به گزارش گروه علم و فناوری باشگاه خبرنگاران دانشجویی(ایسکانیوز) ؛ چندی پیش عکسی در شبکههای اجتماعی منتشر و دست به دست شد که در آن یک استاد دانشگاه در آمریکا سر کلاس یک بچه کوچک را در بغل کرده و مشغول درس دادن است. با جستوجو در مورد این استاد متوجه شدیم که او یک استاد ایرانی است و امین داوودی نام دارد.
امین داودی در سال 1367در کرمانشاه در یک خانواده کرد به دنیا آمد، ولی مادربزرگش اهل یکی از شهرستانهای استان کرمانشاه بود که استثنائا اهالی آن ترکزبان هستند. به همین دلیل پدرش هم کردی، هم فارسی و هم ترکی صحبت میکرد و امین از کودکی با این سه زبان آشنا شد و جرقههای زبانآموزیاش از همان زمان زده شد.
پدرش نظامی بود و به دلیل شغلش به شهرهای مختلف نقل مکان کردند و به همین دلیل با وجودی که کرمانشاه به دنیا آمد، شناسنامهاش صادره از تهران است. کودکی را در مریوان گذراند و دوره دبستانش را در سنندج شروع کرد، اما بعد از آن به همراه خانواده به اصفهان و کرمانشاه رفت و تا آخر دبیرستان را در کرمانشاه درس خواند.
در سال ۱۳۸۶ لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه رازی کرمانشاه قبول شد و دوره فوق لیسانسش را هم در همین دانشگاه رشته آموزش زبان انگلیسی خواند. از همان ترم اول دانشگاه نیز به صورت تماموقت زبان انگلیسی تدریس میکرد.
۲۰۱۶ تصمیم گرفت که برای ادامه تحصیل در دوره دکتری به آمریکا مهاجرت کند و در دانشگاه تگزاس ای اند ام –که دومین دانشگاه آمریکا از لحاظ تعداد دانشجوست و دکتر چمران در آنجا درس خوانده- در رشته آموزش و تهیه و تدوین برنامه تحصیلی با گرایش فناوریهای آموزشی و زبانهای خارجی (که نمونه آن را در ایران نداریم) شروع به تحصیل کرد.
امین داودی بعد از دوره دکتری تاکنون به عنوان استادیار در دانشگاه تگزاس در پرمین بیسین (UTPB) مشغول به کار است و علاقه او به تدریس تا جایی است که در سال 2018، یعنی زمانی که هنوز دوره دکتری را میگذراند، جزو بهترین اساتید دانشگاه تگزاس ای اند ام از سوی دانشجویان انتخاب شد. همچنین در سال 2021، به عنوان اولین دانشجوی کالج آموزش و توسعه انسانی در دانشگاه تگزاس ای اند ام برنده مسابقه پایاننامه سه دقیقهای شد. در این مسابقه که اولین بار در دانشگاه کوئینزلند استرالیا برگزار شد، شرکتکنندگان باید تحقیقی را که سالها روی آن کار کردهاند، در سه دقیقه به زبان ساده و عام توضیح میداند. او که هم برنده رای داوران و هم برنده رای مردمی در این مسابقه شد، اولین ایرانی به شمار میرود که این جایزه را در دانشگاه تگزاس ای اند ام دریافت کرده است. سخنرانی او در مورد چگونگی استفاده از روباتها برای بهبود برابری آموزشی و دسترسی دانشآموزان در خانه بود. سال بعد نیز به عنوان داور در این مسابقه شرکت کرد.
داوودی همچنین در سال ۲۰۱۹ برنده فلوشیپ استراتژیک دانشگاه تگزاس ای اند ام به مبلغ ۳۵ هزار دلار شد و توانست به مدت یک سال فقط روی تحقیقاتش تمرکز کند و به همین دلیل به عنوان محقق مهمان به دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا رفت تا تحقیقاتش را در زمینه روباتهای آموزشی ادامه دهد.
