من هنوز مادر نشدهام، در آغوش گرفتن فرزند خود را تجربه نکردهام، آن حس شیرین و وصف ناپذیر مادر و فرزندی که در هیچ نعمت دیگری نمیتوان پیدا کرد را نچشیدهام، اما پای حرف دل مادران زیادی نشستهام و قوه تخیل قویم که باعث همزادپنداریام میشود، من را زیاد به دنیای مادری برده است.
میتوانم بگویم یکی از زیباییهای خبرنگاری همین است، تو را راهی وادی شناخت و تجربه زندگی های مختلف میکند! یک روز همراه و همزاد مادری میشوم که با افتخار و غروری خاص از نخبگی و هوش فراوان فرزندش میگوید و بر خود میبالد که پسرش نام ایران را در حوزه علمی بالا برده است. روز دیگر مادری میشوم که دخترش باوجود همه هجمه ها و دروغ های دشمن و غرب که زن در ایران مهجور است، با سربلندی تمام بر سکوی قهرمانی ورزشی میایستد.
اما روزی دیگر، میشوم مادری که فرزند رعنا و دردانهاش را در حمله تروریستی فدای کشور کرده و حالا مادر شهید است! چادر فاطمی خود را محکم تر میگیرد و خطبهای زینب گونه برای فرزند شهید خود در مقابل رسانهها میخواند! آری من پا به پای همه این مادران، گاهی اشک غرور ریختم و گاهی اشکِ غم ازدست دادن فرزند!
ولی این روزها را نمیدانم چگونه هم دل مادران شوم، اصلا قدرت تحملاش را دارم؟ درست است، من مادر نیستم، ولی کسی هست بتواند هضم کند که کودکی ۲ ماهه قربانی جنگ شود؟
روزی که مادر شهید احمدی با صبری زینبی ایستاد و پسر رعنایش را که برای حفاظت از کشورش شهید شد، با افتخار نگریست، در چشمانش میتوانستی ببینی ۱ سالگی محمد مهدی را، دو سالگی اش را، ده سالگی اش را، پانزده سالگی اش را، روز کلاس اولی شدنش را، روزی که اولین بار نماز خواند را، روز کنکورش را، روزی که راهی خدمت شد را، ولی مادر محمد علی بهمن آبادی چه؟ تازه داشت از شیره وجود و محبت مادر جان میگرفت که او را به شهادت رساندند! زهرا و هانیه چه؟ آنها هم مگر دشمن بودند؟ نظامی بودند؟
قلبم آتش میگیرد وقتی صورت کوچکشان را میبینم، خدا میداند پدر و مادرشان این عکسها را در چه لحظه و خاطره خوبی از چهره زیبای کودکانشان ثبت کردهاند و حالا قاب اعلام شهادت شده است! خدا میداند این کودکان چندبار با آن دستان ظریف و کوچکشان گوشی را به دست گرفته و این عکس خود را به دوستانشان با ذوق نشان دادهاند!
به عکسها نگاه کنید، سرشار از شور و شوق زندگیاند! یک نگاه به شهیده فاطمه نیازمند بندازید، اول که وقار از روسری و چادرش میبارد و بعد آن کمی دقت کنید لوح دستش را میبینید، طفل معصوم ما حتما لوح موفقیتاش در مسابقهای است. به لحظه ای که مادر و پدرش این عکس را از او گرفتهاند و به او افتخار کردهاند فکر کنید، بله دل آدم آتش میگیرد.
شهیده زهرا و فاطمه ذاکریان هم مشخص است بچه های خوش خنده ای بودهاند، لبخند عمیق و به قول خودمان دندونی آنها را در عکس ببینید! ناخودآگاه طبق عادت که خنده کودکی را میبینم، بعد دیدن لبخندشان گفتم «خدا حفظ شان کند»، و کمی بعد «شهیده» کنار اسمشان سیلی واقعیت را محکم به صورتم زد!
