ایسکانیوز - ندا قطرویی: اندیشۀ انسانی از طلوع خود گرفتار پرسش از معنا و قدرت نهفته در پس امور پیرامونش بوده است و تقریبا همیشه از طبیعت آغاز کرده و در الوهیت پایان گرفته. در ذهن بشر، نظمی که بر جهان حاکم است مخلوق خدایی است که تمام عالم را نظم بخشیده و منسجم نگاه می دارد، خدایی که سرچشمه شگفتیهای عالم است، اما خود همواره نامرئی باقی می ماند.
بنابراین، امر الوهی خود را در پس طبیعت پنهان می کند  و تنها از روی آثارش شناخته می شود؛ درک وجود خدا بالذات و بی واسطه رخ نمی دهد و به همین دلیل ما برای کشف این وجود به یک واسطه نیاز داریم.
اما چه چیز واسطۀ وصول ما به ادراک خدا می شود؟ به نظر می رسد این استدلال و تفکر است که راه حرکت از آیات و نشانه ها به تصوری کامل و معنادار از خداوند را هموار می کند. البته تفکر در جایی ممکن است که امری ناشناخته وجود داشته باشد. به همین دلیل پیش فرض تفکر و استدلال دربارۀ موضوع این است که تصور خدا بدیهی نیست به این معنا که تصور جملۀ «خدا وجود دارد» لزوما و بی واسطه به تصدیق آن منجر نمی شود. پس با قبول این معنا، می توان از براهین عقلانی بر اثبات وجود خدا سخن گفت.
در طول تاریخ براهین متعدد و متنوعی برای اثبات وجود خدا ارائه شده است و این نوشته می کوشد مختصری از این براهین را طرح و بررسی کند تا شیوۀ عقلانی و استدلالی آن ها را برای بازگو کردن تجربۀ تعالی بشر به جانب امر الوهی، بشناسد.
برهان هستی شناختی:
این برهان که منسوب به متفکر قرون وسطایی آنسلم اهل کانتربری است، برهانی است که می کوشد وجود خدا را بدون توسل به براهین دیگر و صرفا ازطریق مفهوم آن اثبات کند. مهم ترین گام ها در مسیر این استدلال بدین قرارند: ما بر این عقیده ایم که خدا چیزی است که «نمی توان چیزی بزرگ تر از آن را به اندیشه درآورد»، به این معنی که خدا همۀ صفات موجود را دارد و هیچ صفتی نیست که خدا آن را نداشته باشد. بنابراین، همین که ما این مفهوم از خدا را در عقل خود داریم، نشان می دهد که حداقل در اندیشه (اگرچه نه در واقعیت) چیزی هست که بزرگ تر از آن قابل تصور نیست. اما می توان تصور کرد که آن چه در خارج و در واقعیت «چیزی بزرگ تر از آن وجود ندارد»، بزرگ تر از آن چیزی است که فقط در ذهن «چیزی بزرگ تر از آن وجود ندارد»، زیرا آن امر واقعی علاوه بر تمام صفات، صفت واقعیت و خارجیت را نیز دارد. پس اگر مفهوم «چیزی که بزرگ تر از آن قابل تصور نیست» در خارج موجود نباشد، آن گاه این مفهوم به نقیض خود یعنی «چیزی که بزرگ تر از آن قابل تصور هست» بدل می شود. و از آن جا که مفهوم خدا (آن گونه که همه آن را می فهمند) مفهومی خود-متناقض نیست، نتیجه می گیریم که خدا در خارج وجود دارد.
مهم ترین منتقد این برهان، کانت، فیلسوف آلمانی قرن هجدهمی است. به عقیدۀ کانت، بودن در خارج یا هستی واقعی، صفتی در کنار دیگر صفات نیست (به عبارت تخصصی، هستی محمول حقیقی نیست) و لذا اضافه شدن آن به یک مفهوم، آن را به مفهومی بزرگ تر و غنی تر بدل نمی کند.
برهان درجات کمال:
برهان درجات کمال که به شیوه های گوناگون در بسیاری از سنت های فلسفی مطرح شده، بر این مقدمه استوار است که انسان می تواند میان خوب و بد تمایز قائل شود. ما امور بسیاری را خوب می دانیم و در این میان برخی امور را خوب تر یا بهتر از دیگران برمی شمریم. اما آن چه این قیاس و درجه بندی را در میان امور خیر ممکن می کند، وجود نوعی خیر اعلی و مطلق است که خیرهای نسبی بنابر بهره و فاصله ای که از آن دارند درجه بندی می شوند. همین امر را می توان راجع به درجات حقیقت و درجات شرافت و بزرگی نیز درست دانست. بنابراین نتیجه می گیریم که چیزی هست که بالذات خوب و بزرگ است و بالذات آن چیزی است که همواره حقیقی است و برترین خیر و برترین موجود است.
در واقع لازمۀ این استدلال طرز نگرشی است که بر اساس آن هر کجا درجاتی هست باید امر نخستینی هم باشد، و همواره در مقابل کثرت اشیایی که از یک صفت به نحو «کم و بیش» برخوردارند باید نوعی صفت مطلق و بالذات نیز وجود داشته باشد و این امر نخستین و مطلق و بالذات همان خداست.
