به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه ایسکانیوز؛ آییننامه ارتقا به باری سنگین بر دوش اساتید دانشگاه تبدیل شده است. آییننامهای که به استاد میگوید مهم نیست چقدر خوب تدریس میکنی؛ مهم این است که بتوانی چند مقاله چاپ کنی.
نظام ارتقای اساتید، که در ذات خود باید مشوق کیفیت، اثربخشی و تعالی علمی باشد، امروز به موتور محرک تولید انبوه پژوهشهای بیربط و به عاملی برای تخریب رابطه استاد و دانشجو بدل شده است.
در یکی از جلسات هیئت ممیزه، استادی با لبخند گفت: «من ۱۲ مقاله ISI دارم!»
هیچکس نپرسید آیا این مقالات مشکلی از جامعه را حل کردهاند یا نه؛ فقط سری تکان دادند و گفتند: «تبریک، پروندهتان قوی است.»
نصیری، مدیر گروه آموزش عالی مرکز پژوهشها، با لحنی آرام اما گزنده، در مصاحبهای با ایسکانیوز میگوید: «وقتی پروندهای برای ارتقا بررسی میشود، اعضای هیئت اغلب کسانی هستند که خودشان با مقاله سر و کار دارند؛ بنابراین طبیعی است که نگاهشان مقالهمحور باشد.»
به بیان دیگر، سیستم مدام خودش را بازتولید میکند؛ گویی هدف علم نه حل مسئله، بلکه صرفاً چاپ مقاله است.
تبدیل اساتید به ماشینهای مقالهسازی
حسین خنیفر، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، تصویر روشنی ارائه میدهد و میگوید:« اساتید به ماشینهای چاپ مقالات بیخاصیت تبدیل شدهاند.»
این جمله صرفاً یک انتقاد احساسی نیست؛ بلکه توصیف دقیقی از پیامدهای یک سیستم ناکارآمد است. سیستمی که به جای سنجش عمق، نوآوری و اثرگذاری علم، تنها کمیت و ظاهر آن را میسنجد. وقتی معیار پیشرفت، تعداد مقالات در مجلاتی با ضریب تأثیر مشخص باشد، طبیعی است که اولویتها تغییر کنند.
در چنین فضایی، هدف نه کشف حقیقت است و نه حل مسئله؛ بلکه تولید مدرک است. این نقطه، آغاز یک انحراف بزرگ است؛ انحرافی که پیامدهای آن از دیوارهای دانشگاه فراتر رفته است.
اولین قربانیان آیین نامه ارتقا؛ آموزش و اخلاق
نخستین و آشکارترین قربانی این نظام، کیفیت آموزش است. آموزشی که باید قلب تپنده دانشگاه باشد، در آییننامه فعلی به حاشیه رانده شده است. وقتی فشار شغلی و معیشتی استاد بهطور کامل بر تولید مقاله متمرکز شود، تدریس عمیق و باکیفیت به امری فرعی بدل میشود.
سیدمهدی سجادی، عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس، به این ضعف بنیادین اشاره میکند:«در ساختار ارزیابی آییننامههای فعلی، فقط پژوهش اهمیت دارد و آموزش عملاً جایگاهی ندارد.»
نتیجه این رویکرد، کلاسهایی ایستا و بیانگیزه است. انرژی استاد نه صرف پرورش نسل بعدی و انتقال اندیشه، بلکه صرف آمادهسازی مقاله بعدی میشود. حاصل آن دانشجویانی است که مدرک میگیرند، اما فاقد فهم عمیق و مهارت حل مسئلهاند.
قربانی دوم، و به مراتب خطرناکتر، بنیان اخلاقی رابطه استاد و دانشجو است. ابراهیم فیاض، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، از شکلگیری رابطهای بیمارگونه پرده برمیدارد:« برخی اساتید به دانشجویان میگویند اگر نمره میخواهی، باید به نام من مقاله چاپ کنی.»
این گزاره نشانه تحولی عمیق و نگرانکننده است. رابطهای که باید بر اعتماد، تربیت فکری و انتقال علم استوار باشد، به بستری برای بهرهکشی بدل میشود. دانشجو به نیروی کار پژوهشی ارزان تبدیل میشود و این وضعیت نهتنها وجدان علمی، بلکه اعتماد عمومی به نهاد دانشگاه را نیز فرسوده میکند.
گسست دانشگاه از جامعه
رسالت دانشگاه تنها تولید دانش انتزاعی نیست؛ ارتباط با جامعه و تلاش برای حل مسائل آن نیز بخش جداییناپذیر مأموریت دانشگاه است. با این حال، نظام ارتقای کنونی این رسالت را به حاشیه رانده است.
