۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۷:۰۰
برخاسته از گور

محمد افصح*

گروه ورزشی ایسکانیوز- شب گذشته تقریبا به تمام کافه‌های تهارن زنگ زدم، درحالی که با یک جستجو در گوگل به دنبال کافه‌ای می‎گشتم که در کنار یکی دوتا از دوستان به تماشای بازی تیم اینرمیلان بنشینم. آنچنان امیدوار نبودم که بتوانیم تیم قدر هانسی فلیک را شکست دهیم و آنچنان از معجزات سیمونه اینزاگی همناامید نبودم که نتوانیم از این مرحله گذر کنیم. تمام کافه‌ها پر بود و متصدی کافه میگفت که حتی یکجا هم در رزرو کافه نمانده که بتوانیم به آنجا برویم.

سه هفته قبل، قبل از بازی در مه آتزا با بایرن، زمانی که خبرنگار پرسید آیا برای دوگانه می‌جنگیم، اینزاگی در جواب سه عدد از انگشتانش را به نشانه اینکه به دنبال کسب سه گانه هستیم بلند کرد. چشمانم برقی زد و مزه شیرین سه گانه مورینیو سال 2010 برایم تازه شد. وقتی تیم سرزنده بایرن مونیخ را با نگاه حسرت‌بار تکراری هری کین، از مرحله یک چهارم کنار زدیم. با خودم گفتم این رویا آنچنان که به نظر می‌آید هم ناممکن نیست. کافی بود تا بازی با بولونیا و رم که برای سهمیه می‌جنگیدند را ببریم و میلان بحران زده را از جام حذفی کنار بزنیم تا این رویا شفاف شود. به نظر سخت نمی‌آمد. تیم بولونیا هرچند سرسخت اما در مقایسه با اینتر اینزاگی نباید حرفی برای گفتن می داشت. رم هم با مربی گری رانیری با تجربه درچند سال گذشته در برابر اینتر کاری از پیش نبرده بود. میلان رده نهمی هم خطری به حساب نمی‌آمد.

همه چیز برای رویاپردازی آماده بود. اما در طول دوهفته ناگهان ورق برگشت. هربازی تک تک رویاها نابود می‌شد و به نظر می آمد تیم 15 16 نفره اینزاگی تا به اینجای فصل تمام توان خود را گذاشته و دیگر جانی در ساق بازیکنان نمانده است. عملکرد ظعیف جانشینان تورام در مصدومیتش و پیرمردهای خسته تمام بازی‌ها را یکی پس از دیگری واگذارکردند تا همه چیز نابود شود. از عرش به فرش و تمام. دیگر امیدی در این تیم نمی‌دیدم. سرزنششان نمی‌کردم. خسته بودند و سن بالا. ما مسن‌ترین تیم لیگ قهرمانان بودیم. سومر36 ساله و آچربی 37 ساله تمام بازی هارا بازی کرده بودند و نمی‌داستم چطور با این سن و سال هنوز فوتبال بازی می‌کنند، چه برسد به آنکه در سه جام در تیمی مانند اینتر با تمام توان بازی کنند.

به بازی رفت با بارسلونا که رسیدیم دیگر رویاپردازی نمی‌کردم. با خود می‌گفتم که تیم تمام تلاش خود را تا اینجا کرده و با این مهره‌ها و فشار بازی‌ها همینکه تا اینجا آمدیم خوب است. وضعیت مالی تیم هم که سرو مسامان گرفته و با خرید چند بازیکن و تقویت پست های کلیدی در فصل بعد،باز هم می‌توانیم عملکرد خوبی ارائه دهیم. بارسلونا هم که تیم قدری است و با هانسی فلیک تیم های بزرگ زیادی را در این فصل تحقیر کرده بودند. مهره‌ها وستاره‌های جوان بینظیری هم داشتند.
به اصطلاح خودم را به «ننه من غریبم بازی زدم» و می‌گفتم که تیم من که نمی‌برد. در دلم اما می‌گفتم که اگر ببریم چه شود.

