در عرصه روابط بینالملل، همکاری و تعامل میان بازیگران زمانی ممکن میشود که منافع مشترک بر تضادها غلبه کند. اما هنگامی که تضادهای راهبردی بهویژه در مسائل حساسی مانند انرژی هستهای وجود داشته باشد، فضای مذاکرات پیچیده و پرفرازونشیب میشود. نمونه بارز این چالش، مذاکرات هستهای بین ایران و آمریکاست که حول محور غنیسازی اورانیوم به عنوان یک خط قرمز ملی برای ایران میچرخد. این یادداشت به تحلیل ریشههای این تضاد، نقش آژانس بینالمللی انرژی اتمی، و راهکارهای ممکن برای خروج از بنبست میپردازد.
مسئله هستهای ایران و مذاکرات مرتبط با آن، یکی از پیچیدهترین پروندههای دیپلماسی بینالمللی است که ریشه در تضاد عمیق منافع میان جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا دارد. برخلاف منافع مشترک جهانی مانند هوای پاک که میتواند زمینه همکاری باشد، در موضوع هستهای، تضادی بنیادین شکل گرفته است. این تضاد، به صراحت در مطالبه آمریکا مبنی بر توقف غنیسازی توسط ایران و پافشاری ایران بر غنیسازی به عنوان یک خط قرمز حیاتی و فراتر از مباحث صرفاً فنی نمود پیدا میکند.
غنی سازی برای ایران؟
برای ایران، غنیسازی تنها یک فعالیت فنی نیست، بلکه شالوده علوم و فنون هستهای در کاربردهای صلحآمیز اعم از تولید برق، پزشکی هستهای و تولید رادیوداروهاست. اگرچه برخی کشورها بدون غنیسازی از این دستاوردها بهرهمندند، اما وضعیت ایران به دلیل قرار گرفتن تحت شدیدترین تحریمهای بینالمللی متفاوت است؛ تحریمهایی که حتی دسترسی به اقلام بشردوستانه نظیر رادیوداروها و یا همکاری برای ساخت نیروگاه هستهای برای تولید برق را دشوار یا ناممکن ساخته است. از منظر ایران، نداشتن غنیسازی، سرآغاز فرآیندی است که میتواند به محدود شدن یا توقف پیشرفت در سایر حوزههای علمی و فنی نیز منجر شود.
نگاه آمریکا به برنامه هستهای ایران در چارچوب اهداف گستردهتری قرار میگیرد که صرفاً محدود به مسئله هستهای نیست. خواستههای ایالات متحده شامل بخشهای موشکی و منطقهای نیز میشود و در نهایت به نظر میرسد هدف اصلی، محدود کردن قدرت و توانمندیهای ایران در تمامی ابعاد، و حتی تغییر ماهیت یا نظام ایران در بلندمدت است؛ همانطور که در شروط دوازدهگانه دولت ترامپ مشهود بود. این در حالی است که ایران این مطالبات را در تعارض با استقلال و تمامیت ارضی خود میبیند.
از یک سو، واشنگتن با تکیه بر ادعای «جلوگیری از اشاعه تسلیحات هستهای»، خواستار توقف کامل غنیسازی در ایران است. استدلال آنها این است که بسیاری از کشورهای دارای فناوری هستهای صلحآمیز مانند ژاپن یا امارات نیازی به غنیسازی داخلی ندارند. از سوی دیگر، برای جمهوری اسلامی ایران، غنیسازی نهتنها یک حق مسلم تحت معاهده NPT است، بلکه پیششرط استقلال علمی و صنعتی محسوب میشود. ایران تحت شدیدترین تحریمهای تاریخ معاصر، عدم دسترسی به بازار جهانی رادیوداروها و تجهیزات نیروگاهی را تجربه کرده و معتقد است بدون غنیسازی، حتی استفاده صلحآمیز از انرژی هستهای نیز ناممکن خواهد بود.
نکته کلیدی اینجاست که تفاوت ایران با سایر کشورها در تحریمهای ظالمانه است که دسترسی به فناوریهای هستهای را محدود کرده. بهعنوان مثال، هیچ کشور غربی حاضر به ساخت نیروگاه هستهای در ایران نشده، درحالیکه برای دیگران چنین امکانی فراهم شده است.
آژانس انرژی اتمی و نقش آن در بین مذاکره چیست؟
جمهوری اسلامی ایران در قبال فعالیتهای هستهای خود، رویکردی شفاف در پیش گرفته است. ایران با وجود داشتن تنها ۳ تا ۵ درصد فعالیتهای هستهای جهان، پذیرای بیش از یک سوم بازرسیهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی (حدود ۳۷-۳۸ درصد) است. حتی نهادهای اطلاعاتی آمریکا نیز اذعان دارند که ایران به دنبال ساخت تسلیحات هستهای نیست، اگرچه ممکن است چنین درخواستی در داخل مطرح باشد.
