گروه سیاسی ایسکانیوز - سوختن دختربچه در آتش، کشتن پیرمرد موسفید محله به جرم حزباللهی بودن، کندن پوست سر بسیجیها در خانههای تیمی و مثل اینها بخش کوچکی از اتفاقات دهه ۶۰ است. ماهایی که متولد این دهه هستیم؛ روایت این اتفاقات را در قالب کلمهها، تاریخ شفاهی و برخی تصاویر ناقص، شنیده و دیدهایم.
تیرماه ۷۸ و اتفاقات کوی دانشگاه هم آنقدر مبهم و سربسته مانده که حتی ما دهه شصتیها هم که روزگار کودکی و نوجوانی خود را در آن دوره میگذراندیم؛ تصویر واضحی از آن در ذهن نداریم. نسلهای بعد از ما که بعضا حتی به گوششان هم نخورده است. هر چقدر که حوادث دهه ۶۰ و تیر ۷۸ برای ما که سه دهه از عمرمان گذشته است، تار و مبهم است؛ ۸۸ همانقدر برایمان روشن است. اصلا خیلی از ماها، خود میتوانیم راوی مستقیم برخی حوادث ۸۸ باشیم.
تصوری که متولدین دهه ۷۰ و بعدش نسبت به ۸۸ دارند برای ما ناآشنا نیست. این همان تصویری است که ما از ۷۸ و ماقبلش داریم. روایت تاریخ هر چقدر دقیق و درست باشد، باز هم جای درک مستقیم رویداد را نمیگیرد. بگذریم از اینکه پیدا کردن روایت درست و دقیق از رویدادهای حساس تاریخی از پیدا کردن راه خروج از هزارتو سختتر است. جالبتر اینکه هر چه رسانهها وسیعتر و ارتباطات گستردهتر شده، پیدا کردن روایت حقیقی هم سختتر شده است.
عقل گمان میکند که رابطه پیدا کردن روایت حقیقی و گسترش رسانهها باید مستقیم باشد، اما بررسی رویدادهای معاصر به ما ثابت میکند که این رابطه کاملا معکوس است. هر چه رسانهها بیشتر شده، تعداد روایتها بیشتر شده اما پیدا کردن روایت حقیقی سختتر شده است. روایتهایی که بعضا تناقضهای شدیدی دارد که ما را به این نتیجه میرساند که قطعا برخی روایتها دروغ است؛ اما تشخیص روایت دروغین از حقیقت کار سادهای نیست.
برای درک بهتر این مساله میتوان به حوادث آبان ۹۸ رجوع کرد. من که نویسنده کلمات هستم و شما که خواننده آن هستید؛ همگی اتفاقات آبان ۹۸ را درک کردهایم و یک رویداد تاریخی برایمان به حساب نمیآید. برخی هم ممکن است مثل من در متن ماجراها شرکت کرده باشند. اما هیچکدام نمیتوانیم روایت درست و دقیقی از حقیقت ماجرا بیان کنیم. کسانی هم که این ادعا را میکنند به دنبال به کرسی نشاندن روایت خود هستند. چراکه این رویداد آنقدر ناگفته دارداز صحبت مضحک رئیسجمهور روحانی مبنی بر بیخبر بودنش تا تعداد واقعی کشتهشدهها که مهر باطلیت این ادعا را از پیش بر روی خود میبیند.
اعتراضات کنونی که بعد از فوت خانم "مهسا امینی" و با این بهانه شاهدش هستیم؛ یک صدم آشوبهای ۸۸ هم نیست. این حرف به این معنا نیست که پرداختن به این موج خشم و اعتراض و آشوب مهم نیست و نباید نگران آینده اعتماد عمومی به نظام اسلامی بود؛ به عکس، بسیار هم باید نگران بود. تعدد اعتراضات اینگونه در سالهای اخیر با وجود کوچک بودن حجم آن بیشتر مایه نگرانی است.
به لحاظ کیفیت آشوبها، بزرگی و همهگیری آن، میزان دخالت نیروهای بیگانه، همراهی علنی سیاسیون رسمی داخل کشور، خیانتهای برخی عناصر امنیتی و مهمتر از همه رهبر داشتن اعتراضات، با آنچه امروز در جریان است؛ قابل قیاس نیست. ذکر این مطلب برای آن دسته از دوستانی است که یا سنشان به ماجرای ۸۸ قد نمیدهد و یا به رغم دیدن اتفاقاتی مثل ۸۸ باز هم دچار رعب میشوند که اینبار وضعیت خیلی خراب است و نظام برای جمع کردن این ماجرا با مشکلی خیلی جدی مواجه است.
