در سرزمینی که خانه رؤیاست، واقعیت به یک اجارهنشینی بیپایان تبدیل شده است. این تنها یک جمله نیست، بلکه تصویری تلخ از رنج دیرینهای است که بر شانههای شهروندان سنگینی میکند؛ حکایت آدمهایی که با دستانی خالی، رویاهایشان را بر بستر خاک بنا کردند اما هرگز به سقف آرزوهایشان نرسیدند. خانههایی که هست، اما نیست؛ وعدههایی که گفته شد، اما نرسید؛ ساختوسازهایی که آغاز شدند، اما هرگز تمام نشدند. این تضاد غمانگیز ما را به سفری دعوت میکند تا لایههای پنهان این معضل اجتماعی را واکاوی کنیم؛ معضلی که ریشههایش در پیچیدگیهای مدیریتی، بوروکراسی بیرمق، و گاه بیتفاوتیهای پنهان، عمیق شده است.
کدام خانواده ایرانی است که سودای داشتن سرپناهی امن در سر نداشته باشد؟ این رویا نه یک زیادهخواهی که نیازی اساسی و حق مسلم هر انسانی است. اما در این میان، آمارها چون تیغی تیز این رویا را میبُرند و واقعیت تلخ را به تصویر میکشند. وقتی از ۴۰۰ واحد مسکن ملی در همدان سخن میگوییم تنها به یک عدد اشاره نمیکنیم بلکه از ۴۰۰ خانوادهای حرف میزنیم که سالهاست پشت درهای بسته ایستادهاند. این اعداد دیگر صرفاً داده نیستند، بلکه زبان مردمانی گرسنه از وعده و تشنه از حقیقتاند. آنان که هر روز با شنیدن خبری از پیشرفت پروژه و تخصیص بودجه، بارقهای از امید در دلشان روشن میشود و سپس با دیدن همان اسکلتهای نیمهتمام و بلوکهای خاکگرفته، دوباره به تاریکی ناامیدی رانده میشوند.
آنها که بر صندلیهای تصمیمگیری نشستهاند، گاه چنان از غبار واقعیت دور میشوند که گویی جهان در دفتری کاغذی و در میان اعداد و ارقام خلاصه شده است. مدیری که فقط بر کاغذ تصمیم میگیرد نه بر خاک واقعیت نمیتواند درک کند که هر وعده دروغین، چه عواقب اجتماعی و روانی وخیمی بر جای میگذارد. او شاید در جلسات، از جاماندگی تاریخی از قطار توسعه سخن بگوید، اما هرگز پای بر خاک کوچه پسکوچههایی نمیگذارد که مردمانش سالهاست منتظر یک آجر اول برای ساختن زندگیشان هستند. مسئولیتها در این میان، دیگر تنها به اشخاص ختم نمیشوند؛ بلکه به یک سیستم، به یک شیوه نگرش که بیتوجهی را عادی ساخته، بازمیگردند. چه کسی باید چه کاری میکرد و نکرد؟ این سوالی است که در پس هر دیوار نیمهکاره در هر آجر جامانده و در هر خانهای که هنوز به خیال تبدیل نشده، پنهان است.
همدان، شهری با پیشینه هزاران ساله و مهد تمدن، حالا در برابر یک برنامه چهارساله از پا افتاده؟ اینجاست که بازی با زمان آغاز میشود: رفتوبرگشت بین گذشتهای پر از وعده و اکنونی پر از بیعملی. ما خانهدار نشدیم، اما آنها همچنان سازهای از وعده برپا میکنند. اما آیا باید تسلیم ناامیدی شد؟ پاسخ این است: هرگز. درد را روایت میکنیم اما تسلیم ناامیدی نمیشویم. امیدسازی با صداقت نه با شعارهای توخالی تنها راهی است که باقی میماند. راهی که از ریشهیابی مشکلات، از مسئولیتپذیری واقعی، و از درک عمیق رنج مردم میگذرد.
این یادداشت تنها یک روایت نیست؛ تلنگری است به وجدانهای بیدار تا شاید جاماندگی تاریخی از قطار توسعه جبران شود و شهروندان همدان و تمامی ایرانیان، بار دیگر طعم شیرین داشتن سقفی امن را بچشند. آیا این پایان یادداشت میتواند اثرگذار باشد، یا تمایل دارید به پایانبندی متفاوتی فکر کنیم؟
ندا ترابی*
انتهای یادداشت/
نظر شما