عکس شهیده مرسانا بهرامی هم خبر از درسخوان بودنش میدهد، فکر کنم آنقدر سرش در کتاب و درس بوده که نمره چشمانش کمی بالا رفته! بچه درسخوان هم که عزیز پدر و مادر است، اصلا خانوادهها بچهای که سرش در درس است یک جور دیگری دوست دارند! همین که عکس اش با کارنامه قبولی در دستانش است، مهر تایید حرفم است. شما هم جگرتان آتش گرفته، درست است؟
هر چقدر از چشمان شهیده محیا و ایما در عکس آرومی و مظلومیت پیداست، از چشمان شهیده مطهره شیطنت میبارد. از این دختر بچه های شاد و پر انرژی که هر جایی بروند، خانه را روی سر خود می گذارند! از همان بچه هایی که روح و صدای خانه هستند. ولی محیا و ایما از آن مدل دختر بچه های آروم و با وقار هستند که با لبخند ملیحی یک گوشه مودب مینشینند و در گوشی با پدر خود حرف میزنند. آخ که چه تفاوت دخترانه و کودکانه آشنایی، من را یاد رقیه و سکینه خاتون میاندازند! یکی آرام و مظلوم، یکی برونگرا و پر انرژی...
اینکه از پسرها آخر مینویسم، دلیل دارد! هر کاری کنی مادرها پسر دوست هستند، این ویژگی درون من هم قوت دارد! امیرعلی، پسر قشنگم، عکساش داد میزند که مودب است، سفت و کرخت و محکم ایستاده و سرش را بالا گرفته، از آن پسرهاست که مادر و خواهرش میتوانستند با خیال راحت به او تکیه کنند! یاد حضرت مادر، فاطمه سلام الله میافتم، چه کشیدی مادر وقتی ابوالفضلات را زدند؟ کاش دستاش میشکست.
شهید علیرضا نیازمند هم مثل خواهرش، فرهیخته است. لباس ورزشی بر تن دارد و مشخص است ورزشکار قابلیست! عکسهایشان کنار هم است، مطهره، فاطمه و علیرضا نیازمند! حتی وقت شهادت خواهر و برادر پیش هم ماندید، این ارثیه ما شیعیان از کرب و بلاست...
خواهری و برداری در شهادت برای ما غریبه نیست، مگر میشود خواهر، برادرش را تنها بگذارد؟ محدثه و محمدرضا هم استثنا نبودند، ماندند، کنار هم شهید شدند، محدثه ای که چادر زینبی بر سر دارد و محمدرضایی که وقار حسینی از او میبارد!
بیشتر از این نوشتن برایم سخت است، ولی دوست داشتم بگویم از کودکانی که مظلومانه شهید شدند، البته که رژیم غاصب اسرائیل به کودککشی معروف است اما باید بداند، ایران بیشه شیرانی ست که اجازه نمی دهند هیچ دست درازی به خاک و وطن و ناموس اش، بی جواب بماند! هشت سال جوانان مان از مرز و بوم وطن خود دفاع کردند و هزاران نفر جان خود را فدای ایران کردند تا ذرهای از این خاک کم نشود! سالها بعد از نسل همان جوانان، مدافع حرم شدند و حریم زینبی را از شر دشمن حفظ کردند! حالا هم فرزندان همین نسل از کشور در مقابل رژیم منحوس صهیونیستی دفاع خواهند کرد و نتیجه هم همان همیشگی است، پیروزی از آن ماست!
فاطمه، محیا، محدثه، ایما، رایان، علیرضا، امیرعلی، مرسانا، مطهره، محمد حسین، پسرانم، دخترانم، شیر مردان ایران نمی گذارند که خون شما پایمال شود و بیجواب بماند، پیروزی حق نزدیک است!
انسیه حاتمی فعال رسانهای
انتهای یادداشت/
نظر شما