بازی رفت را کامل ندیدم. وقتی فهمیدم که تیم ابتدا 2 گل جلو افتاده و بعد بارسلونا گل هارا جبران کرده، بازهم چیزی در دلم صدا کرد و باعث شد تا نیمه دوم بازی را تماشا کنم. تیم اصلا رنگ بازی های گذشته و از دست دادن دو جام را نمی‌داد. به نظر تیمی بودیم که با بهترین فرم خود در برابر یکی از بهترین‌ها قرار گرفته است. بازیکنان پابه‌پای جوانان بارسلونا می‌دویدند و از جان مایه می‌گذاشتند. حقیقتا دیدن این بازی لذت بخش بود. هرچند مصدومیت لوتارو وبیرون رفتنش در نیمه دوم عذاب آور بود، ولی آن دل بستگی غریبی که به مهدی طارمی داشتم کمی آرامم می‌کرد. آن بازی را با یک نمایش درخشان 3 بر 3 در نیوکمپ مساوی کردیم.

حالا با خود می‌گفتم که این بارقرار است معجزه‌ای تازه از سیمون اینزاگی ببینیم. او تقریبا لیگ را به لقایش بخشیده بود و تیم دوم را در بازی قبل از دور دوم نیمه نهایی به زمین فرستاد. یک بازی آزار دهنده و برد با گل پنالتی. همین هم خودش دستاوردی بود با تیم دومی از بازیکنانی که اختلاف سطح عجیبی با 11 نفر اصلی داشتند. حالا دیگر بازیکنان استراحت کرده بودند و آماده رقم زدن معجزه در مه آتزا. بارسلونا در 5 بازی اخیر از مه آتزا برنده بیرون نرفته بود و این خودش نویدبخش این بود که قرار است در طول بازی خیلی اذیتشان کنیم.

از کافه‌ها که ناامید شدیم با پیشنهاد یکی از دوستان به شهرک اکباتان رفتیم که شاید یکی از کافه‌ها تصمیم گرفته باشد فوتبال را پخش کند. دو سه بلوک قدم زدیم و 20 دقیقه از بازی گذشته بود. هرلحظه در گوشی تنیجه بازی را چک می‌کردم و با گزارش کانال هواداری سینوسی بالا و پایین می‌پریدم. بلوک سوم را قدم میزدیم که دوستان پیشنهاد دادند تا برگردیم. من که تا اینجایش آمده بودم زیر بار نرفتم. دو سه بلوک دیگر که به جایی برنمی‌خورد. جلوتر که رفتیم بالاخره کافه‌ای را پیدا کردیم که فوتبال را پخش می‌کرد. جوینده یابنده شد و تا نشستیم برای تماشای بازی...

دی یوننگ توپ را لو داد، پاس در عمق استثنایی دیمارکو برای دامفرایز و گلللللل

اینزاگی واقعا مربی بینظیری است. هرچه با خود فکر می‌کنم که چگونه می‌تواند با این مهره‌ها در این سطح از رقابت‌ها عملکردی مانند این داشته باشد، بیشتر به این نتیجه می‌رسم که او فوق العاده است.

