خودسوزی در اعتراض به جنایت‌های آمریکا مقابل لانه جاسوسی

حمید داودآبادی در کتاب «چادر وحدت» روایتی از یک اتفاق اعتراضی مقابل لانه جاسوسی را بازگو کرده است.

به گزارش گروه فرهنگی ایسکانیوز، تسخیر لانه جاسوسی اتفاق مهمی در تاریخ انقلاب اسلامی محسوب می‌شد تا جایی که امام خمینی(ره) از آن با عنوان «انقلاب دوم» یاد کردند تا اهمیت و عمق این حرکت را نشان دهند. اتفاقی که در سراسر جهان بازتاب داشت و چشم رسانههای خارجی را بار دیگر به ایران خیره کرد.

حمید داودآبادی یکی از نویسندگان و پژوهشگران حوزه انقلاب و دفاع مقدس در کتابی که چند سال قبل منتشر شده، روایت خود از سال‌های 58 تا 60 را گردآوری کرده و با عنوان «چادر وحدت» در دسترس مخاطبان قرار داده است. او در این کتاب مشاهدات خود از روزهای پیش از تابستان 60 و درگیری‌های میان طیف‌های انقلابی با گروه‌های چپ را نیز روایت کرده است.

در بخشی از این کتاب داودآبادی روایتش از یک خودسازی اعتراضی در برابر سفارت سابق آمریکا پس از تسخیر را بازگو کرده که در ادامه می‌خوانید:

«پنج‌شنبه شب 19 آبان‌ماه، پدرم که به خانه آمد، پیله کردم چون فردا تعطیل هستیم، همه اهل خانه امشب برویم دم لانه جاسوسی که شده بود پاتوق مردم و شب‌ها تا نزدیکی‌های صبح، آن‌جا می‌چرخیدند.

سرانجام با اصرار من و خواهر و برادرم، ساعت حدود 9 و نیم بود که شال و کلاه کردیم و سوار بر پیکان بابا، راهی شدیم. در یکی از خیابان‌های فرعی، ماشین را پارک کردیم و رفتیم جلوی لانه، جمعیت زیادی که غالبا خانواده‌ها بودند که برای وقت‌گذرانی از خانه بیرون زده بودند، در خیابان می‌پلکیدند.

بازار باقالی و لبوفروشان خیلی گرم بود. از خانواده جدا شدم و سری به چادر وحدت زدم. رضا اکبری و دو سه تای دیگر آن‌جا بودند. بعد از دقایقی خداحافظی کردم و به خانواده پیوستم.

ساعت نزدیک 11 بود که ناگهان پشت سرم وسط خیابان جلوی در اصلی لانه، متوجه شعله بلندی شدم که از وسط جمعیت بیرون زد. اول فکر کردم عده‌ای برای گرم شدن، آتش درست کرده‌اند و احتمالاً کسی ظرف نفت یا بنزین را روی آن خالی کرده است که این‌قدر اَلو گرفته؛ ولی سروصدای مردم که مرا به آن‌جا کشاند، نشان از فاجعه‌ای عظیم داشت. لحظاتی بیش‌تر نگذشته بود که جوانی با ریختن بنزین بر روی خود، کبریت را کشید و شعله‌ای سوزان بر جان خود نشاند. روی زمین دراز افتاده بود و آرام غلت می‌زد. عده‌ای تلاش کردند تا به‌وسیله پتو یا هر چیز دیگر، به او نزدیک شوند و خاموشش کنند، ولی او دستش را که شعله‌ور بود، به طرف‌شان می‌برد و مانع‌شان می‌شد. در همین حین، کاغذ لوله‌شده‌ای را پرت کرد که یک نفر سریع برداشت و آتش آن را خاموش کرد. ظاهراً وصیت‌نامه‌اش بود.

جالب‌تر از همه این بود که در میان جیغ و داد زنان و فریاد مردم که هول کرده بودند، صدای او آرام و خون‌سرد به گوش می‌رسید که «الله اکبر» می‌گفت. بدنش کاملاً شعله‌ور شده بود. پوست بدنش، از شدت سوختن، لوله می‌شد و درهم می‌پیچید، ولی او هم‌چنان آرام بر زمین دراز کشیده بود. سرانجام به هر شکلی بود، مردم بر سرش ریختند و با پتو او را خاموش کردند. بدن جزغاله شده‌اش را عقب وانتی که در آن نزدیکی بود، سوار کردند و به بیمارستان بردند.

آن شب، حال و روز همه‌مان به هم ریخت. به‌خصوص خواهر کوچکم اشرف که 11 سال بیش‌تر نداشت و ناخواسته، از نزدیک شاهد حادثه بود. روز شنبه، روزنامه‌ها خبر خودسوزی او و عکسش را در بیمارستان، منتشر کردند. آن گونه که نوشته بودند، او در وصیت‌نامه نیم‌‌سوخته‌اش نوشته بود که در اعتراض به جنایات و وحشی‌گری‌های آمریکا در سطح جهان، خودش را به آتش می‌کشد.

روزنامه جمهوری اسلامی او را «سیدصدرالدین حاج میرملک‌محمد» 36 ساله، ساکن خیابان غیاثی نزدیک میدان خراسان تهران، معرفی کرده بود. دو، سه روز بعد، آن جوان، بر اثر شدت سوختگی اعضای بدنش، فوت کرد.

انتهای پیام/

کد خبر: 1032086

وب گردی

وب گردی