبادان را می بری آنچه به ذهنت می رسد پیرمردی است که سوار بر دوچرخه رکاب می زند تا خود را به مقر سپاه آبادان برساند و خبر نفوذ دشمن از سوی نخل ها را به بچه های سپاه بدهد، نبرد در میان نخل ها، فرار و به آب زدن دشمن و داغ حسرت اشغال شهر بر دل های سیاه، تصاویر دیگری است که کلمه آبادان با خود به ذهن می آورد.
وقتی می گویی دزفول یاد موشک، آوار، کودکان بی جان، مادران زار نشسته بر آوار میافتی و دهلاویه چمران را به یاد تو می آورد، نبرد در دشت های همواره و عقب نشینی تانک ها است.
هویزه با شهید علم الهدی عجین است وبا خاطرات نبرد نابرابر عده ای محدود در مقابل لشکر تانک ها و به خون غلتیدن های جوانان مؤمن مانند محمدحسین قدوسی.
در روزهای نبردهویزه، تانک داشت جلو می آمد و مهمات ها ته کشیده بود،باید خیلی دقت می کردیم تا گلوله ها هدر نرود و صاف بخورد به هدف که محمد فاضلی، خیلی دقت کرد تانک را بزند، و زد همانا تانک داشت می سوخت.
محمد را دیدم که ناگهان بلند شد و از خاکریز بالا رفت گفتم کجا؟ گفت: خدمة تانک دارد می سوزد، به او دوباره گفتم خودت زدی، گفت: تکلیف من زدن تانک بود، اما حالا می بینم یک انسان دارد می سوزد و تکلیف من نجات اوست.
سهام با آنکه دختر بچه‏ای بیش نبود، غیرت و رشادت را از مادر بزرگ‏های خود به ارث برد، کوزه آبی به سر گرفته، به همراه دوستانش راهی رودخانه شدند تا آب بیاورند.
عراقی‏ها مزاحم آنان شدند و یکی از مزدوران بعثی با گلوله، کوزه دختران را بر سرشان می‏شکست، سهام مثل شیر می‏غرید: «مگر شمر هستی؟!» این حرف سهام برای بعثی هایی که حرمت عربها را هم نگه نمی داشتند سنگین بود،این بار به جای کوزه، پیشانی سهام هدف تیر قرار گرفت.
خبر شهادت سهام به سرعت پخش شد وغیرت مردم هویزه آنان را تحریک کرد تا این بار مردم کاسه و کوزه که هیچ، بند و بساط زورگویی آنان را جمع کنند، فردای آن روز، دهم مهر، پایگاه مزدوران سقوط کرد و بعثیها با خفت فرار کردند.
چند روز بعد دستور می‏رسد که مردم باید هویزه را ترک کنند که خیلی سنگین بود اما چاره نداشتند؛ چرا که خطر در کمین بود. آنان که باید می‏رفتند، دل شکسته و غمگین خانه‏های خویش را رها کردند و جز جوانان و نوجوانان و عده‏ای پیرمرد و پیرزن و افراد بی‏بضاعت کسی نماند.
مهاجرین رفتند تا خبر مقاومت مردانه مردم هویزه را به دیگران بدهند و بازماندگان ماندند تا حماسه بیافرینند؛هویزه خلوت شده بود و می رفت تا حماسه های بیافریند.
از شهرهای اطراف نیروهای کمکی می‏رسد. کم کم سپاه هویزه سازماندهی و منظم می‏شود. عملیات‏های شناسایی انجام می‏گیرد، در همان روزهای اول، 25 آبان، حصر سوسنگرد شکسته شد. دو روز بعد، 27 آبان، سید حسین علم‏الهدی با عده‏ای دوستان اهوازی خود، که از دانشجویان پیرو خط امام بودند، وارد هویزه شدند، تا جاودانه تاریخ شوند.
از فردای ورودشان مقدمات عملیات‏های ایذایی را شروع کردند؛ بچه‏ها در استتار کامل با چند کیلومتر پیاده‏روی، تا قلب دشمن جلو میرفتند و مین‏های 18 کیلوی ضد تانک را در جاده می‏کاشتند و برمی‏گشتند.
هفته دوم دی ماه سال 59 بود و بنی‏صدر هم فرمانده کل قوا شده بود؛ دفاع و بازپس‏گیری خاک، کم‏ترین توقع مردم از بنی‏صدر بود. فرماندهان ستاد مشترک ارتش، یک عملیات چهار مرحله‏ای را طراحی کردند.
