ما دیگر با یک بحران فصلی روبرو نیستیم؛ ما در حال تجربه یک فروپاشی تدریجی در زیربناییترین شریان حیات کشور هستیم. خاموشیهای مکرر و ناترازی عمیق در شبکه انرژی ایران، نه یک پدیده طبیعی یا یک پیامد اجتنابناپذیر، بلکه یک بحران تمامعیار و خودساخته است؛ محصول دههها سیاستگذاریهای کوتاهمدت، غفلتهای استراتژیک و تعلل در انجام اصلاحات ساختاری که اکنون چون یک بیماری مزمن، کل پیکره اقتصاد، امنیت و زیست اجتماعی ایران را به تحلیل میبرد. این خاموشی، تنها قطعی برق نیست؛ خاموشی موتور تولید، خاموشی آرامش روانی جامعه و خاموشی امید به یک توسعه پایدار است.
تشریح یک فروپاشی تدریجی در شریانهای حیاتی کشور
تابستان، دیگر فصل تعطیلات و آسودگی خاطر نیست؛ به فصل اضطراب و انتظار برای خاموشی بعدی بدل شده است. حکایت قطعی برق در ایران، از یک چالش فنی فصلی فراتر رفته و به یک بحران ساختاری مزمن تبدیل شده که هر سال عمیقتر و ویرانگرتر از سال قبل، شریانهای حیاتی اقتصاد و زندگی اجتماعی را میفشارد. واژه «ناترازی»، کلیدواژهای مؤدبانه برای توصیف یک واقعیت تلخ است: ناتوانی نظام عرضه انرژی کشور در پاسخگویی به تقاضایی که دهههاست با سیاستهای ناکارآمد، به شکلی بیمارگونه متورم شده است. این بحران، محصول یک اتفاق یا یک دوره خشکسالی نیست، بلکه نتیجه یک زنجیره طولانی از غفلتهای استراتژیک، سرمایهگذاریهای بهتعویقافتاده و ناتوانی در اصلاح الگوهای معیوبی است که اکنون کل کشور را به مرز خاموشی کشانده است.
ریشههای این معضل را باید در دو سوی یک معادله معیوب جستجو کرد. در سمت عرضه، با سکون و فرسودگی مواجهیم. سالهاست که آهنگ ساخت نیروگاههای جدید و مدرن با راندمان بالا، با آهنگ رشد مصرف همخوانی ندارد. بخش خصوصی به دلیل عدم جذابیت اقتصادی و موانع متعدد، رغبت چندانی برای ورود به این حوزه پرهزینه از خود نشان نمیدهد و دولت نیز توان و بودجه لازم برای جبران این خلأ را ندارد. بخش بزرگی از نیروگاههای موجود، میراث دهههای گذشتهاند؛ واحدهایی فرسوده که با بازدهی پایین، مقادیر هنگفتی از سوختهای فسیلی را میبلعند و درعینحال، خروجی مطمئن برای شبکه ندارند. در این میان، پتانسیل عظیم ایران در حوزه انرژیهای تجدیدپذیر، بهویژه انرژی خورشیدی، بهجای آنکه به یک راهحل استراتژیک تبدیل شود، در حد پروژههای نمادین و پراکنده باقیمانده است.
در سمت تقاضا، وضعیت بهمراتب وخیمتر است. سیاست دیرینه تخصیص یارانه سنگین به انرژی، برق را به کالایی ارزان و بیارزش در نگاه مصرفکننده تبدیل کرده است. این قیمتگذاری غیرواقعی، هرگونه انگیزه برای بهینهسازی مصرف، استفاده از تجهیزات کممصرف و عایقبندی ساختمانها را از بین برده است. در نتیجه، مصرف سرانه برق در ایران به شکل نگرانکنندهای بالاتر از استانداردهای جهانی است. این الگوی مصرف بیمارگونه، در کنار رشد جمعیت و توسعه صنایع انرژیبر بدون پیشبینی زیرساختهای لازم، تقاضا را به حدی رسانده که حتی در صورت فعالیت تمام ظرفیت نیروگاهی کشور نیز، پاسخگویی به آن در ساعات اوج مصرف غیرممکن است. این معادله را با اضافهکردن پدیده استخراج غیرمجاز رمزارزها و هدررفت بالای ۱۵ درصدی انرژی در شبکههای فرسوده انتقال و توزیع، میتوان ابعاد واقعی فاجعه را درک کرد.
پیامدهای این بحران، یک دومینوی ویرانگر است که از کارخانههای بزرگ آغاز شده و تا آرامش خانهها ادامه مییابد. اولین و بزرگترین قربانی، همواره بخش تولید بوده است. با اعمال خاموشیهای برنامهریزی شده برای صنایع کلیدی مانند فولاد، سیمان، و پتروشیمی، چرخ تولید از حرکت میایستد. این توقفها نهتنها به معنای کاهش تولید ناخالص داخلی و ازدسترفتن فرصتهای شغلی است، بلکه اعتبار ایران را در بازارهای جهانی نیز خدشهدار میکند و تعهدات صادراتی را با چالش مواجه میسازد. در سطحی خردتر، کسبوکارهای کوچک و اصناف با قطع سیستمهای فروش، فاسدشدن مواد اولیه و آسیب به تجهیزات، متحمل زیانهای سنگینی میشوند. بخش کشاورزی، بهعنوان تأمینکننده امنیت غذایی کشور، با ازکارافتادن پمپهای آب برقی، با خطر نابودی محصولات مواجه میشود.
اما این بحران، وجهی عمیقاً انسانی و اجتماعی نیز دارد. خاموشیها کیفیت زندگی شهروندان را به قهقرا بردهاند. استرس ناشی از بیبرنامگی، کلافگی حاصل از گرمای طاقتفرسا بهویژه برای کودکان، سالمندان و بیماران، آسیبدیدن وسایل برقی خانگی و ازبینرفتن مواد غذایی، تنها بخشی از هزینههایی است که مردم مستقیماً پرداخت میکنند. این شرایط، به فرسایش سرمایه اجتماعی و کاهش اعتماد عمومی به توانایی نظام مدیریتی کشور برای حل مشکلات اساسی دامن میزند.
راهحل این بحران، در صدور جداول خاموشی یا درخواست از مردم برای صرفهجویی خلاصه نمیشود. این رویکردها، مدیریت کمبود است نه حل مسئله. ایران نیازمند یک جراحی عمیق و شجاعانه در سیاستهای انرژی خود است. این جراحی باید بر چند محور استوار باشد: اول، واقعیسازی تدریجی و هوشمندانه قیمت برق برای مشترکین پرمصرف بهمنظور ایجاد انگیزه اقتصادی برای کاهش مصرف. دوم، ارائه مشوقهای جدی و رفع موانع بروکراسی برای سرمایهگذاری بخش خصوصی در ساخت نیروگاههای جدید و بهینهسازی واحدهای قدیمی. سوم، تدوین یک نقشه راه ملی و بلندپروازانه برای توسعه جهشی انرژیهای تجدیدپذیر و چهارم، تخصیص بودجه فوری برای نوسازی شبکه انتقال و کاهش هدررفت انرژی.
ادامه مسیر فعلی و اکتفا به راهکارهای مسکنوار، به معنای پذیرش یک فروپاشی تدریجی در توان تولیدی و کیفیت زندگی کشور است. بحران انرژی، بیش از آنکه یک چالش فنی باشد، یک بحران مدیریتی و یک آزمون کارآمدی برای نظام سیاستگذاری کشور است. هزینه بیعملی و به تعویقانداختن اصلاحات ساختاری، بسیار سنگینتر از هزینه سرمایهگذاری برای ساختن آیندهای روشن و پایدار خواهد بود.
مبین خوزان
انتهای یادداشت /
نظر شما