با این حال، عملکرد آژانس بینالمللی انرژی اتمی همواره محل نقد جدی بوده است. اساسنامه آژانس بر کمک به توسعه علوم هستهای صلحآمیز و جلوگیری از اشاعه تأکید دارد، اما در عمل، این سازمان به ابزاری در دست قدرتهای غربی تبدیل شده است. الگوی عملکرد آژانس در قبال ایران غالباً شامل درز اطلاعاتی به دنبال بازرسیها، ایجاد هیاهوی رسانهای، صدور بیانیههای سیاسی و نهایتاً اعمال تحریمها علیه ایران بوده است. در سطحی جدیتر، درز اطلاعاتی به سازمانهای جاسوسی و به دنبال آن افزایش جاسوسی و اقدامات پنهان نظیر ترور دانشمندان هستهای نیز مشاهده شده است. شواهد اخیر، از جمله اسنادی که بنا بر گزارشها توسط دستگاه اطلاعاتی ایران از رژیم صهیونیستی به دست آمده، حاکی از همکاری آژانس در ارائه اطلاعات به این رژیم است. این امر ملاحظات امنیتی جدی برای ایران ایجاد میکند و پذیرش دسترسی نامحدود به تمامی اماکن، به ویژه پایگاههای نظامی را غیرممکن میسازد، هرچند ایران در چارچوبهای همکاری فعالیتهای خود را انجام داده است. رویه فعلی مدیرکل آژانس، آقای گروسی، نیز به دلیل سیاسیکاری و خروج از ریل حرفهای، مورد انتقاد قرار دارد و این احتمال وجود دارد که در صورت ادامه این روند، ایران در روابط خود با آژانس تجدید نظر کند.
از منظر راهبردی، همکاری با آژانس برای ایران یک ضرورت تخصصی برای دسترسی به فناوریهای روز و همچنین یک ضرورت دیپلماتیک برای اجتناب از انزوای بینالمللی است. اما این همکاری باید با هوشیاری کامل و مبتنی بر الزامات امنیتی انجام شود.
مذاکرات انجام شود اما غیر مستقیم!
مذاکرات با آمریکا، حتی در شرایط بدعهدی و بیاعتمادی، از دیدگاه ایران به عنوان یک بازیگر عقلانی، امری ضروری و در راستای مدیریت تضادها و جلوگیری از جنگ است. همانطور که دیپلماسی پایان جنگ است، “صد سال گفتگوی بینتیجه بهتر از یک ساعت جنگ با نتیجه” تلقی میشود. جمهوری اسلامی ایران همواره به دنبال حل مشکلات از طریق گفتگو بوده و خواهد بود. با این حال، بدعهدی مستمر آمریکا ریشه در منطق سیاست خارجی این کشور دارد: استثناگرایی و هژمونی. آمریکا خود را بازیگر ویژهای میداند که مسئول مدیریت جهان است و منافع خود را بر هر چیز مقدم میشمارد، حتی به قیمت زیر پا گذاشتن تعهدات خود با متحدانش (مانند اوکراین یا رها کردن متحدان در افغانستان). این نگاه ماکیاولیستی، عمل به عهد را تنها تا زمانی که منافع تأمین شود، لازم میداند.
با این سابقه، مذاکره با آمریکا نیازمند هوشمندی و مبتنی بر قدرت و تضمین است. تجربه نشان داده است که مذاکرات “فراگیر” که در آن تمامی مسائل (هستهای، موشکی، منطقهای) به طور همزمان مطرح میشود، محکوم به شکست است، زیرا خواستههای طرف مقابل نامحدود بوده و هدف اصلی تغییر نظام یا ماهیت ایران است. در مقابل، مذاکرات “محدود” و مشخص با اهداف تعریف شده، میتواند نتایجی در پی داشته باشد، همانطور که الگوی موفقیت چین در دهه هفتاد میلادی با تمرکز بر مذاکره اقتصادی و حفظ استقلال سیاسی خود نشان داد. تأکید رهبر انقلاب بر محدود ماندن مذاکرات بر موضوع هستهای نیز در همین راستا بوده است. قدرت داخلی ایران در حوزههای مختلف (نظامی، سیاسی، صنعتی، علمی مانند صنایع پهپادی و هستهای) عاملی حیاتی برای موفقیت در مذاکرات و کسب تضمینهای لازم است. بدون قدرت، هیچ توافقی حاصل نخواهد شد و حق گرفتنی است.
شکل مذاکرات، از جمله مذاکرات غیرمستقیم فعلی، بیش از آنکه یک فرم صرف باشد، یک پیام سیاسی معنادار از سوی ایران است. پیام این است که به دلیل عدم صداقت و بیاحترامی طرف مقابل در گذشته، ایران حاضر به گفتگوی مستقیم نیست. این پیام، نمادی از بیاعتمادی و تلاش برای شکستن ابهت طرف مقابل است.
