تهران- ایسکانیوز: سید محمد خامنه ای در خاطرات خود از حضور در پاریس و دهکده نوفل لوشاتو می گوید:
سفر دوم من به اروپا در سال 1357 همزمان با هجرت امام خمینی به پاریس و دهكدهی نوفل شاتو بود. با ورود امام به فرانسه و شهرك «نوفل لوشاتو» شور و شوق مبارزاتی دو چندان شد و علاقه به دیدن امام بیشتر. عدهای علاقه داشتند به فرانسه بروند و با امام دیدار كنند. من هم یكی از آنها بودم كه لطف خدا شامل حالم شد و این اتفاق افتاد و من به فرانسه مسافرت كردم. در فرانسه یك راست رفتم سراغ آن منزلی كه منزل اول امام بود و در محلهای به نام كَشان در كنار شهر واقع بود. بنیصدر هم همانجا خانه داشت.
سفر دوم من به اروپا در سال 1357 همزمان با هجرت امام خمینی به پاریس و دهكدهی نوفل شاتو بود. با ورود امام به فرانسه و شهرك «نوفل لوشاتو» شور و شوق مبارزاتی دو چندان شد و علاقه به دیدن امام بیشتر. عدهای علاقه داشتند به فرانسه بروند و با امام دیدار كنند. من هم یكی از آنها بودم كه لطف خدا شامل حالم شد و این اتفاق افتاد و من به فرانسه مسافرت كردم. در فرانسه یك راست رفتم سراغ آن منزلی كه منزل اول امام بود و در محلهای به نام كَشان در كنار شهر واقع بود. بنیصدر هم همانجا خانه داشت.
خانهی كوچكی بود با حدود صد و اندی متر، كه اتاقهایش در دست طلاب جوان و جوانهای دانشجو بود و آنها مثل مور و ملخ ریخته بودند و فعالیت میكردند. عدهی زیادی از جوانان را میدیدم اما خیلی هایشان را نمیشناختم. محمد منتظری را هم آنجا دیدم، ولی او را كاملاً نشناختم. خودش را معرفی كرد. او اسم مستعار داشت.
با یكی از دوستانی كه وسیله داشت با همراهی محمد منتظری به نوفل لوشاتو رفتیم. من ابتدا دنبال محلی برای اقامت گشتم، قهوهخانهای بود كه طبقهی بالایش اتاقهای زیر شیروانی بزرگ داشت و صاحب قهوه خانه آنها را به طلاب ایرانی اجاره داده بود و عدهای از طلاب جوان و روحانیونی كه بعدها دور و اطرافیان امام شدند آنجا اقامت داشتند.
دو تا اتاق كوچك مستقل هم داشت كه یكی از آنها را من گرفتم. اتاق دیگر را ابراهیم یزدی در همسایگی من اجاره كرده بود. اتاقهای كوچك شش هفت متری با تخت و كمد من همان جا مقیم شدم و بارم را گذاشته و به طرف منزل امام روانه شدم.
منزل امام باغی بود شمالی متعلق به یك ایرانی و روبهروی آن منزل جنوبی امام بود كه امام با خانواده آنجا سكونت داشتند و برای نماز جماعت و سخنرانی به این باغ میآمدند. درخت سیب معروف هم داخل آن باغ بود كه البته بعدها از بین رفت و امروز آن باغ یك باغ محزونی شده، گویی از دوری امام و ترك آنجا افسرده است. آن زمان اینطور نبود و شادابی خاصی داشت.
من حدود یك هفته در نوفل لوشاتو بودم و فعالیتهای مردم را از نزدیك میدیدم، افراد را هم همین طور. قطبزاده و دكتر یزدی و بنیصدر و شركا آنجا خیلی فعال و در رفت و آمد بودند. دكتر یزدی دائم آنجا حضور داشت و غیر از كارهای دیگر، گاهی نقش مترجم را برعهده میگرفت، چند بار هم مترجم من شد. نوفل لوشاتو محل رفت و آمد خبرنگارها شده بود.