_گزارش بازی که نمی‌کنم_

بارسلونا به بازی برگشت و حوالی دقیقه 90 بود که بازی را برگرداند و تیم در آستانه حذف و سقوط آزاد مطلق قرار گرفت. لیگ از دست رفته، حذفی از دست رفته، تنها امیدباقی مانده در 3 دقیقه پیش رو بود. بارسلونا توپ را در حمله لو داد و مدافعان توپ را به زومر رساندند. بازی برای زومر بازی عجیبی بود. زومر تصمیم گرفته بود تا به دوران پرایم 10 سال پیش خود برگردد و تصور می‌کرد تیم مقابل بایرن است و باید تمام توپ هارا مانند زمان بازی‌اش در بوندسلیگا سیو کند. او در این بازی سه سیو ناممکن داشت وتیم را از مرگ حتمی نجات داد. زومر توپ را بلند کرد تا جایی که تورام ایستاده بود. کوبارسی درجا تصمیم گرفت تا به اندازه پرش های رونالدو به هوا بپرد و نتواند تعادلش را حفظ کند و به زمین بیفتد. تورام توپ را روی زمین آورد و بعد از چند قدم جلو بردن توپ، می‌خواست با یک پاس بد دومفرایز را در موقعیت سومین پاس گلش در برابر بارسلونا قرار دهد. پاس بد بود ولی جرارد مارتین بازکنی برای سطح لیگ قهرمانان نبود. نهایتا می‌توانست در تیمی متوسط در لالیگا بازی کند. سایه توپ را زد و دومفرایز بلافاصله برگشت و توپ را را به سمت جلو هل داد. مثل همیشه یک پاس دقیق و به قولی مستر کلس ارسال کرد.

برای که؟ یک مهاجم شش دانگ در محوطه جریمه مانند یک حیوان درنده که چند ماهیست شکاری نداشته آنجا منتظر ایستاده بود. او قطعا یک مهاجم با سطح کیفی و تجربه بالا بود. بدنش را در جلوی مدافع ستون کرد و خودش را در مسیر توپ قرار داد. توپ که به او رسید با تسلطی مثال زدنی بدنش را چرخاند و توپ را جلوی چشم بهت زده شزنی و غم انگیز آرائوخو به گوشه دروازه فرستاد. او قطعا یک مهاجم بی نظیر بود.

اما نه، او یک مهاجم درجه یک نبود. او حتی یک مهاجم نبود. او در دوران اوج فوتبال خود نبود. او کمتر از 30 سال نداشت. او آچربی بود. مدافع وسط 37 ساله اینترمیلان. با سابقه دوبار شکست دادن سرطان. آنجا چکار می‌کردی؟ دقیقه نود و اندی بازی، با 37 سال سن آنجا چکار می‌کردی؟

گل دقیقه 93 که به ثمر رسید روح از بدنم جدا شد و تا مه آتزا رفت تا در شادی تیم سهیم شود. آچربی که پیراهنش را درآورد بدن نحیفش به یک دردمند خیابانی شبیه‌تر بود تا یک بازیکن در سطح اول فوتبال اروپا. حالا باز هم از گور برگشته بودیم. با یک هیجان وصف ناپذیر بازی را به وقت‌های اضافه گشاندیم.

در پای جوانان نحیف بارسلونا دیگر قدرتی برای جنگیدن نمانده بود و این فرصتی بود برای تورام، واقعا برایم سوال پیش آمد که با گذشت 110 دقیقه از بازی چطور می‌تواند با این سرعت پا به توپ شود و بدن بگذارد و دریبل بزند و تمام مدافعان تیمی مثل بارسلونا را مضحکه خودش کند؟ اینکار را کرد و پاس را فرستاد برای مهاجمی که تمام فصل مانند یک مست پاتیل بازی کرده بود و باید یک کاری می‌کرد تا عملکرد غیرقابل قبولش را جبران کند.

مهدی طارمی بدنش را ستون و توپ را با مهارت کنترل کرد و در اختیار فراتزی قرار داد، بازیکنی از غیرت اصیل ایتالیایی با رگ گردنی که همواره بیرون زده. یک مکث و بازکنان بارسلونا با تواضع و فروتنی تصمیم گرفتند یک سوی دروازه را برای او باز بگذارند. شوت و گل.

گل

گل

مکث...سکوت...نگاه...باور نکردنی بود.

از گور برخاستیم. مشت مشت خاک‌هارا کنار زدیم و بلند شدیم. به سمت علفزار دویدیم و در پشت این علفزار مزرعه‌ای از گل‌های آبی و مشکی بلند قامت دیدیم. هکتارها زمین پوشیده از گل‌های آبی و مشکی. نسیم هم می وزید و گونه‌هایمان را نوازش می‌داد.

آسمان صاف...آفتاب نرم...افق...

*خبرنگار

کد خبر: 1267001

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =