محقق و استاد ایرانی در آلمان: دانشگاه‌های ایران پژمرده‌اند / شکاف دانشگاه با صنعت در جهان

محقق و استاد ایرانی در آلمان می‌گوید: از نظر من، بین دانشگاه و صنعت در تمام دنیا شکافی وجود دارد، اما مثلا در ایران این شکاف خیلی عمیق است. دلیل وجود این شکاف در کل دنیا این است که دانشگاه دانشجویان را برای کار در صنعت تربیت نمی‌کند.

به گزارش خبرنگار علم و فناوری ایسکانیوز؛ مرتضی ایزدی‌فر سال ۱۳۵۸ در تربت حیدریه خراسان متولد شد. او ابتدای مصاحبه بر این باور بود که بیوگرافی و شخص او اصلا مهم نیستند و جوانان باید بیشتر به این سمت بروند که کتاب زندگی خود را بخوانند و بی‌همتایی خودشان را کشف کنند. اما با توجه به اینکه زندگینامه‌اش می‌تواند این درک را به جوانان بدهد که همه‌مان مردم عادی هستیم و فقط با تلاش‌ است که می‌توانیم به جایگاهی که دوست داریم برسیم، شروع به تعریف داستان زندگی‌اش کرد.

پدر و مادرش هر دو معلم بودند و در دانشگاه مشهد تحصیل کرده بودند و زمانی که برای گذراندن طرح خدمت به تربت حیدریه رفتند، مرتضی در آن شهر به دنیا آمد. مرتضی به واسطه جو فرهنگی خانواده، به شدت به مطالعه علاقه‌مند شد. بسیار کنجکاو و عاشق کشف کردن بود، اما به دلیل شرایط آموزشی ناپایدار در آن زمان، از رفتن به مدرسه هراس داشت. به همین دلیل تقریبا تا سال آخر دبیرستان درس نخواند، اما سال آخر ورق برگشت. برای اینکه در کنکور قبول شود، ۶ ماه آخر را حسابی درس خواند و رتبه خیلی خوبی کسب کرد.

برای کارشناسی‌ رشته زبان دانشگاه خوارزمی تهران قبول شد و برای کارشناسی ارشد، رشته روانشناسی را دانشگاه تهران خواند. بعد از آن تصمیم به مهاجرت گرفت و کارشناسی ارشد دومش را در یک طرح مشترک بین دانشگاه اسنابروک آلمان و دانشگاه سیه‌نای ایتالیا در رشته علوم اعصاب و علوم اعصاب شناختی گذراند.

دوره دکتری را در موسسه روانشناسی پزشکی دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ (LMU)، در زمینه آگاهی، عصب‌شناسی هنری و زمان در مغز  خواند و برای دوره پست‌دکتری به دانشگاه آریزونا در آمریکا رفت و در زمینه تخیل، تصویرسازی ذهنی و زمان به تحقیق پرداخت.

بعد از ۲ سال دوباره به آلمان برگشت و در موسسه انسان و زیبایی‌شناسی وابسته به دانشگاه کوبورگ و دانشگاه بامبرگ، لابراتوار عصب‌شناسی هنری خودش را راه‌اندازی کرد و هم‌اکنون حدود ۲ سال است که در سمت پژوهشگر ارشد و به عنوان استادیار در دانشگاه مونیخ و کوبورگ تدریس می‌کند.

داستان زندگی این دانشمند پرتلاش و توانا بسیار خواندنی است:

چرا از مدرسه رفتن فراری بودید؟

دوره‌ای به مدرسه می‌رفتم که اوج افزایش جمعیت بود. آنقدر کلاس‌های ما شلوغ و کثیف بود که دوست نداشتم به مدرسه بروم. به همین دلیل هیچ وقت با خودم کیف نمی‌بردم تا بتوانم راحت از مدرسه فرار کنم. برای همین کتاب‌هایم همیشه در آستین‌هایم یا جوراب‌هایم لوله بود. دفتر هم نداشتم، چون برای نوشتن روی آن نیاز به خودکار داشتم و نمی‌توانستم به خاطر خطرش، خودکار را در آستین یا جورابم بگذارم. به همین دلیل، یادداشت‌هایم را در کتابم می‌نوشتم و اگر دیگر جایی برای نوشتن نداشتم، سعی می‌کردم صحبت‌های معلم را در ذهنم نگه دارم.

خیلی زیاد از معلمانم سوال می‌پرسیدم؛ آنقدر زیاد که گاهی از کلاس بیرونم می‌کردند. آنقدر از کلاس بیرون شده بودم و آنقدر از مدرسه فرار کرده بودم که آخر هر ترم پدر و مادرم با کیک و شیرینی برای عذرخواهی نزد ناظم و مدیر مدرسه‌مان می‌رفتند تا برای ترم دیگر ثبت‌نامم کنند.

یک روز به پدرم گفتم: حاضرم ماشینت را بشویم و همه کارهای خانه را انجام بدهم، ولی به مدرسه نروم. قول می‌دهم معدلم از ۲۰ پایین‌تر نیاید. ولی از آنجا که پدر و مادرم خودشان معلم بودند و نسبت به مدرسه رفتن تعصب داشتند، با این کار به شدت مخالفت می‌کردند.