در مذاکرات، بازیگران ثالث متعددی نیز با توجه به منافع خود وارد میدان میشوند؛ از کشورهای منطقه مانند عمان (به عنوان تسهیلگر)، عربستان سعودی و عراق گرفته تا قدرتهای جهانی مانند روسیه و چین و کشورهای اروپایی. ورود این بازیگران، بخشی از مدیریت تضاد و تلاش برای ایجاد تضمینهای لازم از سوی کشورهایی است که توانمندی اثرگذاری (نظامی، اقتصادی، سیاسی) را دارند.
تهدید نظامی یا بلوف روانی؟
موضوع فعالسازی مجدد مکانیسم ماشه (اسنپبک) نیز که توسط برخی کشورهای غربی مطرح میشود، ابزاری برای فشار است. برجام بخشی از قطعنامههای شورای امنیت را تعلیق کرد و فعال شدن مجدد ماشه میتواند این قطعنامهها را بازگرداند. با این حال، برخی تحلیلها معتقدند که مذاکرات فعلی ممکن است بخشی از تلاشی هوشمندانه برای عبور از مقاطع زمانی باشد که فعالسازی ماشه از لحاظ فنی یا سیاسی دشوارتر میشود. اما باید مراقب بود که تمرکز بیش از حد داخلی بر تهدید اسنپبک، بخشی از جنگ روانی غرب برای ایجاد اضطرار و واگذاری امتیازات بیشتر نباشد؛ چرا که ایران هماکنون نیز تحت شدیدترین تحریمهای آمریکا قرار دارد و تأثیر عملی اسنپبک بر وضعیت اقتصادی و معیشتی، بیش از آنکه واقعی باشد، میتواند ابعاد تبلیغاتی و روانی داشته باشد.
تهدید اقدام نظامی علیه ایران نیز همواره مطرح بوده، به ویژه با توجه به سابقه حملات رژیم صهیونیستی به تأسیسات هستهای در منطقه (مانند عراق و سوریه) و اظهارات مقامات آمریکایی و اسرائیلی. از منظر نظامی و امنیتی، وجود احتمال هرچند کم (احتمال دفع ضرر محتمل) نیازمند بالاترین سطح آمادگی است. اما تحلیلهای واقعبینانه در غرب نیز نشان میدهد که یک جنگ تمامعیار علیه ایران، نیازمند نیروی زمینی گسترده (حدود ۵۰۰ هزار نفر) و پشتیبانی لجستیکی عظیم است که در شرایط فعلی امکانپذیر نیست. رژیم صهیونیستی نیز توانایی عملیات محدود و مقطعی دارد، نه جنگ تمامعیار با ایران؛ همانطور که عملیات “وعده صادق” نشان داد. سؤال اصلی برای بازیگران عقلانی قبل از آغاز جنگ این است که آیا میتوانند به پیروزی قطعی دست یابند یا ضربه بازدارندهای وارد کنند؟ پاسخ به این سؤال در مورد ایران، قطعیت جدی برای جنگ را از بین برده است و تهدیدات بیشتر در حد عملیات روانی و ابزار فشار باقی میماند.
و اما در آخر چه خواهد شد؟
در نهایت، تجربه و تحلیل نشان میدهد که قدرتهای غربی به دنبال ایجاد ثبات و پیشرفت در منطقه یا کمک به کشورهای منطقه برای رسیدن به قدرت واقعی نیستند؛ منطق آنها مبتنی بر رقابت صفر-مجموع و جلوگیری از ظهور قدرتهای رقیب، به ویژه از جهان اسلام است. ساختارهای منطقهای تحمیل شده، مانند وجود یک پایگاه غربی (رژیم صهیونیستی) که مثلث طبیعی قدرت (ایران، ترکیه، کشورهای عربی) را به مربع تضاد تبدیل میکند، در راستای همین هدف است. استانداردهای دوگانه غرب در مسائل حقوق بشر و قوانین بینالمللی (مانند فلسطین و مقایسه آن با اوکراین در قبال آژانس) نیز شاهدی بر این مدعاست که نباید به نگاه اخلاقی در سیاست خارجی غرب خوشبین بود. بنابراین، تعامل با غرب باید با هوشیاری، بر پایه قدرت درونی، با اهداف محدود و مشخص و با درک عمیق از ماهیت منفعتطلبانه و بیاعتماد آنها صورت گیرد
در بررسی سناریوی حمله نظامی، اگرچه آمریکا و اسرائیل توان عملیات محدود مانند ترور دانشمندان یا حمله به تاسیسات را دارند، اما جنگ تمامعیار به دلیل توان بازدارندگی ایران شامل قدرت موشکی، پهپادی و محور مقاومت، غیرمحتمل به نظر میرسد. برآوردهای آمریکایی نشان میدهد برای اشغال ایران به حداقل ۵۰۰ هزار نیروی نظامی نیاز است که در شرایط کنونی ناممکن است.
جمهوری اسلامی با حفظ آمادگی دفاعی، مانند عملیات وعده صادق علیه اسرائیل، و همچنین پیگیری دیپلماسی هوشمند، همزمان به دنبال کاهش تنشهاست.
محمد مهدی داوری - پژوهشگر و فعال اجتماعی
انتهای یادداشت/
نظر شما