افضلالسادات حسینی، استاد دانشگاه تهران، با اشاره به بحرانهای اجتماعی میپرسد:«کدامیک از این مقالات واقعاً دردی از مردم دوا میکنند؟»
پرسشی که پاسخ آن از یک فاجعه خاموش خبر میدهد. فشار برای انتشار مقاله در مجلات بینالمللی خاص، اساتید را به سمت موضوعاتی سوق میدهد که صرفاً برای آن مجلات جذاب است، نه برای جامعه. در نتیجه، مسائل بومی، ملی و پیچیده کشور بیپاسخ میمانند.
در این شرایط، دانشگاه از اتاق فکر جامعه به کارخانهای منزوی و بیتعامل تبدیل میشود. استاد ناچار است میان ارتقای شغلی و پرداختن به مسائل ملی یکی را انتخاب کند و منطق سیستم، او را به سمت اولی سوق میدهد. این گسست، یکی از بزرگترین خسارتهای پنهان آموزش عالی است.
آفت رانت؛ وقتی شایستگی محو میشود
تمرکز افراطی بر شاخصهای کمی و ساده، مسیر را برای رانتخواری و قدرتگرایی هموار میکند. سیدمهدی سجادی به یکی از خطرناکترین آفتهای اجرایی اشاره میکند: «گاهی متقاضی با استفاده از نفوذ و ارتباطات، ترکیب کمیتهها را تغییر میدهد تا رأی مثبت بگیرد.»
وقتی ارزیابی علمی به شمارش صفحات تقلیل یابد، صاحبان قدرت و شبکههای نفوذ میتوانند حتی این فرآیند ظاهراً عینی را نیز دور بزنند. این دیگر صرفاً یک نقص روش شناختی نیست؛ بلکه نشانهای از فساد ساختاری است.
پیامد آن، ارتقای افراد ذینفوذ اما نالایق و دلسرد شدن نیروهای شایسته و مستقل است؛ چرخهای معیوب که مدام خود را بازتولید میکند.
راهحل؛ گذر از شمارش به سوی اثرگذاری
خروج از این بنبست، نیازمند تغییری جسورانه در پارادایم حاکم است؛ عبور از کمیتگرایی صرف و حرکت به سوی سنجش کیفیت و اثرگذاری.
نخستین گام، طراحی معیارهای چند بعدی برای ارتقا است؛ معیارهایی که ترکیبی متوازن از کیفیت تدریس، پژوهش اثرگذار (مانند کتاب، طرح کاربردی یا مقاله مسئلهمحور) و خدمات اجتماعی تخصصی باشند. همانطور که حسین خنیفر پیشنهاد میدهد، برای تشویق مهارتآموزی، باید دستکم ۵۰ درصد امتیاز ارتقا به آموزش باکیفیت و تدریس کارگاهی اختصاص یابد.
گام دوم، بازگرداندن اختیار به هیئتهای ممیزه درون دانشکدهها است. این هیئتها بیش از هر نهاد مرکزی دیگری میتوانند ارزش و اثر واقعی فعالیت همکاران خود را درک کنند. ابراهیم فیاض نیز تأکید میکند: «برای رهایی از این معضلات، باید ارتقای اساتید به دانشکدهها واگذار شود.»
مسئله مهم بعدی، ارزشگذاری بر کار عمیق و ماندگار است. سیستم باید بهگونهای بازطراحی شود که یک دستاورد کیفی بزرگ مانند تألیف یک کتاب مرجع، یک اختراع کاربردی یا حل یک مسئله ملی به مراتب ارزشمندتر از ده مقاله متوسط تلقی شود. تنها از این مسیر میتوان انگیزهها را اصلاح کرد.
آییننامه ارتقا صرفاً یک دستورالعمل اداری خشک نیست؛ این آییننامه، در واقع، بازتاب دهنده ارزشها و جهتگیریهای یک نظام علمی است.
اگر تعداد معیار ارزش باشد، نتیجه چیزی جز کارخانه مقالهسازی نخواهد بود. اما اگر آموزش عمیق، پژوهش مسئلهمحور و مسئولیتپذیری اجتماعی محور قرار گیرد، میتوان امید داشت که دانشگاه بار دیگر به کانون زایش اندیشه، پرورش انسانهای توانمند و ارائه راهحل برای کشور تبدیل شود.
پرسش اصلی این است؛ دانشگاه باید ماشین چاپ مقاله باشد یا پرورشدهنده ذهنها و حلکننده مسائل؟ پاسخ به این پرسش، آینده علم و آموزش عالی ایران را رقم خواهد زد.
این تغییر، تنها با اصلاح آییننامه محقق نمیشود؛ بلکه نیازمند تحولی فرهنگی در نگاه مدیران، سیاستگذاران و جامعه علمی به مفهوم ارزش در دانشگاه است.
انتهای پیام/
نظر شما