از سوی دیگر، علاقه بسیار زیادی به حیوانات داشتم. در مقطعی از زمان فکر می‌کردم که می‌خواهم زیست‌شناس بشوم. از علاقه‌ام اینطور بگویم که گاوداری پدرم در خارج از شهر را به یک باغ وحش تبدیل کرده بودم؛ نزدیک به هزار کبوتر داشتم، اسب، گربه، سگ و حتی آهو داشتم.

چطور شد که به یکباره به یک دانش‌آموز درسخوان تبدیل شدید؟

با وجودی که هیچ کس آینده خوبی را برای من تصور نمی‌کرد، در سال چهارم دبیرستان به یکباره متحول و درسخوان شدم. چون شرایطی شد که دوباره به مشهد برگشتیم و من از جو باغ‌ وحش و حیواناتم دور شدم و هم اینکه این دوران مصادف شد با شروع علاقه‌ام به مغز انسان. سوالات بسیاری از خودم می‌پرسیدم؛ از جمله اینکه انسان چطور زبان یاد می‌گیرد و زبان مادری یا زبان دوم، چطور شکل می‌گیرد؟

برای رسیدن به پاسخ سوالاتم، اولین پول توجیبی‌ام را دیکشنری حییم خریدم. این دیکشنری به کتاب مقدسم تبدیل شده بود و تک تک لغاتی که در اطرافم می‌دیدم یا می‌شنیدم، در این کتاب جستجو می‌کردم. ضمن اینکه در این زمان با فناوری‌های جدیدی مثل سگا و میکرو و فیلم‌هایی مانند «نابودگر» -که تازه منتشر شده بود- آشنا می‌شدم و زبان دوم برای من برجسته و برجسته‌تر می‌شد.

برای کنکور فقط ۶ ماه درس خواندم و در عین ناباوری در کنکور رتبه ۲۰۰ را آوردم. بعد از گرفتن رتبه، پیش مدیر مدرسه‌مان رفتم و به او گفتم که رتبه‌ام ۲۰۰ شده است. باورش نمی‌شد، چون فکر می‌کرد که من اصلا دانش‌آموز باهوش و درسخوانی نیستم. و من برایش توضیح دادم که با درس خواندن مشکل نداشتم، بلکه با سیستم مدرسه مشکل داشت.

این شد که برای انتخاب رشته، اولین انتخابم را زبان زدم و در دانشگاه خوارزمی در تهران پذیرفته شدم.

چه شد که تصمیم به مهاجرت گرفتید؟

سال اول دانشگاه به خوابگاه یکی از دوستانم رفته بودم و با شخصی آشنا شدم که او هم برای دیدن دوستش به آنجا آمده بود. رشته‌اش پزشکی بود و ۱۵ سال از من بزرگ‌تر. او برای من حکم دایره‌المعارف آن زمان و ویکی‌پدیای امروز را داشت و می‌توانست بسیاری از سوالات من را در مورد جهان جواب بدهد. کارم این شده بود که آخر هفته‌ها به خانه‌اش بروم و ساعت‌ها با او بحث و صحبت کنم.

بیشتر بخوانید:

برنامه‌ای برای دانشجوی خلاق در ایران وجود ندارد/ ضرورت اختصاص ۸۰ درصد از منابع دانشگاه به مسائل صنعت

بعد از دوره کارشناسی، رشته روانشناسی دانشگاه تهران را برای کارشناسی ارشد انتخاب کردم، ولی این رشته سوالاتم را در مورد مغز جواب نمی‌داد. از این رو، دوستم پیشنهاد کرد که در خارج از کشور رشته علوم اعصاب را ادامه بدهم. برای چند دانشگاه درخواست فرستادم و برای آمریکا پذیرش گرفتم، اما شرایط به گونه‌ای نشد که بتوانم بروم.

با این حال در یک طرح مشترک بین دانشگاه اسنابروک آلمان و دانشگاه سیه‌نای ایتالیا در رشته علوم اعصاب و علوم اعصاب شناختی پذیرش گرفتم و کارشناسی ارشد دومم را گرفتم.

چطور متوجه شدید که حوزه تحقیقاتی مورد علاقه‌تان چیست و چه تحقیقاتی را در این حوزه انجام دادید؟

بعد از کارشناسی ارشد در چند موسسه تحقیقاتی در مادرید و گرانادا در اسپانیا و همچنین در فرانسه در حوزه مغز و اعصاب کار کردم و شبیه به یک «جهانگرد محقق» یا research traveler از یک شهر به شهر دیگر می‌رفتم و تحقیقاتم را انجام می‌دادم تا در نهایت بفهمم که به چه حوزه‌ای از مغز و اعصاب علاقه دارم.

در یکی از همین روزهایی که در یک موسسه تحقیقاتی در زمینه مغز و اعصاب در گرانادا کار می‌کردم، در بالکن خانه‌ام نشسته بودم که به یکباره تصمیم گرفتم که دکتری بخوانم. چون متوجه شده بودم که در چه حوزه‌ای می‌خواهم تحقیق کنم، اما می‌خواستم که بیشتر بدانم و برای این کار، باید تحقیقات بیشتری انجام می‌دادم و با پروفسورهای دنیا ارتباط می‌گرفتم.

دوست داشتم که در زمینه زمان و ارتباطش با مغز انسان (درک شخصی زمان) تحقیق کنم. چون خیلی اوقات به این فکر می‌کردم که چرا در یک مهمانی زمان خیلی سریع‌تر از زمانی می‌گذرد که سر کلاس درس هستم. چه داستانی در مغز اتفاق می‌افتد که این تفاوت زمانی را در مغز ایجاد می‌کند؟

موضوع مورد علاقه دیگرم در مورد آگاهی و هنر و مغز انسان بود.

شروع کردم به جستجو تا متوجه شوم که کدام پروفسورها روی این حوزه‌ها کار می‌کنند. در نهایت پنج استاد سطح بالا در قاره‌های مختلف (آمریکا، اروپا، استرالیا و شرق آسیا) پیدا کردم و با خودم عهد بستم که به این افراد ایمیل بزنم و هر کسی که اول ایمیلم را جواب بده، نزد او می‌روم. اولین نفری که جوابم را داد، «ارنست پوپل» (Ernst Pöppel) استادی از آلمان بود که در هر سه حوزه کار کرده بود و گفت که خیلی دوست دارد با من کار کند، ولی می‌خواهد برای کنفرانسی به آمریکا برود و زمانی که برگشت، به من ایمیل می‌زند. یک ماه صبر کردم و با وجودی که خیلی امید داشتم، هیچ خبری از او نشد. به همین دلیل شروع به مکاتبه با اساتید دیگر کردم.

با این حال، یک روز که برای شرکت در سمیناری به ایتالیا رفته بودم، به خانه دوستم در آنجا رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم که هنوز ته دلم دوست دارم که با آن استاد آلمانی کار کنم. دوستم پیشنهاد کرد که دوباره به او ایمیل بزنم.

چند روز بعد که به اسپانیا (محل اقامتم در آن زمان) برگشتم، به استاد پوپل ایمیل زدم و توضیح دادم که علیرغم قرار قبلی‌مان، من هیچ ایمیلی از شما دریافت نکردم. او بلافاصله جوابم را داد و نوشت که ایمیلی را همان زمان برایم فرستاده است. خلاصه متوجه شدم که ایمیلش اصلا به دستم نرسیده بود. با هم در مونیخ آلمان قرار گذاشتیم و همدیگر را ملاقات کردیم و دوره دکتری‌ام را با او در دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ شروع کردم. در این دوره روی همه حوزه‌هایی که آرزویشان را داشتم یعنی عصب‌شناسی هنر، درک زمان و آگاهی به صورت کاملا آزادانه تحقیق کردم.

عصب‌شناسی هنری چیست و شما در این زمینه چه تحقیقاتی داشته‌اید؟

عصب‌شناسی هنری یک علم نسبتا جدید در مغز و اعصاب است. این علم شرح می‌دهد که انواع هنرها از بصری گرفته تا شنیداری، چه نوع قضاوتی از لحاظ زیبایی‌شناسی در مغز دارند. محققان به این نتیجه رسیده‌اند که یک جهان‌شمولی در تمام انسان‌ها وجود دارد که براساس آن از زیبایی‌های خاصی مثل «تقارن» در نقاشی به صورت مشترک لذت می‌برند. در واقع علوم اعصاب به دنبال کشف جهان‌شمولی‌های زیبایی‌شناسی در بین تمام ۸ میلیارد انسان روی کره زمین است.

ما به دنبال این سوالیم که مغز ۱/۴ کیلوگرمی ما چه علمکردی دارد که فارغ از اینکه کجا بزرگ شده‌ایم و در چه رشته‌ای تحصیل کرده‌ایم، جهان‌شمولی مشترکی دارد و در کل، این جهان‌شمولی‌های مشترک چه هستند؟

بخشی از این حوزه، به قسمتی از مغز برمی‌گردد که مختص احساسات‌ ماست. در گذشته احساسات را فقط به بخش آمیگدال یا بادامه مغز نسبت می‌دادند، اما تحقیقات جدیدتر نشان می‌دهد که احساسات فقط مختص بخش آمیگدال نیست و اُکسیپیتال -که وظیفه پردازش تصویر جهان را دارد- نیز در بروز احساسات دخیل است.

برای اینکه تاثیر هنر را در برانگیختن احساسات‌مان درک کنیم، نقاشی «ساعت‌های پژمرده»، اثر سالوادور دالی را مثال می‌زنم. دالی مرکزیت این نقاشی را در سمت چپ قرار داده است. چرا؟ چون با دیدن آن، ویژوال کورتکس سمت راست مغزمان فعال می‌شود که ارتباط شدیدی با احساسات منفی ما دارد. پس این نقاش با کشیدن این نقاشی قصد داشت که احساسات و القائات منفی ما را برانگیخته کند. این موضوع یک چشم‌انداز جدید از هنر را به ما می‌دهد.

محقق و استاد ایرانی در آلمان: دانشگاه‌های ایران پژمرده‌اند / شکاف دانشگاه با صنعت در جهان

نقاشی «ساعت‌های پژمرده»، اثر سالوادور دالی

از این رو، برخی از محققان بر این باورند که هنرمندان در نوع خود دانشمندان علوم اعصاب هستند و بدون اینکه دانشی در مورد نحوه پردازش مغز بدانند، می‌توانند احساسات ما را تحریک کنند.

یکی از تحقیقاتی که در زمینه عصب‌شناسی هنری انجام دادم، این بود که از یک آهنگساز موسیقی کلاسیک اروپایی -که استاد دانشگاه مونیخ هم هست- دعوت کردیم که اثری را که قبلا ساخته بود، دوباره بسازد. در همین حین، مغز او را اسکن کردیم. در این مطالعه کشف کردیم که بخشی از مغز او با نام LMTG (شکنج چپ گیجگاهی میانی) فعال شد. جالب است که کسانی که شعر هم می‌گویند، این بخش از مغزشان فعال می‌شود. پس متوجه شدیم که برای مغز ساخت موسیقی و شعر گفتن یک چیز است. این در حالی است که بزرگان ما در گذشته می‌گفتند که موسیقی همان شعر است و شعر همان موسیقی است. و این مطالعه تائیدی بر این حقیقت بود.

علاوه براین، در حوزه عصب‌شناسی هنر با دانشجوهای ایرانی همکاری می‌کنم و در قالب پروژه‌های تحقیقاتی روی حوزه مد، موسیقی و هنرهای ایرانی مانند فرش پژوهش می‌کنیم تا درک کنیم که این هنرها چه تاثیری روی مغز ما دارند.

با توجه به اینکه با دانشجوهای داخل کشور کارهای تحقیقاتی انجام می‌دهید، فضای دانشگاه و دانشجوها را چطور می‌بینید؟

دانشجوهای ایرانی به شدت بااستعدادند، فقط خیلی سرخورده و پژمرده‌اند. البته دلیلش هم کاملا مشخص است؛ مطالبی در دانشگاه‌ها برایشان تدریس می‌شود که مربوط به ده‌ها سال پیش است. به همین دلیل فکر می‌کنم که سیستم آموزشی ایران دچار پژمردگی شده است.

به نظر من، اگر به دانشجوهای ایرانی، محتوای خوب و به‌روز تدریس شود، از آنها حمایت شود و به آنها القا شود که وجودشان مهم و بی‌همتاست و اعتماد به نفس لازم به آنها داده شود، بی‌شک شکوفا خواهند شد. به شخصه سعی دارم پروژه‌هایی را با دانشجوهای داخل کشور تعریف کنم که بسیار به‌روز و جالب هستند؛ به طوری که وقتی آنها را برای اساتید دانشگاه‌مان در آلمان و آمریکا بازگو می‌کنم، تعجب می‌کنند.

چطور دوره زمانی برای مغز در تخیل و واقعیت تفاوتی وجود دارد؟

در پژوهش دیگری روی این موضوع کار کردم که برای مغز، دوره زمانی در تخیل و واقعیت چقدر تفاوت دارد؟ آزمایش به این شکل بود که از چند ویولون‌نواز متبحر در آلمان دعوت کردیم تا در حالت واقعیت قطعه‌ای مثل قطعه «ساراباند باخ» را تک‌نوازی کنند. بازه زمانی این قطعه از نت اول تا نت آخر چهار دقیقه است و این افراد هم در چهار دقیقه قطعه را نواختند.

در مرحله دوم از آنها خواستیم که در دستگاه fMRI بخوابند و در تخیلاتشان همان آهنگ را بنوازند. این مرحله دو نکته جالب در پی داشت. یکی اینکه ویولون‌نوازها در تخیل دچار پدیده‌ای به نام «فشرده‌سازی زمان» شدند. یعنی به جای چهار دقیقه، همان قطعه را در ۲ دقیقه در ذهن‌شان نواختند.

دوم اینکه همان بخشی که در مرحله اول آزمایش فعال شده بود، در مرحله دوم هم فعال شد. یعنی آن بخش از مغز که مرتبط با نواختن در واقعیت بود با بخش یادآوری در تصویرسازی مغز یکی بود. یعنی چه زمانی که کسی را رو در رو می‌بینید و چه زمانی که او را به یاد می‌آورید،‌ یک بخش از مغز فعال می‌شود. البته اینکه چطور مغز می‌تواند واقعیت را از تخیل تفکیک کند، مکانیسم دیگری از مغز است و همین مکانیسم است که اختلال در آن باعث می‌شود فرد نتواند بین واقعیت و تخیل تمایز قائل شود.

یکی از علاقه‌مندی‌های شما در تحقیقات بحث آگاهی و زمان است. در این زمینه چه پژوهشی انجام داده‌اید؟

تز دکتری‌ام در زمینه آگاهی و زمان بود؛ اینکه آیا مغز افراد مبتلا به اسکیزوفرنی و افسردگی عمیق در زمان‌سنجی اختلال دارد؟ این نوع افراد شدیدا در درک زمان دچار مشکل می‌شوند. اختلال در زمان‌سنجی یا در سطح مایکرو رخ می‌دهد یا در سطح میکرو. در سطح مایکرو زمانی است که فرد نمی‌داند روز است یا شب. و در سطح میکرو زمانی است که فرد نمی‌داند چقدر زمان گذشته است. مثلا بعد از گوش دادن به یک موسیقی سه دقیقه‌ای، می‌گوید سه ساعت گذشته است.

در این پژوهش روی این کار کردم که مغز چطور هویتش را حفظ می‌کند. شب می‌خوابیم و صبح خودمان را در آینه می‌بینیم و خودمان را می‌شناسیم. یا زمانی که آلبوم عکس‌مان را نگاه می‌کنیم، عکس خودمان را در کودکی می‌شناسیم. یعنی مغز چطور تداوم هویتش را در تونل زمان حفظ می‌کند؟

در این پژوهش از تئوری «اصل دوباره بازگشتی» استفاده کردم. این تئوری بیان می‌کند که مغز ما همواره در حال گرفتن یک کپی از دنیای بیرون است و آن کپی را با یک زمان‌بندی بسیار دقیق با جهان بیرون اکنون مقایسه می‌کند. یعنی از چیزی که می‌بیند هویتی می‌سازد و هر لحظه آن هویت را چک می‌کند. مثلا زمانی که من با شخص غریبه‌ای صحبت می‌کنم، مغز من هر لحظه دارد به من یادآوری می‌کند که من با فلانی صحبت می‌کنم. پس در مورد چیزهایی با او صحبت می‌کنم که کاملا مختص آن فرد است. حال زمانی که با شخص آشنایی صحبت می‌کنم، باز هم مغزم به من یادآوری می‌کند که من در حال حرف زدن با چه کسی هستم و مثلا می‌توانم با او شوخی کنم یا جوک بگویم.

در این پروسه کپی کردن و مقایسه کردن ، تداوم هویت در مغز انجام می‌گیرد.

محقق و استاد ایرانی در آلمان: دانشگاه‌های ایران پژمرده‌اند / شکاف دانشگاه با صنعت در جهان

می‌توانید از نظر علمی توضیح دهید که چرا گاهی اوقات حرف‌مان را یادمان می‌رود؟

طبق تحقیقات جدیدی که انجام داده‌ایم، مغز هر چند ثانیه یک بار یک پنجره به جهان بیرون باز می‌کند که به آن «پنجره زمانی مغز» می‌گوییم. گویا کل سیستم و بخش‌های مختلف مغز یک صحنه موسیقی ایجاد می‌کند که در آن نوازندگان سازهای مختلف در حال نواختن است. بعد این صحنه به کناری می‌رود و صحنه دیگری شروع به ایجاد می‌کند. هر کدام از این دریچه‌ها ۲ الی سه ثانیه طول می‌کشد تا در مغز ایجاد شود.

این پنجره زمانی، «جزیره‌های اکنون» را می‌سازند. در این جزیره‌های اکنون به ویژه در بخش حافظه ۲ الی سه آیتم بیشتر نمی‌توانیم بگذاریم. اگر تعداد این آیتم‌ها به پنج تا برسد، دچار پدیده‌ای به نام «جلوی در آشپزخانه» می‌شویم. یعنی وارد آشپزخانه می‌شویم، ولی نمی‌دانیم که برای چه آمده‌ایم.

پس اگر در آن واحد به چیزهایی بیش از سه مورد فکر می‌کنیم، مغزمان دیگر کشش فکر کردن به همه آنها را ندارد و در نتیجه برخی از آنها را بلافاصله از یاد می‌برد. 

چرا مغز این کار را می‌کند؟ چون مغز یک ماشین بقاجویانه است و برای اینکه بقایش را در هر لحظه حفظ کند، مجبور است که به موارد کمتری فکر کند و پیچیدگی ها را تا حد امکان کاهش دهد.

شما یک شرکت هم تاسیس کرده‌اید. حوزه فعالیت این شرکت چیست و شما چه سمتی دارید؟

به نظر من، شکافی بین مردم و دانشمندانی وجود دارد که در لابراتوارهای مغز و اعصاب تحقیق می‌کنند، چون دانشمندان فقط می‌توانند با زبان علمی در مورد کارهای پژوهشی‌شان صحبت کنند و نمی‌توانند تحقیقات‌شان را به گونه‌ای برای مردم عادی تعریف کنند که قابل فهم برای آنها باشد. بر این اساس با کمک یکی از دوستانم شرکتی در آلمان با نام « ProPresence Academy» تاسیس کردیم که در آن برای مدیران شرکت‌های بزرگی مثل آئودی، بنز و بی‌ام‌دبلیو دوره‌هایی برگزار می‌کنیم تا مسائل روانشناسی و یافته‌های مغز و اعصاب را به صورت کاملا ساده برای آنها توضیح دهیم. هدف از برگزاری این دوره‌ها این است که از یافته‌های پژوهش‌های مغز و اعصاب برای کارهای مدیریتی و مهندسی و ارتباطات‌شان استفاده کنند.