برهان حرکت:
حرکت امری طبیعی است که با حواس پنجگانه قابل درک است. تجربۀ حرکت آن گونه که به حس درمی آید این است که یک شی ساکن به واسطۀ برخورد با شی دیگری که متحرک است به حرکت در می آید. در واقع هر حرکتی مسبوق به وجود یک محرک است و هیچ حرکتی خود به خود آغاز نمی شود. اما اگر هر حرکتی مسبوق به حرکتی دیگر باشد، نوعی تسلسل به وجود می اید که تا بی نهایت ادامه خواهد یافت. پس باید یک محرک نخستین وجود داشته باشد که خودش مسبوق به حرکت دیگری نباشد. به عبارتی، کل این سلسله مشروط به همین محرک نامتحرک نخستین است. و این محرک نخستین بی شک همان خداست.
برهان امکان و وجوب:
این برهان که با نام ابن سینا مشهور است و از فلسفۀ اسلامی به فلسفۀ قرون وسطای غرب راه یافته و در آثار کسانی مثل توماس آکویینی مطرح شده است، بر مبنای تمایز میان وجود و ماهیت استوار است. مقدمات این برهان بدین شرحند: در طبیعت موجوداتی را می بینیم که متولد یا فانی می شوند و این یعنی چنین موجوداتی ممکن است باشند و ممکن است نباشند. امور ممکن، ابدی و ازلی نیستند و هر امر ممکنی در زمانی در گذشته وجود نداشته است. از آن جا که امر ممکن نسبت به وجود و عدم نسبتی مساوی دارد، باید امر دیگری که خودش ممکن نباشد بلکه پیشتر موجود شده باشد آن را از این تساوی خارج کند و به سمت وجود بیاورد. اگر خود این امر پیشین نیز امری ممکن بوده باشد، پیشتر وجود دیگری باید به آن وجود بخشیده باشد. اما این به تسلسل ممکنات می انجامد و برای اجتناب از این تسلسل، باید موجودی در کار باشد که بنا بر ذات خودش و بدون کمک غیر وجود داشته باشد، یا به اصطلاح، واجب الوجود باشد. این واجب الوجود که جنبانندۀ سلسلۀ ممکنات در طبیعت است همان خداست.
برهان اخلاقی یا تکلیف شناختی:
اصطلاح برهان اخلاقی یا اخلاقی-الهیاتی که از زمان کانت متداول شده، نامی است برای کوشش های مختلف به منظور اثبات وجود خدا از روی نظام واقعی اخلاقی یا تجربۀ انضمامی وجدان. از نظر کانت هرگونه الهیات نظری و مابعدالطبیعی، مبتنی بر تناقض های عقلی است چراکه عقل نظری فقط می تواند به «ایدۀ» خدا بیاندیشد و فقط عقل «عملی» است که می تواند «واقعیت» خدا را درک کند و دلیل این امر ضرورتی است که انسان برای به انجام رساندن رسالت اخلاقی خود حس می کند. رسالت اخلاقی انسان چیزی نیست جز فعلیت بخشیدن به «خیر اعلی» و خیر اعلی عبارتست از پیوند میان اخلاقی بودن و سعادتمندی. این پیوند تنها زمانی ممکن می شود که انسان اخلاقی، به همان اندازه که به وجدان و اخلاق پایبند است، از سعادت و شادکامی بهره بگیرد. با این حال، انسان قدرت برقرار کردن این عدالت میان رعایت اخلاق و بهره گیری از سعادت را ندارد و هم چنین مرگ همواره شادکامی او را تهدید می کند. پس باید خدایی قادر و متعال وجود داشته باشد که عدالت را تضمین کند و انسان اخلاقی را به  سعادتی که لیاقتش را دارد برساند و به علاوه باید نفس نامیرایی در کار باشد تا رسالت اخلاقی انسان تداوم داشته باشد.
پس وجود خدا و نفس جاویدان ضامن وجود اخلاق است و از آن جا که رسالت اخلاقی و وجدان بشری واقعیت و فعلیت دارد، پس خدا و روح نیز باید واقعیت داشته باشند.
برهان تاریخی یا قوم شناختی:
این اصطلاح که در سدۀ نوزدهم میلادی پدیدآمد به این مسئله اشاره دارد که همۀ اقوامی که تاکنون شناخته شده اند به نوعی از خدا یا خدایان باور داشته اند. استناد به رواج عمومی ایمان به خدا، امری است که می توان ردپای آن را تا تفکر یونان و رم باستان نیز پی گرفت. سیسرو، خطیب مشهور رمی، نیز تحت عنوان «اجماع اقوام» به این برهان اشاره می کند. با پیدایش تفکر تاریخی در جهان غرب این برهان از اعتبار بیشتری برخوردار می شود و حتی فیلسوفی مانند هگل تاحدودی از اعتبار این برهان دفاع می کند. تحقیقات جدیدی که تحت عنوان قوم شناسی دینی صورت گرفته نیز به گونه ای قانع کننده، همگانی بودن ایمان به خدا (یا خدایان) را اثبات کرده است.
کد خبر: 122222

وب گردی

وب گردی