مصاحبه ما را با این محقق و استاد دانشگاه میخوانید:
چه شد که رشته ادبیات انگلیسی را انتخاب کردید؟
به غیر از اینکه در خانوادهای بزرگ شدم که به سه زبان فارسی، کردی و ترکی صحبت میکردند، چهار مساله دیگر باعث علاقه شدید من به زبانآموزی شد. اول اینکه در کودکی زمانی که با کنسول بازی کومودور، بازی «قارچخور» را بازی میکردم، در هر مرحله یک جمله انگلیسی نوشته میشد که «پرنسس در مرحله بعدی منتظر شماست». من متوجه آن جمله نمیشدم، اما همیشه حسرت آن را داشتم که بدانم معنای آن جمله چیست. از اینجا بود که جرقههای یادگیری زبان انگلیسی در ذهنم زده شد.
دوم، در مسابقات المپیک ۱۹۹۶ –وقتی که هشت سالم بود- زمانی که رسول خادم روی صحنه رفت تا مدال طلایش را بگیرد، جملات مجری به فارسی ترجمه نشد و به زبان انگلیسی پخش شد. بدون اینکه معنای آن جمله را بدانم، صبح تا شب روی صندلی میایستم و آن را تکرار و احساس میکردم که چقدر دوست دارم به این زبان صحبت کنم.
سوم، آشنایی من با یک سرهنگ بازنشسته بود که قبل از انقلاب در آمریکا دوره نظامی دیده بود و به ایران برگشته بود. به دلیل اینکه زبان انگلیسی را یاد گرفته بود، در خانهاش کلاسهای آموزش زبان دایر میکرد. این کلاسها به من کمک کرد تا پایههای زبانآموزیام را بنا و حتی بعد از شروع دانشگاه، در آنجا تدریس کنم.
چهارم، یک برنامه تلویزیونی به نام سینما یک از تلویزیون پخش میشد که در آن، منتقدان یک فیلم را نقد میکردند. یکی از این فیلمها «رستگاری در شاوشنک» بود. زمانی که این فیلم را دیدم از ذوق به گریه افتادم و چنان عاشقش شدم که همه جا در موردش صحبت میکردم. حتی همدانشگاهیانم در دوره کارشناسی من را شاوشنک صدا میکردند. این علاقه تا حدی شدید بود که فایل صوتی آن را تهیه کرده بودم و از آنجا که عادت داشتم در حین کتاب یا درس خواندن به موسیقی گوش کنم، صدای این فیلم پیشزمینه درس خواندنم شده بود.
آنقدر آن را گوش داده بودم که سکانس به سکانس آن را به انگلیسی حفظ کرده بودم. گاهی در روز سه بار این فایل صوتی را گوش میکردم و آرزویم این بود که روزی لوکیشن این فیلم را از نزدیک ببینم. در سال 2019 این آرزویم محقق شد و از لوکیشن تک تک سکانسها در زندانی که در ایالت اوهایو آمریکا امروز به شکل موزه درآمده بازدید کردم.
داستان و دلیل مهاجرتتان به آمریکا چه بود؟
من تا اول دبیرستان دانش آموز ممتازی بودم، ولی از سال اول دبیرستان متوجه شدم که سیستم آموزش ایران با تفکرات من جور درنمیآید و مطمئن بودم که دوست دارم در زمینه آموزش زبانهای خارجی کار کنم. از آن زمان فقط روی یادگیری زبان انگلیسی متمرکز شدم و به همین دلیل در دوره دبیرستان هیچ درسی را به غیر از زبان نخواندم و امروز بعد از حدود 20 سال از آن تصمیم بسیار راضی هستم.
یادم میآید برای امتحان نهایی زیست سال سوم دبیرستان (رشته علوم تجربی) پشت کتاب زیستم، کتاب ساده شده هملت شکسپیر را به زبان انگلیسی گذاشته بودم و آن را میخواندم تا اگر مادرم از جلوی اتاقم رد شد، متوجه نشود من درس نمیخوانم. برای دوره پیشدانشگاهی هم غیرحضوری ثبتنام کردم و زمانی که متوجه شدم در غیرحضوری میتوان هر رشتهای را خواند، علوم انسانی را انتخاب کردم.