مشکل جدی نظام اینگونه اعتراضات نیست. آرام کردن اینگونه اعتراضات خشن شاید کار سادهای نباشد، اما نسبت به رفع مشکل اصلی که نظام با آن روبروست؛ هیچی به حساب نمیآید. کار پلیس ضد شورش در سراسر دنیا آرام کردن اعتراضات است. برای این کار آموزش میبینند و کارشان را هم خوب بلدند. آنقدر خوب که حتی آنجا که دارند کارشان را به درستی انجام میدهند؛ باعث اعتراض ماهایی شود که دلبسته و وابسته به اسلام و ایران هستیم، شود. این یک واقعیت تلخ است که اعتراض خشن با برخوردهای نرم پایان نمیپذیرد و در این میان تر و خشکهایی هستند که با هم میسوزند.
اما مشکل اصلی که نظام اسلامی با آن دست به یقه شده، چیست؟ کیفیت ناآرامیهای خیابانی از دهه ۶۰ به این طرف کاهش پیدا کرده است. اگر امروز در خیابان چادر و روسرو از سر یک بانو میکشند؛ سال ۸۸ یک بسیجی را برهنه کردند و در دهه ۶۰ پوست از سر و بدن یک حزبالهی میکندند. اینها با هم قابل قیاس نیستند. اینها به ما نشان میدهد، حجم جنایتها به بزرگی قبل نیست اما در عوض حجم همراهی مردم با طرفین ماجرا تغییر کرده است.
در دهه ۶۰ چند درصد از کل مردم ایران همراه و موافق منافقین در جنایتهایشان بودند؟ جواب دقیق روشن نیست اما میتوان حدس زد که درصد بسیار ناچیزی بوده است. میرحسین موسوی سال ۸۸ نزدیک به ۱۴ میلیون رای داشت، اما بسیاری از همان رایدهندهها هم مخالف اعتراضات خشن، هتک حرمت روز عزای سیدالشهدا و البته براندازی بودند. براندازی و سرنگونی نظام اسلامی در ایران هدف مشترک همه اعتراضات خشن خیابانی از دهه ۶۰ تا امروز بوده است. بهانهها متفاوت بوده است؛ از بنزین گرفته تا هواپیمای اوکراینی و فوت خانم مهسا امینی که به زمان ما نزدیکترند تا اعتراض به نتیجه انتخابات ۸۸ و بسته شدن یک روزنامه در سال ۷۸. اما همه و همه اینها در نهایت یک چیز را میخواستند؛ سرنگونی انقلاب خمینی.
به نظر نگارنده، ویرانیطلبان ایران و خواهان برندازی نظام اسلامی، امروز بیش از هر زمان دیگری به این هدف نزدیک شدهاند؛ هر چند تا رسیدن به مقصود همچنان راهی بسیاری طولانی و شاید نشدنی دارند. این نزدیک شدن هم به خاطر قدرتمند شدن بدنه اجتماعی آنها نیست. حتی فعالیت آنها هم باعث موفقیتشان نشده است. این خود ما هستیم که این هبه را دو دستی به آنها تقدیم کردهایم. در واقع آنها همچنان ضعیفند و ما هستیم که قطر دایره هسته قدرتمان کم شده است. اعتماد به مردم به نظام اسلامی و حاکمان آن مهمترین قدرت ایران بعد از انقلاب بوده است. این اعتماد با کمکاریها، بیعدالتیها، بیمسئولیتیها، خیانتها، رابطهبازیها، دروغگوییها، دنیاطلبیها، و سیاسیکاریهای مسئولان کشور کاهش پیدا کرده است.
چپی و راستی به یک اندازه در این اتفاق مقصرند. ماها که ادعای حزبالهی بودن داریم هم به هر اندازهای که از کارهای غلط چپها یا راستها با بهانههای مختلف حمایت کردهایم مقصریم. همانقدر که مردم دوره انقلاب برایشان روشن بود که چه میخواهند و خواستههایشان را در حمایت از نهضت خمینی میدیدند، مردم عصبانی امروز جامعه نمیدانند چه میخواهند؛ فقط ناراحتند و اعتمادشان از بین رفته است. اما همین مردم عصبانی میدانند که ایران را قوی و سربلند میخواهند، حتی آنهاشان که دلبسته به اسلام نیستند. مردم عصبانی از جنس غیروابستهشان، هیچکدام سرنوشت لیبی و سوریه را برای ایران نمیخواهند؛ حتی اگر ندانسته در آن راه قدم بردارند. راهکار برگرداندن اعتماد هم روشن است اما عملیاتی کردن آن ساده نیست؛ چراکه دست خیلیها باید از سفرههای رنگین قطع شود. اگر میخواهیم رسم برادرکشی و بیحرمت کردن زن ایرانی، رسم زمانهمان نشود؛ باید اعتماد مردم و با تاکید دوباره، اعتماد همه مردم، یعنی حتی آنهایی که دلبسته به اسلام نیستند را هم تا جای ممکن برگرداند.
انتهای پیام/
نظر شما