روز اولی كه وارد آن محل شدم با آقای اشراقی ملاقات كردم. با او كمی رفاقت داشتم و از پیش همدیگر را میشناختیم و مشتركاً در درسهای امام حاضر میشدیم. از او خواستم ترتیبی بدهد با امام ملاقات كنم. وقت گرفت و من با امام دیدار كردم. احساس كردم امام پس از سالها دوری پیر شده است. با ایشان نشستیم و كمی صحبت كردیم. امام مثل همیشه همچون كوه باوقار و متین بود و نگاه میكرد. از دیدار قبلیام با ایشان سالها گذشته بود. خیلی هیجان داشتم و دست و صورت و شانهشان را میبوسیدم.
اما رفتار امام رسمی و مثل همیشه بود. این وقار خلاف انتظار نبود، ولی نمیدانم چرا احساس كردم كه در مجموعهی اطرافیان و طلبههایی كه آنجا بودند موضعگیریهایی دربارهی من شده است. وجهش را متوجه نشدم. نكته این است كه دور و اطراف امام به غیر از آقای اشراقی و یكی دو نفر دیگر از قوم و خویشهای امام، اغلب معممین جوان نوخاسته بودند، كه البته عدهای از آنها از همان اوان دنبال قدرت بودند و بعدها هم در رفتارهایشان آن را نشان دادند. عدهای از نجف به دنبال امام آمده بودند و عدهای هم از تهران بلند شده به نوفل لوشاتو رفته بودند. یك عده از اینها كه بوی كباب به مشامشان رسیده بود، گرد آمده بودند تا برای آیندهی خود جای پایی پیدا كنند و بمانند و همین كار را هم كردند.
آن روزی كه وارد آنجا شدم دیدم به این اشخاص حالت خاصی دست داد. چون سنم از اینها بیشتر بود، آن زمان ما جزء پیرمردها محسوب میشدیم و اینها جزو بر و بچه ها و در حدّ و اندازهی شاگردهای ما بودند. بهترین و صادقترین آنها محمد منتظری بود كه رابطهی خوبی با من داشت.
در دورانی كه ما همراه پدرش فعالیتهای مبارزاتی داشتیم ایشان یك پسربچهی غیرمعممی بود كه در پخش اعلامیه فعالیت میكرد، بعدها نشان داد كه بزرگ و عالمگیر فكر میكند و نظرش در چارچوب منافع شخصی نیست. دوست داشت كار در دستش داشته باشد، اما منظورش این نبود كه بر مسند قدرت بنشیند. او دنبال خدمت و كار بود و برای بزرگترها هم احترام قائل بود. صداقت داشت و جهانی فكر میكرد، البته مقداری تند و عجول بود و مثل پدرش سادگیهایی هم داشت.
آن طلبه های جوان در آنجا بیكار نبودند. چند نفر از آنها در نقش تلفنچی ایفای نقش میكردند و پای تلفن نشسته بودند و به سؤالات جواب میدادند. چون مرتب از ایران به نوفل لوشاتو تلفن میشد و آنها باید به آن تلفن ها پاسخ میدادند. عدهای از این افراد، اشخاصی بودند كه كارشان دادن چای و پختن غذا و این طور چیزها بود.
در فضای باغ و چند اتاق ییلاقی آنجا دائم رفت و آمد و جلسه بود و خبرنگارهای خارجی همه جا دیده میشدند و مصاحبه میكردند و از حاضران بهعنوان شاگرد امام و یار امام مصاحبه میگرفتند. در بخشی از حیاط چادر زده بودند كه مخصوص سخنرانی بود و روحانیون گاهی آنجا سخنرانی میكردند. هوا اندكی سرد بود و این چادر را به خاطر آن زده بودند. یك میكروفن FM آنجا نصب كرده بودند كه سخنرانها از آن استفاده میكردند.