مرحله اول عملیات برای آزادسازی جفیر و پادگان حمید، صبح روز پانزده دی شروع شد، اما ناقص ماند. مرحله دوم، فردای آن روز ساعت هشت صبح آغاز شد. نیروها به طرف پادگان حمید و جفیر حرکت کردند، اما آتش دشمن شدید بود و عملیات متوقف شد.
علم‏الهدی و یارانش خبری از عقب‏نشینی نیروهای زرهی خود نداشتند، آنها در محاصره کامل تانک‏های دشمن قرار گرفتند؛ کمبود آب، غذا، مهمات، تجهیزات و بالأخره نیروهای عاشورایی و کربلایی حسین علم‏الهدی و یارانش مردانه ایستادند و به شهادت رسیدند و بدن مطهرشان در زیر تانک‏ها له شد تا جاودانه گردد. یک سرباز عراقی می‏گوید: در محله‏ای که ما مستقر بودیم، یک پیرزن و پیرمرد باقی مانده بودند و روزی یک بار برای گرفتن غذا نزد ما می‏آمدند. یک روز که به مقر آمده بودند، یکی از افسران ضد اطلاعات وارد مقر شد و آن دو را دید. پرسید: چرا به اینها غذا نمی‏دهید؟ از مقر یک گالن نفت آورد و روی پیرزن خالی کرد. بعد کبریت زد. پیرزن در آتش می سوخت، جیغ می‏کشید و سرانجام بر زمین افتاد و ذره ذره سوخت. پیرمرد ضجه می‏زد. ستوان او را کشان‏کشان تا رودخانه برد. دست و پایش را با سیم تلفن بست و او را در رودخانه انداخت. آخرین بار پیرمرد را دیدم که چند بار در رودخانه بالا و پایین رفت و بعد ناپدید شد.
با عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا، عملیات بیت‏المقدس با رمز «یا علی‏ابن‏ابی‏طالب(ع)»، انجام شد و روز هجدهم اردیبهشت 61، رزمندگان اسلام دشمن را مجبور به عقب‏نشینی کردند. هویزه خیلی خوشحال شد که به دامان سرزمین ایران بازگشت و امروز هویزه خوشحال است که در آغوش خود پیکر قطعه قطعه شده حماسه آفرینانی چون علمالهدی را دارد.
اما هویزه و مقبره شهدای آن را اگر هم تا حالا ندیده بودی، میدانستی که آنجا آرامگاه علم الهدی و دانشجویان همرزمش است.
جلوتر که می روی تعدادی قبر می بینی در چند ردیف زیر سایبان، روی قبرها را می خوانی اسم ها همه بومی و سن ها از نوجوان چهارده یا پانزده ساله تا پیرمرد شصت و هفتاد ساله است، پرسوجو که می کنی می گویند اجسادشان را پس از هفده ماه، از زیر آوار بیرون کشیدند؛ در حالی که خانواده هایشان هم از سرنوشت آنان خبر نداشتند.

** ایستگاه دل های بی قرارامام حسین(ع)
حسینیه یعنی عطر صلوات رزمندگانی که خسته و کوفته از عملیات برمی گشتند تا با هم عهد و پیمانی ببندند که تا راه دوستانی که کفن از خون داشتند را ادامه دهند؛ یعنی خاطره شربت ها و چایی ها، خنده ها و شوخی های قبل از عملیات و گریه ها و مرثیه فراق دوستان همرزم در بعد از عملیات، حسینیة یعنی سرزمین هیئتی که حسینی شدند.
38 کیلومتری جاده اهواز به خرمشهر، دست راست چشمت به ایستگاه راه آهن حسینیه می خورد که از ایستگاه های بین راهی است. قبل از جنگ، فعال بود و محل ایست و کنترل قطارها بود.
جاده پاسگاه زید یکی از مسیرهای حمله عراق بود نزدیک این ایستگاه که سه راهی مهم و استراتژیکی حسینه را شکل می دهد.