از زمانی که وارد دوره کارشناسی شدم دوست داشتم تا دوره دکتری ادامه تحصیل بدهم و همیشه فکر میکردم برای دوره دکتری باید به خارج از کشور بروم. بعدها بعد از ورود به دوره کارشناسی ارشد، متوجه شدم که تحصیلات تکمیلی در ایران چیزی نیست که من را راضی کند، چون تقریبا دوباره تکرار مباحث دوره کارشناسی بود. این شد که مطمئن شدم باید برای دوره دکتری از ایران خارج بشوم.
دلیل دومم، شرایط سخت اقتصادی ایران برای معلمهاست. زمانی که در ایران بودم به طور میانگین روزانه هشت تا 10 ساعت تدریس میکردم، ولی درآمد من در بهترین حالت به اندازه هزینههای معمولی زندگیام میشد. در صورتی که دوست داشتم ساعت کمتری تدریس کنم تا زمان بیشتری برای مطالعه و یاد گرفتن داشته باشم.
با این حال، شاید مهمترین دلیل مهاجرت من حضور افراد نالایق و بیسواد در سیستم آموزشی ایران بود. کسانی که هیچ سوادی درباره مسائل آموزشی نداشتند، اما به عنوان مدیر و رئیس به من دستور میدادند که حق تدریس چه چیزهایی را داشته باشم و حتی به چه روشی تدریس کنم. هرچه گذشت نه تنها تعداد این افراد در نظام آموزشی ایران بیشتر شد، بلکه با ارتقای رتبه به پستهای مهم و تاثیرگذار آموزشی ایران هم گمارده شدند. اینطور شد که ناامید از تغییر، تصمیم گرفتم این واقعیت تلخ را بپذیرم که نظام آموزشی ایران در حالت فعلی جایی برای افراد متخصص ندارد.
چرا پسادکتری شرکت نکردید؟
در ایران به اشتباه جا افتاده که بعد از دوره دکتری، مقطع تحصیلی پسادکتری یا فوق دکتری وجود دارد. در حالی که پسادکتری یعنی یک نفر دوره دکتریاش را تمام کرده و در همان دانشگاه مشغول به کار تحقیقاتی شده است. بنابراین مقطع تحصیلی به شمار نمیرود و مدرکی به اسم فوق دکتری وجود خارجی ندارد.
معمولا دو گروه دوره پسادکتری را میگذرانند. گروه اول افرادی هستند که قصد کار آکادمیک و به دست آوردن کرسی استادی در دانشگاه را ندارند و قبل از ورود به صنعت مدتی دوره پسادکتری را میگذرانند و گروه دوم افرادی هستند که قصد استاد شدن در دانشگاه را دارند، اما به هر دلیلی نتوانستهاند شغل دلخواه را پیدا کنند و به همین دلیل مدتی دوره پسادکتری را میگذرانند. از آنجایی که من یک هفته بعد از اتمام دوره دکتری به عنوان استاد دانشگاه تگزاس در پرمین بیسین (UTPB) مشغول به کار شدم، دیگر نیازی به گذراندن دوره پسا دکتری نداشتم.
لطفا در مورد رشته آموزش و تهیه و تدوین برنامه تحصیلی توضیح دهید. کدام رشته در ایران شبیه به آن است؟
نزدیک به این رشته در ایران رشته تربیت معلم آموزش ابتدایی است، ولی در مقطع دکتری رشتهای نداریم که روی آموزش و تهیه و تدوین برنامه تحصیلی متمرکز باشد. برنامه تحصیلی به این معناست که به طور مثال، یک دانشآموز سال دوم دبستان چه مباحثی را باید در علوم و ریاضی یاد بگیرد. در ایران این مباحث با سیلابس یا طرح درس اشتباه گرفته میشود، در صورتی که طرح درس برنامهای روتین روزانه، هفتگی، ماهانه و ترمی است و به این شکل است که به معلم یاد داده میشود وقتی سرکلاس میرود، چه چیزهایی درس بدهد و چند دقیقه روی آن وقت بگذارد. در حالی که تدوین برنامه تحصیلی برنامه کلانتری است. سازمان تهیه و تدوین کتب درسی در ایران تقریبا مشابه این کار را انجام میدهد.
مهمترین دستاوردتان چه بوده؟
زمینه تحقیقاتی من زیر چتر عدالت و دسترسی برابر به آموزش خلاصه میشود. کل هدف من این است که بتوانم با کمک فناوریهای جدید –که ضرورتا برای آموزش طراحی نشدهاند- دسترسی دانشآموزان و دانشجویان را به آموزش باکیفیت فراهم کنم.
