به گزارش ایسکانیوز؛ مقاله «Interactivity: a Concept Explication» نوشتهی اسپایرو کیوسیس، تلاشی جامع برای تعریف و تبیین یکی از مفاهیم کلیدی در مطالعات رسانههای نوین، یعنی تعاملپذیری (Interactivity) است. تعاملپذیری بهعنوان مفهومی پیچیده و چندلایه، از زمان ظهور فناوریهای دیجیتال و اینترنتی، توجه بسیاری از پژوهشگران حوزهی ارتباطات را به خود جلب کرده است. با این حال، عدم وجود تعریفی یکپارچه و قابلاجماع از این واژه، منجر به نوعی سردرگمی در کاربرد آن در پژوهشهای تجربی شده است. برخی آن را ویژگی فنی رسانه میدانند، برخی دیگر فرآیندی ارتباطی میپندارند، و برخی نیز آن را ادراکی ذهنی در کاربران تلقی میکنند. هدف اصلی این مقاله، پاسخ به این ابهام نظری و ارائهی تعریفی است که هم از منظر نظری منسجم باشد و هم قابلیت عملیاتی شدن داشته باشد. نویسنده برای دستیابی به این هدف، از رویکرد مفهومی چافی یا همان چارچوب تبیین مفهومی استفاده میکند که شامل مراحل منظم برای بازتعریف مفاهیم پیچیده در علوم اجتماعی است.
نگاهی به نویسنده و پژوهشهای پیشین در این زمینه
اسپایرو کیوسیس در زمان نگارش این مقاله، استادیار روابط عمومی در دانشگاه فلوریدا بود و مدرک دکترای خود را از دانشگاه تگزاس در آستین دریافت کرده است. تخصص او در حوزهی ارتباطات سیاسی، فناوریهای نوین و تأثیر رسانههای دیجیتال بر فرآیندهای ارتباطی است. مقالهی حاضر، نخستین تلاش او در جهت صورتبندی نظری تعاملپذیری بهشمار میرود، اما نشان از تسلط بالای او بر ادبیات کلاسیک و نوین این حوزه دارد. او در این مقاله با مروری وسیع بر منابع میانرشتهای در حوزههای علوم ارتباطات، روانشناسی، جامعهشناسی و طراحی نرمافزار، سعی میکند تصویر دقیقتری از مفهوم تعاملپذیری ارائه دهد. از دیگر ویژگیهای برجسته این مقاله، رویکرد انتقادی نویسنده نسبت به تعاریف پراکنده و بعضاً متناقضِ پیشین است. او بهخوبی نشان میدهد که بدون اجماع نظری درباره این مفهوم، پژوهشهای تجربی در حوزهی رسانههای تعاملی نمیتوانند به نتایج معتبر و قابلمقایسهای دست یابند.
مقاله با طرح این پرسش آغاز میشود که «تعاملپذیری دقیقاً چیست؟» و چرا تعاریف موجود از آن ناکافیاند. نویسنده سه بعد اصلی را برای درک تعاملپذیری معرفی میکند: ۱) تعامل بهعنوان ویژگی فناوری رسانه، ۲) تعامل بهعنوان فرآیند ارتباطی، و ۳) تعامل بهعنوان ادراک کاربران. در ادامه، او با بررسی دیدگاههای گوناگون پژوهشگران، این سه بعد را بهصورت مقولهبندیشده تحلیل میکند. برای مثال، استور تعاملپذیری را «توانایی کاربر برای تغییر محتوا و فرم رسانه در زمان واقعی» میداند. در حالیکه رافائلی آن را وابسته به روابط بین پیامها و میزان ارجاع پیامهای جدید به پیامهای قبلی تعریف میکند (مفهوم وابستگی مرتبه سوم). در رویکرد سوم، تعاملپذیری یک متغیر ذهنی تلقی میشود؛ یعنی اینکه کاربران تا چه میزان تجربهی خود را تعاملی میدانند (برای مثال مطالعه Wu در مورد تجربه کاربران وبسایتها). نویسنده همچنین به دشواریهای عملیاتیسازی این مفهوم در مطالعات تجربی اشاره میکند و نشان میدهد که فقدان وحدت نظری، منجر به ابهام در سنجش و تحلیل دادهها شده است.