این ایستگاه در عملیات بیت المقدس از دست عراقی ها خارج شد و از محورهای اصلی عملیات بود چرا که پس از آزادسازی، حفظ و پدافند در آن منطقه برای نیروهای اسلام بسیار مهم بود و از طرفی ارتش عراق با توجه به دشت وسیع اطراف آن و راه ارتباطی خرمشهر ـ اهواز بسیار تلاش می کرد آن را بازپس بگیرد که پس از قبول ناتوانی بازپس گیری، با آتش شدید توپخانه در این نقطه، جهنمی از آتش درست کرد.
در جریان عملیات رمضان، یکی از اصلی ترین محورهای هجوم به دشمن بود که در آن، پاسگاه بسیار مهم زید از دست بعثی ها آزاد شد.
همزمان با عملیات خیبر، یکی از محورهایی که در آن رزمندگان اسلام با اجرای تک فریب، باعث پیشروی نیروهای اسلام و کم شدن فشار در شرق دجله و جزایر مجنون گردید، همین ایستگاه است.
این ایستگاه در جریان عملیات های کربلای 4 و 5 و 8 و بیت المقدس 7 هم به عنوان یکی از عقبه های مهم و فعال یگان های خودی بود؛ تعداد زیادی از یگان های عمل کننده در اطراف این ایستگاه استقرار داشتند و ایستگاه بازرسی و کنترل هم در این منطقه دایر شد که تردد نیروها را کنترل می کرد و این پست دژبانی تا پایان جنگ دایر بود.
در هفت کیلومتری ایستگاه حسینیه، در جادة شهید شرکت، بیمارستان بزرگ صحرایی امام حسین(ع) قرار دارد که در عملیات های کربلای 4 و 5 بیشتر مجروحان به این بیمارستان مجهز منتقل می شدند و پس از مداوا برای ادامه درمان به پشت جبهه منتقل می شدند و همین امر این ایستگاه را بسیار حیاتی و با اهمیت کرده بود.
دشمن همواره با بمباران هوایی این منطقه، بر آن بود که امنیت را از این منطقه سلب کند و پدافندهای مستقر در اطراف این ایستگاه، کمی از فشار دشمن را کم می کرد.
بچه ها بهش می گفتند محمود سوسول، بچه کُله رود و ساکن شاهین شهر بود؛ شب مرحله سوم عملیات کربلای 5 گوشه ای از قرارگاه، نزدیک ایستگاه حسینیه، نشسته بود و گریه می کرد. ما کربلای چهار را با آن وضعیت دیده بودیم. رفقایمان پیش چشممان پرپر شده بودند. خیلی ها فکر می کردند محمود ترسیده. رفتم سراغش. پرسیدم: چی شده؟ گفت: ولم کن. گفتم: محمود، بچه ها می گویند تو ترسیدی. گفت: بگذار هر فکری که می خواهند بکنند. خیلی اصرار کردم که چرا گریه می کند. گفت: داداش محمد، من فردا شب شهید می شوم. مانده ام که چطور به ملاقات حضرت زهرا(س) شرفیاب شوم.
ما جدی نگرفتم و فردا که رفتیم برای عملیات، توی پنج ضعلی معروف شلمچه، یک بار دیگر دیدمش. آمد با من دست داد و روبوسی کرد. می خواست به خط مقدم برود. گفت: محمد، بعد از بریدگی سمت راست، نزدیک اولین تانک منهدم شده بیا سراغ من.
سه ـ چهار ساعت بعد، یکی از بچه ها به من گفت: محمود رفت. گفتم: کجاست؟ دقیقا همان نشانی ای را داد که قبل از عملیات به من داده بود. تیر درست توی صورتش خورده بود.
عملیات بیت المقدس7 معروف شده بود به «عملیات عطش» چون بچه هایی که عمل کرده بودند، برگشتند به همین موقعیت و بازماندگان، از یک قدمی شهادت برگشته بودند. لب ها خشک بود و زبان از تشنگی حرکت نمی کرد، اما به هر کدام جرعه ای آب و شربت می دادیم نمی خوردند، همه به یاد رفقایی که تشنه جان داده بودند، فقط گریه می کردند.
«قرارگاه عملیاتی جنوب کربلا» در هشت کیلومتری ایستگاه حسینیه قرار دارد که روزی قرار دل های بی قرار حسین(ع) بود.
هفته دفاع مقدس از 31 شهریورماه همزمان با سالگرد شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران(سال 59) آغاز شده و تا ششم مهرماه ادامه داشته است.
703

کد خبر: 681948

وب گردی

وب گردی