دانشجوها و دانشآموزان به دو دسته تقسیم میشوند؛ گروهی که به دلایل مختلف –اما به دلیل عمده بیماریهای صعبالعلاج مانند سرطان- نمیتوانند در مراکز آموزشی حضور پیدا کنند و گروه دیگر، افراد دو زبانه یا مهاجری هستند که تسلط کافی به زبان انگلیسی ندارند و این موضوع باعث بروز چالشهای بزرگ در زندگیشا میشود.
در سال ۲۰۱۹ برنده فلوشیپ استراتژیک دانشگاه تگزاس ای اند ام به مبلغ ۳۵ هزار دلار شدم که زمینهای شد تا بتوانم به مدت یک سال فقط روی پروژههای تحقیقاتیام تمرکز کنم. در همین زمان بود که به عنوان محقق مهمان به دانشگاه ایالتی پسنسیلوانیا رفتم تا تحقیقاتم را در زمینه زبانهای آموزشی ادامه دهم.
در این طرح، از یک روبات «دورحضوری» یا telepresence robot برای آموزش از راه دور استفاده کردم. این روبات در اصل برای مدیران عامل شرکتهای بزرگ و آشپزهای رستورانهای بزرگ طراحی شده و فرصتی را ایجاد میکند که کاربران با هم تماس تصویری داشته باشند و به طور مثال آشپزها در آشپزخانه سرکشی کنند یا پزشکانی که نمیتوانند به صورت حضوری بالای سر بیمار بروند از راه دور او را ویزیت کنند. این روبات از طریق یک اپلیکیشن به وسیله کاربری که در خانه نشسته است، کنترل میشود؛ به نحوی که میتواند در دفتر کار راه برود و دسترسی ۳۶۰ درجه نسبت به محیط داشته باشد.
من از این روبات برای دانشجویانی که به دلیل بیماری نمیتوانند سر کلاس حاضر شوند، استفاده کردم. چون تجربهام در ایران و آمریکا نشان میداد دانشجویان بیمار معمولا خیلی نگران از دست دادن کلاسهایشان هستند و به دلیل اینکه نمیتوانند در محیط دانشگاه و دانشجویان حضور داشته باشند، روحیه خود را از دست میدهند.
زمانی که در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا به عنوان محقق مهمان حضور داشتم، به بیمارستانی در نزدیکی آنجا مراجعه کردم و با مدیر بخش بیماریهای سرطانی صحبت کردم و گفتم که به دنبال دانشآموزی هستم که به تازگی به دلیل بیماری سرطان در بیمارستان بستری شده و توان رفتن به کلاس درس را ندارد. چند روز بعد با من تماس گرفتند و اعلام کردند که چنین موردی وجود دارد، ولی دانشآموز مدرسه نیست، بلکه دانشجوست و اتفاقا دانشجوی همان دانشگاه ایالتی پنسیلوانیاست. به بیمارستان مراجعه کردم و با آن دانشجو و خانوادهاش آشنا شدم و صحبت کردم. این دختر ۲۱ ساله بسیار باهوش و درسخوان بود و سال آخر رشته ادبیات انگلیسی را میگذراند. هر سال دانشجوی برتر دانشگاه شده بود و کمک هزینه شهریه دریافت میکرد. اما بعد از تشخیص بیماری نگران بود که نتواند درسش را درست بخواند و از سوی دیگر، به دلیل بازنشسته شدن پدرش، دغدغه شهریهاش را هم داشت.
برایش توضیح دادم که میتواند هم فرآیند درمان و شیمیدرمانی را در بیمارستان انجام دهد و هم در سر کلاسهای درس حاضر شود. خودش و خانوادهاش بسیار از این طرح استقبال کردند و از اینجا طرح من و چالشهای پیش رویم شروع شد؛ پنسیلوانیا به شدت ایالت سردی است و معمولا دمای هوا به منفی ۲۵ درجه هم میرسد و برای من که در تگزاس با هوای گرم زندگی میکردم، چالش بزرگی بود. از طرفی، این دانشگاه بسیار بزرگ و هزینه پارکینگش بالا بود و نمیتوانستم با ماشین به آنجا بروم و از طرف دیگر، فاصله زیادی را باید از در دانشگاه تا کلاس این دانشجو میرفتم. این چالش زمانی که برف میآمد و مجبور بودم که با روبات هشت کیلویی این مسیر را طی کنم، سختتر میشد. باید روبات را سر همه کلاسهای درس میبردم و تماس تصویری را برقرار میکردم. در ابتدا هم نظرم این بود که روبات را برای دانشآموز مدرسه استفاده کنم، چون فقط یک معلم و یک کلاس درس دارد و مشکل جابهجایی برایم کمتر بود.
به غیر از اساتید، باید با دانشجوها هم صحبت میکردم تا از نظر اخلاقی با حضور روبات در سر کلاس موافقت کنند. همه این مراحل را طی کردم تا حدی که روبات به جای آن دانشجو سر کلاسها حاضر میشد. دانشجو از طریق اپلیکیشن روبات را سر کلاس حرکت میداد و زمانی که استاد پای تخته چیزی مینوشت، پای تخته میرفت و یادداشت برمیداشت. حتی از استادش سوال میپرسید و در کلاس بحث میکرد.
یک ترم همه چیز خوب پیش رفت تا زمانی که ویروس کرونا شیوع پیدا کرد و همه کلاسها آنلاین برگزار شد. با این حال این پروژه با استقبال بسیار خوبی مواجه شد و یکی از روزنامههای پنسیلوانیا در مورد آن گزارشی نوشت. به طور کلی، نگاه خیلی از محققان و دانشگاهها به پروژه من چرخید، چون کاری را شروع کرده بودم که بعد از شیوع کرونا همه نیاز به آن را احساس میکردند.
در مورد آن دختر دانشجو هم باید بگویم که درسش را بهموقع و با نمرات بالا قبول شد و هماکنون دانشجوی فوقلیسانس است و سرطان را هم شکست داده است.
آینده دنیای علم و فناوری را چطور ترسیم میکنید؟
به نظرم دنیای علم هر سال چندین برابر سال قبل شتاب میگیرد و در نهایت در حال بالا بردن کیفیت زندگی انسانهاست. خیلیها معتقدند صفای زندگی ساده گذشته که هنوز فناوری جایی در خانههای مردم باز نکرده بود، خیلی بیشتر بود، اما به نظر من همین فناوریها باعث شده که ما برای دسترسی به آب، راه زیادی را طی نکنیم و برق در خانهمان داشته باشیم. اینها همه زندگی را برای ما بسیار راحت کرده است و در آینده این آسودگی بیشتر هم خواهد شد.
در اوقات فراغت معمولا چه کارهایی انجام میدهید؟
با تلویزیون میانه خوبی ندارم و فقط زمانی تلویزیون نگاه میکنم که بخواهم برنامهای را سر وقتش تماشا کنم. با این حال عاشق سریالهای قدیمی ایرانی هستم و به تازگی «پدر سالار» و «در قلب من» را برای بار دوم با همسرم تماشا کردم. به غیر از این گاهی کتاب میخوانم، ولی بیشتر زمانم را برای دو فرزندم میگذارم.
از آنجا که با همسرم در یک دانشگاه همکار هستیم و پروژههای مشترک داریم، گاهی خارج از زمان کاری هم روی پروژههای تحقیقاتیام کار میکنیم.
چه فیلمهایی تماشا میکنید و چه کتابهایی میخوانید و کدامیک از آنها را پیشنهاد میکنید؟
چون رشتهام ادبیات انگلیسی بوده، بینهایت به رمانهای ایرانی و خارجی علاقهمندم، اما در سالهای اخیر بیشتر کتابهای مربوط به عدالت آموزشی، سیاستهای آموزشی و فناوریهای آموزشی را مطالعه میکنم. با این حال تصمیم دارم که امسال ۱۰۰ کتاب روانشناسی و رمان بخوانم.