من مدیر اجرایی بخش علوم اعصاب در این شرکت هستم. 

آیا از هوش مصنوعی در کارهای پژوهشی‌تان استفاده می‌کنید؟ به نظر شما این فناوری چه نکات منفی‌ای دارد و چگونه می‌توان از آنها جلوگیری کرد؟

بله در بخش‌های مختلفی از پژوهش‌ها از تهیه محرک‌ها تا تحلیل داده، یافتن ادبیات پژوهشی و حتی در نوشتن مقالات از هوش مصنوعی استفاده می‌کنم.

به نظر من این فناوری هیچ نکته منفی‌ای ندارد. از آنجا که دنیای امروزی تاکید بسیاری بر تحلیل داده و به طور کلی مهارت‌های سخت دارد، روبات‌ها و هوش مصنوعی در این بخش به کمک ما آمده‌اند و این امر پیام بزرگی برای سیاستمداران و طراحان سیستم‌های آموزشی دارد که بیشتر روی بعد انسانی و مهارت‌های نرم علم متمرکز شوند. همچنین معتقدم که هر چه بیشتر به سمت این نوع فناوری‌ها برویم، توجه به بعدهای انسانی ما نمود بیشتری پیدا می‌کند و برجسته‌تر می‌شود؛ اینکه ما انسان‌ها ذاتا صلح‌طلبیم، ذاتا مبتنی بر مشارکتیم و بخشنده‌ایم.

من به شخصه به دانشجوهایم می‌گویم مهارت‌های فنی تو برای من مهم نیست، اما چقدر مهارت‌های انسانی داری؟ چقدر می‌توانی با همکارت درست تعامل کنی و چقدر می‌توانی دست از حسادت، رقابت و مقایسه دست برداری؟

در نهایت تصور می‌کنم که هوش مصنوعی ما را به سمت تواضع بیشتر سوق می‌دهد، چون متوجه می‌شوم که در مقابل یک ابرکامپیوتر هیچی نیستم. پس من باید بیشتر به ابعاد انسانی‌ام بپردازم.

شما معمولا در اوقات فراغت چه کارهایی انجام می‌دهید؟

به کارهای هنری علاقه شدیدی دارم؛ دوتار جنوب خراسان و سه‌تار می‌نوازم و خطاطی می‌کنم. پیاده‌روی و طبیعت‌گردی و تنیس هم از ورزش‌هایی است که به طور مرتب انجام می‌دهم. آشپزی هم خیلی دوست دارم و برای دوستان خارجی‌ام غذاهای سنتی ایرانی درست می‌کنم.

آیا فیلم تماشا می‌کنید و کتاب می‌خوانید؟ معمولا چه کتاب‌ها و فیلم‌هایی دوست دارید و کدام‌ها را به ما پیشنهاد می‌کنید؟

معمولا یک روز در هفته را به خواندن کتاب یا تماشای فیلمی اختصاص می‌دهم که هیچ ربطی به کارهای علمی‌ام ندارند. علاقه وافری به اشعار شاعرانی چون مولانا، سعدی و شبستری دارم و در واقع، عرفان هم جزو علاقه‌ام است. کتابی که پیشنهاد می‌کنم «کوری»، نوشته ژوزه ساراماگو است.

در حوزه فیلم بیشتر از سینمای هالیوودی به سینمای هنری علاقه دارم. ۴۰۰ فیلم برتر وب‌سایت رده‌بندی فیلم IMDB را تماشا کرده‌ام و فیلمی که پیشنهاد می‌کنم «بلید رانر» است که فیلمی پادآرمان‌شهری، نئو نوآر و علمی-تخیلی محصول ۱۹۸۲ آمریکا به کارگردانی ریدلی اسکات است. در این فیلم یک دانشمند مغز و اعصاب که بویی از انسانیت و عشق نمی‌داند، روبات‌هایی می‌سازد که دنیا را به ویرانی می‌کشاند.

آینده دنیای علم و فناوری را چطور ترسیم می‌کنید؟

آینده را ترکیبی از بیم و امید می‌بینم. ۱۰۰ سال آینده نگاه ما درباره مغز عوض خواهد شد، چون فناوری‌هایی را در دست خواهیم داشت که بسیار پیشرفته‌تر از الان هستند و اطلاعاتی را به ما می‌دهند که همگی جدید خواهند بود.

به طور کلی، همیشه جواب‌ها و نتایج تحقیقات مغز و اعصاب را اشتباه می‌دانم، چون کاملا متاثر از فناوری‌ها و جو حاکم است. بنابراین، وظیفه یک دانشمند مغز و اعصاب کشف سوالات جدید است، نه جواب دادن.

