چهارباغ، میراث جاوید صفویه

آروشا آژیراک*

چهارباغ اصفهان، ساخته‌ی دوران پر جلال و جبروت صفویه‌ای‌ست‌ که ردپای آثارشان، گواه هنر ایرانیان می‌دهد. خیابانی که قبل از تولد، چهار باغی چون نام‌های: احمدسیاه، بکر، فلاسان و کاران، اجدادش بودند و حالا ماحصل آنان بود.
گذری که گذران عمر دیده و درختانش چه اشک‌ها و خنده‌ها که از نوادگانش در قلب جای نداده. جویباره‌ای که میان کشیده، کنون اسباب طراوت و پای کودکانی‌ست که خنده‌ی مستی می‌کردند و بر آن رد وجود می‌گذاردند.

گربه‌ها، زادگاهشان آنجایی بود که مولد خیابان‌های اروپای قدیم بود و دم تکان می‌دادند و سر می‌جنباندن میان مردمی که هر کدام داستان‌ها روایت می‌کردند.
سنگ‌فرش خیابان پر شده بود از روزگار مدرن و دوچرخه‌های برقی. در هر سو و کنار که چشم می‌نگاشتی، مملو بود از فست‌فود و کافه‌هایی که مردم را مشتاقانه به خود می‌کشاند.
شاید کاسبی جالبی بود اما نگرش به روزهای بعد و فراگیری گسترده‌تر، کمی ترسناک بود. حالا طفول، مصرف‌گرای چربی و قند شده بودند و آینده با این منوال، نگران‌کننده بود.
تبسم لبخند کودکان اما، دلچسب‌ترین بخش این نمای باشکوه بود. بی‌دغدغه پا بر زمین می‌زدند و روح چهارباغ را به لبخند وا می‌داشتند.
چهارباغ رویای اروپای قدیم بود و شاهراهی باشکوه چون شانزه‌لیزه پاریس یا رم بود؛ شاردن، سیاح فرانسوی، می‌گفت:
«چهارباغ اصفهان زیباترین خیابانی است که تا به امروز دیده‌ام؛ خیابانی مستقیم، وسیع، با درختانی بلند و جوی آبی روان که هیچ خیابانی در اروپا به زیبایی آن نیست.»

بازار هنر، نمایی تاریخی بود که چون قلبش، طلا چینش کرده بودند و گران‌نمایی بود که گویا سر در آن، دستی تکان می‌داد. این خیابان که سوژه‌ی عکاسی بود، منتهی می‌شد به خیابان آمادگاه که پاتوق نوجوانان بود و هتل عباسی که مکانی زینتی و تاریخی بود و دل هر کسی را تکان‌تکان می‌داد.
فرهنگ و هنردوستی مردم، سینما جای داده بود و کتاب‌فروشی که در گوشه‌به‌گوشه‌ی آن هویدا بود.
کتاب و هنر جان چهارباغ بود و قلم زده بود بر هر گوشه‌ و کنار. مجسمه‌ی شیخ بهایی، شاعر و همه‌چیز دان مدفون شده در خاک زرگون اصفهان، اثبات این ماجرا بود.
چهارباغ بطنش گره خورده بود با سینما؛ چه در زمان پهلوی که مردم را هر عصر به سینما می‌کشاند و چه اکنون که مکانی دنج برای فیلم‌دوستان بود. سینما خانواده‌ی قدیم که با نام نوین پردیس سینمایی چهارباغ، آشنای عموم بود. پیوستگی آثار تاریخی اصفهان، تماشایی‌ترش می‌کرد. ورودی چهارباغی که بر گرد فلکه‌ی دروازه‌دولت و کناره‌ی ارگ‌جهان‌نما و شهرداری بود تا میانه و آمادگاه و بازار هنر و کاخ هشت‌بهشت و انتهایش که بر میدان انقلاب و زاینده‌رودی که حالا بسترش ترک‌هایی به وسعت قلب مردم جان‌دردش داشت، راه کشیده بود.
شاید چهارباغ بودنش استعاره‌ای از چهار فصل بودنش داشت. که می‌داند؟!
بهارش با آن شکوفه‌ها و گل‌های زینتی، تابستان و گرمای سبز رقصانش و زیباترینش، پاییزی که شعر را گذر آن می‌کرد و بر دوش هر رهگذر آن باغ، آغوش می‌کشید.
یا به قول صغیر اصفهانی:
گر نشان از باغ فردوس برین جوئی ببین
چهارباغ و باغ جنت در جوار زنده‌رود

نویسنده: آروشا آژیراک - روایت نویس و دانشجوی کارشناسی حقوق

انتهای پیام/

کد خبر: 1280284

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =

    نظرات

    • نظرات منتشر شده: 4
    • نظرات در صف انتشار: 0
    • نظرات غیرقابل انتشار: 0
    • قربانی US ۲۳:۲۵ - ۱۴۰۴/۰۶/۲۲
      1 0
      آفرین دختر از این زیباتر نمیشد توصیف کرد خیلی زیبا نوشتی
      • آروشا آژیراک IR ۱۶:۰۹ - ۱۴۰۴/۰۸/۰۲
        0 0
        ❤️🙏🏻
    • جاوید IR ۰۸:۱۶ - ۱۴۰۴/۰۶/۲۴
      1 0
      عالی و کامل البته فرونشت هم اضافه بشه
      • آروشا آژیراک IR ۱۶:۱۰ - ۱۴۰۴/۰۸/۰۲
        0 0
        ❤️🙏🏻