در ادامه مقاله، نویسنده تلاش میکند تعریفی ترکیبی و جامع از تعاملپذیری ارائه دهد که هر سه بعد فوق را در خود بگنجاند. تعریف نهایی پیشنهادی او چنین است: «تعاملپذیری درجهای است که یک فناوری ارتباطی میتواند محیطی واسط ایجاد کند که در آن کاربران بتوانند بهصورت یکبهیک، یکبهچند یا چندبهچند، بهصورت همزمان یا غیرهمزمان، پیامهایی با وابستگی مرتبه سوم مبادله کنند؛ و این تجربه را همچون یک ارتباط بینفردی شبیهسازیشده با حضور روانی (telepresence) بالا درک کنند.» در این تعریف، جنبههای فنی مانند سرعت، دامنه و پیچیدگی رسانه، جنبههای ارتباطی مانند ساختار پیامها و بازخورد، و جنبههای روانی همچون ادراک فرد از نزدیکی یا تعامل، بهطور همزمان لحاظ شدهاند. کیوسیس سپس پیشنهاد میکند که برای سنجش تعاملپذیری، سه شاخص عملیاتی طراحی شود: ۱) نمره تعامل فناورانه (مبتنی بر ویژگیهای فنی سیستم)، ۲) نمره تعامل زمینهای (مبتنی بر محتوا و ساختار پیامها)، و ۳) نمره تعامل ادراکی (مبتنی بر پرسشنامههای ذهنی کاربران). این سه شاخص میتوانند بهصورت جداگانه یا ترکیبی در مطالعات تجربی بهکار روند.
نقدی مختصر به محتوای مقاله
این مقاله از چند جنبه دارای ارزش و نقطه قوت است. نخست، ساختار بسیار منظم مقاله بر اساس مراحل «تبیین مفهومی» چافی، که از مرور ادبیات تا تعریف عملیاتی را دربر میگیرد، به آن انسجام نظری ویژهای بخشیده است. دوم، مقاله با رویکردی انتقادی اما تحلیلی، به بررسی دقیق دیدگاههای مختلف پرداخته و آنها را درون چارچوبی قابلفهم دستهبندی کرده است. سوم، تعریفی که کیوسیس ارائه میدهد، هم بهلحاظ نظری غنی است و هم بهلحاظ تجربی قابل سنجش، که این مسئله برای بسیاری از پژوهشگران علوم اجتماعی و رسانه مزیت بزرگی محسوب میشود. علاوه بر این، تمرکز مقاله بر نقش ادراک کاربران، مقاله را از دیدگاههایی که صرفاً به ساختار فنی توجه دارند متمایز میکند و به درک انسانیتر از تعامل رسانهای کمک میرساند. همچنین، مقاله زمینه را برای پژوهشهای آینده فراهم میسازد که بتوانند تعاملپذیری را بهصورت مقایسهای بین رسانهها یا کاربران مختلف بسنجند. بنابراین مفهوم تعاملپذیری که در طول سالها دستخوش تحولات نظری بوده در این مقاله با جمعبندی نظریات موجود تلاش میکند تعریف جامعی ارائه دهد که نه تنها کاربرد پژوهشی دارد بلکه در طراحی رسانههای تعاملی هم موثر است. در نتیجه این مقاله تعامل پذیری دیگر یک ویژگی فنی نیست بلکه پدیدهای میانرشتهای است که در مرز میان فناوری، ارتباط و ادراک انسانی قراردارد.
اما با وجود نقاط قوت بالا، مقاله با برخی کاستیها نیز مواجه است. یکی از مهمترین محدودیتها، پیچیدگی بیش از حد تعریفهای ترکیبی و مفاهیم نظری است، بهگونهای که برای بسیاری از کاربران یا پژوهشگران غیرمتخصص، بهکارگیری آنها در عمل دشوار خواهد بود. همچنین ازدیاد تعاریف با وجود اینکه موجب کمال مقاله شده است میتواند خواننده را خسته و سر در گم کند. دوم، درحالیکه نویسنده سه بعد تعاملپذیری را مطرح میکند، وزن یا اولویت آنها در موقعیتهای مختلف ارتباطی را مشخص نمیکند؛ مثلاً روشن نیست که در محیطهای آموزشی آنلاین، بعد ادراکی مهمتر است یا بعد فناورانه. سوم، مقاله به تفاوتهای فرهنگی یا اجتماعی در ادراک تعامل توجه چندانی ندارد؛ در حالیکه تعاملپذیری برای کاربران از فرهنگها یا نسلهای متفاوت، ممکن است معنای متفاوتی داشته باشد. همچنین، مقاله عمدتاً در سطح نظری و مفهومی باقی میماند و مصادیق واقعی یا مثالهایی از کاربرد تعاملپذیری در محیطهای دیجیتال معاصر، مانند شبکههای اجتماعی یا بازیهای آنلاین، ارائه نمیدهد. افزودن چنین مثالهایی میتوانست به روشنتر شدن کاربرد عملی نظریه کمک کند.
نرگس حسنی؛ پژوهشگر
نظر شما