ترسم از آینده تربیت دانشمندانی است که بسیار علم می‌دانند، ولی از عشق و محبت دورند. دوست دارم به شعری از سعدی اشاره کنم که می‌گوید:

از صد یکی به جای نیاورده شرط علم       وز حب جاه در طلب علم دیگری

علم آدمیت است و جوانمردی و ادب       ورنی ددی، به صورت انسان مصوری

و به نظر من، این سیستم‌های آموزشی هستند که می‌توانند به انسان‌ها عشق را بیاموزند. همین الان خبرهایی از جهان می‌شنویم که دانشجوهای دوره دکتری دست به خودکشی زده‌اند. این نشان می‌دهد که سیستم‌های آموزشی در کنار یاد دادن فناوری‌های به‌روز دنیا، باید مهارت‌های نرم یا مهارت‌های زندگی کردن و عشق داشتن را نیز یاد بدهد.

به نظرتان تحصیلات در آینده چه شکلی خواهد شد؟

اگر طراحان برنامه‌های آموزشی، کمتر به موضوع انسان بپردازند، آینده خوبی را نمی‌توان تصور کرد. ولی چیزی که به شخصه می‌بینم این است که سیستم‌های آموزشی به سمتی می‌روند که انسان به آن بعد از دست رفته برگردد. مثلا شاهد رویه‌هایی هستیم که در آن، دانشجوهای کارشناسی ارشد به بالا باید واحدهای فلسفه پاس کنند؛ نه برای اینکه یاد بگیرند که دکارت و کانت چه گفته‌اند، بلکه برای فلسفیدن و بررسی و کنکاش بعد انسانی!

زمانی که وارد دانشگاه خارج از کشور شدید، متوجه چه تفاوت بزرگی شدید؟

اولین نکته‌ای که من را شگفت‌زده کرده بود این بود که شاگردان استادی را که موهایش را در علم و تحقیق سفید کرده بود، به اسم کوچک صدا می‌زدند.

دوم نکته، نقدپذیری در میان اساتید بود. در دانشگاه‌های ایران، اگر استادی را نقد می‌کردیم، یا حتی اگر به جوک‌هایشان می‌خندیدیم، آن درس را می‌افتادیم یا به سختی پاس می‌کردیم. خود من به دلیل نقدی که سر کلاس به یکی از اساتید کردم، نمره ۲ آوردم و بقیه کلاس‌ هم به خاطر اینکه خندیدند، افتادند. دقیقا نقطه عکس آن را در آلمان دیدم. سر یکی از کلاس‌های دانشگاه در دوره کارشناسی ارشد، استادمان گفت که انگلیسی زبان رسمی آمریکاست. من به او گفتم که چنین چیزی درست نیست و آمریکا زبان رسمی ندارد! استاد به جای اینکه عصبانی شود، از بقیه هم‌کلاسیانم خواست که این موضوع را در اینترنت جستجو کنند. زمانی که استاد متوجه شد من درست می‌گویم، کلی تشویقم کرد، اصلا با من دوست شد و مرا به خانه‌اش دعوت کرد.

به غیر از این، اساتید همیشه در هر شرایطی جوابگوی دانشجویان هستند. در حالی که خیلی از دانشجویانم که در ایران زندگی می‌کنند، عنوان می‌کنند که استادشان چند هفته جواب ایمیل‌شان را هم نمی‌دهد.

تفاوت نگرش را می‌توان در اساتید ایران و کشورهای دیگر متوجه شد. کلا تز اساتیدی که در دانشگاه‌های آلمان و کشورهای پیشرفته اروپا و آمریکا تدریس می‌کنند، این است که درختی را بکارید که حتی می‌دانید میوه آن را نمی‌خورید. و تا زمانی که یک جامعه درختی را به صرف این می‌کارد که ثمره‌اش را بخورد، هیچگاه رشد نمی‌کند.

اگر در ایران مانده‌ بودید، چه کاره می‌شدید؟

به نظرم یک معلم می‌شدم.

سیستم‌های آموزش در کشورهای پیشرفته دنیا به چه شکلی است که باعث می‌شود دانشجوها به شکل دیگری تربیت شوند و شکوفا شوند؟

چیز جالبی که در دنیای غرب کشف کردم و آن را مخالف با دنیای خودمان در ایران دیدم این است که مردم در این کشورها زیاد کار نمی‌کنند. نخبگان و مسئولان و مقامات کشور هستند که کار می‌کنند و فکر و ذکر آنها این است که چطور به مردم جامعه‌شان خدمت کنند. سیستم این کشورها به گونه‌ای است که به شدت افراد نخبه را جذب می‌کند و در راس امور قرار می‌دهد. آنها هستند که شب و روز کار و خدمت می‌کنند. و برای مردم عادی حدود ۶ الی هفت ساعت کار کافی است.