در زمینه روانشناسی دوست دارم دو کتاب را به مخاطبان پیشنهاد کنم که به فارسی هم ترجمه شدهاند. کتاب اول «سرسختی» یا Grit نام دارد و توسط دکتر آنجلا داکورث نوشته شده است. این کتاب مفهوم سرسختی را به عنوان عامل اصلی موفقیت معرفی میکند و بهره هوشی را به چالش میکشد. کتاب دوم «شفقت خود» یا self-compassion نام دارد و توسط کریستین نف نوشته شده است و به اهمیت مهربان بودن با خود میپردازد. در زمینه ادبیات هم رمان مورد علاقه خودم «رستگاری در شاوشنک»، نوشته استیفن کینگ را معرفی میکنم. دوست دارم یک کتاب هم در زمینه مباحث عدالت آموزشی معرفی کنم: کتاب «تعلیم و تربیت ستمدیدگان»، نوشته پائولو فریره که به اهمیت تاثیر آموزش برعدالت در جامعه میپردازد.
ماجرای عکسی که از شما و یک بچه در سر کلاس درس در شبکههای اجتماعی دست به دست چرخیده، چه بوده؟
من از زمانی که در ایران تدریس میکردم، رابطه خیلی صمیمانهای با شاگردانم داشتم و همیشه بعد روابط انسانی را پررنگتر از مسائل آموزشی مورد توجه قرار میدادم. زمانی هم که وارد دانشگاههای آمریکا شدم، متوجه شدم که چقدر آدمهای کشورهای مختلف وجوه مشترک دارند. تا حدی که حس میکنم هنوز در کرمانشاه درس میدهم و رابطهام با دانشجویان آمریکایی هم صمیمانه است.
ماجرای عکس این بود که روزی یکی از دانشجویانم که خیلی هم درسخوان بود، به من ایمیل زد و گفت که امروز پرستار بچه ندارم و نمیدانم که چطور سر کلاس دانشگاه حاضر بشوم. بدون فکر به او گفتم که با بچه به سر کلاس بیا. این شد که با پسرش بنیامین سر کلاس آمد. وسط کلاس، بچه شروع به ورجه وورجه کردن کرد و از آنجایی که میدانستم شاگردم خسته است، از او خواستم که پسرش را بغل کنم. خیلی استقبال کرد و بچه را بغل کرد و همانطور به درس دادن ادامه دادم. شاگردانم در این حین از من چندین عکس گرفتند و در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشتند. این عکس کلی دست به دست شد؛ تا جایی که در لینکداین ۶۶ هزار بار دیده شد. حتی از شبکه تلویزیونی CBS7 و روزنامه Odessa American هم با من تماس گرفتند و در مورد این عکس مصاحبه کردند.
از نظر شما محققان ایرانی از نظر علم و فناوری –به ویژه در زمینه کاریتان- در چه سطحی هستند و چقدر با سطح جهانی فاصله دارند؟
اگر بخواهم در مورد رشته کاری خودم صحبت کنم، باید بگویم که در ایران محققان بسیار خوبی داریم و حتی بعضی از آنها بیشتر از اساتید آمریکا مقاله چاپ میکنند. ولی مشکل اینجاست که این تحقیقات نفعش نه به معلم میرسد و نه به دانشآموز. یعنی این مقالات هیچ تاثیر اجتماعی ندارند و نمیتوانند برای بالا بردن کیفیت آموزش کاربرد داشته باشند. در حالی که محققان میتوانند به جای چند مقاله، یک مقاله کاربردی بنویسند که تاثیرگذاری آن بیشتر باشد؛ حتی تاثیر روی کتب آموزشی.
در واقع در ایران، چاپ شدن مقاله قله موفقیت محقق و استاد است، در حالی که تاثیرگذاری آن مقاله روی جامعه ارزش بیشتری دارد.
به نظر شما نظام آموزش عالی ایران چه تفاوتهایی با نظام آموزش عالی آمریکا دارد و بزرگترین چالش آن در ایران چیست؟
به نظرم بزرگترین چالش نظام آموزش عالی ایران این است که دانشجو باید همه چیز را یاد بگیرد و اجازه این را نمیدهد که روی یک درس یا یک مساله تمرکز کند. یاد گرفتن همه چیز یعنی یاد نگرفتن عمیق یک مساله. در واقع دانشجوها در ایران دایرهالمعارف هستند؛ به این معنا که در حد دو خط در مورد همه چیز اطلاعات دارند. دانشجوی فوق لیسانس یک رشته خاص باید دروس بسیار زیادی را پاس کند که بعضا هم ربطی به زمینه تحقیقاتی مورد علاقهاش ندارد. در حالی که در آمریکا دانشجو روی یک چالش یا مساله متمرکز میشود. در واقع میتوان گفت که نظام آموزشی عالی ایران اقیانوس کمعمق و نظام آموزش عالی آمریکا رودخانه پرعمق است.