یك شب بنا به درخواست برخی و اقتضای مجلس آن میكروفن را دستم گرفتم و شروع كردم به سخنرانی. اما تا بسم الله را گفتم یكی از همان شخصیها كه آنجا خدمت میكرد با عجله آمد و میكروفن را از دستم گرفت و گفت قرار نیست هر كسی آمد اینجا صحبت كند. من چیزی نگفتم، مدیر آنجا آقای كفاشزاده كه مرا میشناخت آمد از من عذرخواهی كرد و میكروفن آورد، ولی من دیگر صحبت نكردم و گفتم اگر عدهای هستند كه نمیخواهند من صحبت كنم، نمیكنم.
ظاهراً با آمدن من به نوفل لوشاتو یك اعلام خطر پنهانی شده بود كه مثلاً فلانی آمده و میخواهد اینجا یا بعدها به كمك سوابق خود «امورات!» را در دست بگیرد. ما در ایران جزو پیشروها بودیم، مقلد نبودیم بلكه مقلد داشتیم. به نظر من آنجا عدهای آدمهای مرموز سیاسی هم بودند كه نمیخواستند «امورات» به دست دیگران بیفتد و در تلاش بودند روحانیون مستقل و فعال و باسابقه را از امام و از فضا دور نگه دارند و به جای آنها برخی جوانهای نامطمئن و یا بیریشه را بگذارند. برخی از آنها كاركشته بودند و اسناد خیانتهایشان بعدها پیدا شد.
موضوع نوعی توطئهی پنهانی را كه گاهی به آن اشاره میكنم نباید سوءظن یا خیالبافی تلقی كرد. من این برخورد را پس از انقلاب و مخصوصاً در جناح خودی و معممین و اصحاب جماران و دستپروردههای بعدی آنها به خوبی و روشنی مشاهده كردم و هنوز هم مشاهده میشود.
یكی از شایعاتی كه در نوفل لوشاتو علیه من گفته شده بود این بود كه این سید محمد برخلاف برادرش هیچ گاه درس امام را ندیده و شاگرد امام نبوده است. من این موضوع را از دوستانی كه حدود ده سال با هم درس امام میرفتیم شنیدم كه آن را طنز و مضحك میشمردند.
در نوفل لوشاتو كتابی را دیدم كه یكی از طلاب جوان دربارهی نهضت امام خمینی نوشته بود و به مناسبتی نام شاگردان ایشان را آورده بود، اسم من نبود و اسم آقای اخوی و همهی همدورهها و حتی برخی كه شاید چند جلسه بهعنوان تیمّن و تبرّك به درس امام رفته بودند، در آنجا بود.
خود مؤلف را آنجا دیدم. از او پرسیدم زمانی كه شما در قم بودی و پیش ما هم میآمدی آیا من به درس امام میرفتم یا نمیرفتم؟ اقرار كرد كه میرفتم. گفتم پس چرا در كتابت اسم مرا دانسته حذف كردهای و وقتی نام برادرم و نام خانوادگی او را مینوشتی به یاد من نیفتادی؟ با اینكه من حدوداً چهار سال بیشتر از ایشان به درس امام رفته ام. (1334ـ1343).
قدری شرمنده شد و قول داد در چاپ بعدی جبران كند، ولی در چاپهای بعد هم جبران نشد كه نشد و حقیر به سوء القضاء این دوستان هنوز افتخار شاگردی درس امام را نیافته ام! در نوفل لوشاتو و حتی پیش از انقلاب هم چنین ماجراهایی بود. از جمله با اینكه آن همه فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی كه در پرونده داشتم، همان جا گفته بودند كه فلانی (من) از عنوان برادرش استفاده میكند؟ در حالی كه جناب آقای اخوی در آن مقطع هیچ منصب و مقامی رسمی و عنوان اضافی نداشت و در مشهد بود.
کد خبر: 201696