به نظر من محققان ایرانی به جای اینکه تلاش کنند یک کار بزرگ انجام دهند، باید روی انجام یک کار کوچک، ولی با تاثیرگذاری بزرگ تمرکز کنند.
رویکرد اساتید دانشگاه در ایران و آمریکا چقدر با هم متفاوت است؟
به نظر من خیلی از اساتید ایرانی هنوز اصول اولیه آموزش را که بها دادن به روابط انسانی با دانشجویان است، بلد نیستند و این امر از هر علمی مهمتر است، چون ما از مرحلهای که یک نفر دانشمند به کسانی که هیچ دانشی نداشتند درس میداد، عبور کردهایم. ولی متاسفانه برخی از اساتید ایرانی هنوز خود را دانای کل میدانند و این موضوع قدرتی در رفتار و گفتار به آنها میدهد که دانشجوها را خیلی کمتر از خود میدانند؛ در حالی که هماکنون دانشجویان از طریق اینترنت به انواع و اقسام به منابع اطلاعاتی دسترسی دارند و معمولا دانش خیلی خوبی در زمینههای مختلف دارند.
بزرگترین شکست یک استاد این است که دانشجویش از خودش موفقتر نشود!
در دانشگاه شما برای اینکه ارتباط بین دانشگاه و صنعت برقرار یا تقویت شود، چه راهکارهایی وجود دارد؟
نکته مهم در مورد این موضوع آن است که باید دانشگاه و صنعت بدانند که چه کارهایی را بلد نیستند و در این موارد به همدیگر اعتماد کنند. به همین دلیل خیلی اوقات شرکتها بخش تحقیق و پروژههای تحقیقاتیشان را به دانشگاهها و دانشگاهها نیز کار تولید و بازاریابی و توزیع را به صنعت میسپارند. یعنی دانشگاه و صنعت به جای اینکه حالت رقابتی داشته باشند، بیشتر حالت تعاملی دارند. در حالی که در ایران، چندان تعاملی بین دانشگاه و صنعت وجود ندارد و به نظر من، تا ما به عنوان فرد یا جامعه یاد نگیریم که بگوییم بلد نیستیم، هیچ مشکلی را نمیتوانیم با هم حل کنیم.
چه توصیهای به جوانان ایرانی دارند تا در شرایط کنونی پیشرفت کنند؟
تجربه شخصی من این است که اگر به دنبال علاقهمان نرویم موفق نمیشویم، پس توصیه میکنم که اگر به دلیل شرایط بد اقتصادی ایران، نمیتوانند زمینه مورد علاقه اولشان را محقق کنند، به علاقه دوم یا سومشان بپردازند. دوم اینکه به حرف افرادی گوش بدهند که در آن زمینه تخصص دارند و آن را با احترام به دیگران اشتباه نگیرند. مثلا به پدر و مادرشان احترام بگذارند، ولی به توصیههای آموزشی غلطشان گوش ندهند. زمانی که به تقاضای زیاد برخی رشتهها نگاه میکنیم، میتوانیم رد این توصیههای غلط را پیدا کنیم. به طور مثال، امکان ندارد این همه دانشآموز علاقهمند به رشتههای پزشکی در ایران داشته باشیم و مشخص است که فشار خانواده و جامعه باعث به وجود آمدن این علاقه کاذب شده است.
بزرگترین شکست و موفقیتتان در زندگی چه بوده است؟
بزرگترین موفقیتم تربیت و آموزش شاگردانی است که از خودم موفقترند. بزرگترین شکستم این بود که هر چقدر هم تلاش کردم، نتوانستم به تنهایی در سیستم آموزش عالی ایران اقلا اساتید را همراه خودم کنم تا به روابط انسانی با دانشجوها بیشتر بها بدهند. نمیدانم دلیل آن تجربه کم من بود یا مشکل سیستم، ولی همیشه من آدمی جلوه داده میشدم که اشتباه میکند، در صورتی که خودم مطمئن بودم مسیر درستی را انتخاب کردهام.
از زمانی که به آمریکا مهاجرت کردید تا زمانی که به یک زندگی معمولی دست پیدا کنید با چه مشکلاتی مواجه شدید؟
چون در زمینه کاریام خیلی با فرهنگ آمریکا آشنایی داشتم، دچار شوک فرهنگی نشدم و به تبع چالشی هم در این مورد نداشتم. بزرگترین چالش من ربطی به آمریکا نداشت، به ایران ربط داشت؛ دلتنگی خیلی زیاد برای خانواده و شاگردهایم. هنوز هم از اینکه ایران نیستم و نمیتوانم در کشور خودم تدریس کنم خیلی ناراحتم.
آیا دوست دارید که به ایران برگردید؟ فکر میکنید چه شرایطی باید مهیا شود؟
اگر بدانم که حرفم به اندازه آمریکا، در کشور خودم هم تاثیرگذار است، همین امروز به ایران برمیگردم. اما با خودم فکر میکنم که اگر روزی به ایران برگردم، نهایتا یک استاد دانشگاه میشوم و به دانشجویان درس بدهم. این اشل برای من دیگر خیلی کوچک است، زیرا دوست دارم بتوانم تغییراتی حتی اندک در آموزش و پرورش ایجاد کنم. ولی میدانم که در ایران کسی برای حرف من اهمیتی و ارزشی قائل نیست.
بزرگترین آرزویتان برای خودتان و دنیا چیست؟
بزرگترین آرزویم برای خودم این است که روزی را ببینم که سیستم آموزشی ایران به سمتی اصلاح شده باشد که دانشآموز صبح که بیدار میشود با خودش نگوید: اه! دوست ندارم به مدرسه بروم! و من هم در این اتفاق نقش کوچکی داشته باشم. در آمریکا اغلب دانشآموزان آخر هفتهها را دوست ندارند و دلشان میخواهد این روزها را هم به مدرسه بروند.
بزرگترین آرزویم برای دنیا این است که مهربانی کردن برای همه عادی شود و به عنوان یک متاع کمیاب شمرده نشود.
همه پدر و مادرها از بچگی فرزندانشان آرزوهایی برای آنها دارند. آرزوی پدر و مادرتان برای شما چه بوده و آیا به این آرزو رسیدهاند یا خیر؟
مطمئنا بزرگترین آرزوی آنها دکتری گرفتن من در رشته آموزش و تهیه برنامه تحصیلی و یا تربیت معلم در آمریکا نبوده، ولی فکر میکنم که بزرگترین آرزویشان برای من این بود که در زندگیام آرامش داشته باشم و از این نظر فکر به آرزویشان رسیدهاند.
فرزندانتان چند ساله هستند؟ آیا همسرتان هم محقق است؟ آیا تحقیقات باعث میشود که به خانوادهتان لطمهای وارد شود یا خیر؟ شما چطور مدیریت میکنید؟
دخترم نوا ۲ سال و نیمه و پسرم زاگرس هفت ماهه است. همانطور که گفتم همسرم با من در یک دانشگاه کار میکند. ما از دوره لیسانس همرشته بودیم و با هم برای دکتری بورسیه گرفتیم. پسرم ۱۲ روز قبل از دفاع دکتریمان به دنیا آمد.
این موضوع که فکر من همیشه حول تحقیقاتم میگذرد، یک واقعیت است و در زندگی همه محققان وجود دارد. من به شخصه برای مدیریت این موضوع مجبورم که از یک سری کارها مثل خوابیدن یا تفریحات شخصی چشمپوشی کنم و از آنجایی که چند عملکردی هستم و میتوانم چندین کار را با هم انجام دهم، خیلی اوقات کارهای خانه و کارهای مربوط به شغلم را با هم انجام میدهم تا زمان بیشتری داشته باشم.
در ادامه ویدئویی که این محقق ایرانی از دفتر کارش در دانشگاه گرفته، تماشا کنید:
نظر شما