در آلمان برای اینکه ارتباط بین دانشگاه و صنعت تقویت شود، چه راهکارهایی وجود دارد؟

از نظر من، بین دانشگاه و صنعت در تمام دنیا شکافی وجود دارد، اما مثلا در ایران این شکاف خیلی عمیق است. دلیل وجود این شکاف در کل دنیا این است که دانشگاه دانشجویان را برای کار در صنعت تربیت نمی‌کند. البته دانشگاه‌هایی مانند علوم کاربردی در آلمان وجود دارند که کاربردی‌محور و صنعت‌محورند و شرایط آنها کمی بهتر است. این ضعف به ویژه در حوزه کاری من به شدت به چشم می‌آید. با این حال در این حوزه بحث کاربردی شدن تحقیقات مهم شده است، زیرا ما اطلاعات زیادی در مورد مغز می‌دانیم. ولی هنوز نتوانسته‌ایم این اطلاعات را برای صنعت و استفاده‌ در فناوری کاربردی کنیم.

مثلا یک طراح لباس می‌تواند از یافته‌های دانشمندان در زمینه سیستم چشم و درک تصویر استفاده کند. اما یک شکاف عمیقی بین این دو وجود دارد. البته دانشگاه‌ها تلاش زیادی می‌کنند تا این شکاف را از طریق «اسپیناف» یا شرکت‌های دانش‌بنیان پر کنند.

با این اوصاف، وجه تمایز بین سیستم ایران و کشورهایی مانند آلمان در این است که این کشورها همیشه در پی حل مساله و حل مشکلات هستند. هر نقص و مساله‌ای که در هر جایی از این سیستم، حتی در سیستم ناوبری می‌بینید، در عرض چند ماه درست می‌شود. اما در ایران، چند سال هم بگذرد، چیزی تغییر نمی‌کند.

به نظر شما محققان ایرانی باید چه کار کنند تا در سطح بین‌المللی دیده شوند؟

اول از همه سطح زبان انگلیسی‌شان را بالا ببرند، چون انگلیسی زبان علم است. من محققان و اساتید بسیار بااستعدادی در ایران می‌شناسم که متاسفانه نمی‌توانند یک پاراگراف گزارش به زبان انگلیسی بنویسند. همین موضوع می‌تواند روی به‌روز بودن آنها از نظر علمی نیز تاثیرگذار باشد.

مورد دیگری وجود دارد که تقصیر محققان نیست، ولی روی کار آنها تاثیر می‌گذارد، این است که به بعضی از دستگاه‌ها و امکانات که کاملا اساس و پایه کار تحقیقاتی آنهاست، دسترسی ندارند.

در دنیای امروزی مهارت مهم‌تر است یا مدرک؟

به نظر من این مورد کشور به کشور فرق دارد. به طور مثال، در آلمان مدرک مهم‌تر از مهارت است. ولی در آمریکا مهارت مهم‌تر است؛ گرچه که در تمام فرهنگ‌ها، موضوع مدرک همچنان به صورت زیر پوستی حائز اهمیت است. به غیر از این، رشته به رشته هم فرق دارد.

مثلا برای یک برنامه‌نویس اصلا مدرک مهم نیست و این مهارت در کد زدن است که مهم می‌شود.

نقش زنان را در فضای آکادمیک چطور می‌بینید؟

به تازگی پژوهشی در مورد تعادل جنسیتی در سیستم‌ها و بدنه‌های سازمانی انجام شده که می‌گوید هر گونه عدم تعادل در تعداد مردان و زنان باعث اختلال در آن سازمان یا سیستم می‌شود. من این موارد را به شخصه تجربه کرده‌ام. در یک موسسه علمی در آلمان کار می‌کردم که تعداد خانم‌ها بیشتر از آقایان بود و در سازمان دیگری هم کار می‌کردم که تعداد آقایان بیشتر از خانم‌ها بود. جو در هر دو به شدت غیرصمیمی بود و افراد نمی‌توانستند به درستی با هم تعامل و همکاری داشته باشند. ولی در عوض در جایی کار می‌کردم که تعداد هر دو جنسیت تقریبا برابر بود و جو کاملا دوستانه و به شدت کارآمدی داشت. این امر نشان می‌دهد که نقش خانم‌ها و تعادل جنسیت در فضای کاری و علمی چقدر مهم است.

از نظر تاریخ بشریت هم باید بگویم که زنان در خانواده‌ها نیز نقش برجسته‌تری دارند؛ کمااینکه کودکانی که مادران خود را از دست می‌دهند، دچار اختلال روانشناسی شدیدی در بزرگسالی می‌شوند.

بزرگ‌ترین شکست و بزرگ‌ترین موفقیت‌تان در زندگی چه بوده است؟

من در زندگی کارهای زیادی انجام داده‌ام و معمولا کار را به جایی رسانده‌ام که خودم راضی بودم. به همین دلیل از نظر خودم زیاد شکست نخورده‌ام؛ البته شاید به دلیل دیدگاهم شکست را شکست نمی‌بینم. کتابی را در دست ترجمه دارم که جمله‌ای در آن نوشته‌ام که فکر می‌کنم این مطلب را به خوبی می‌رساند:

این اثر را تقدیم می‌کنم به تمام آنانی که مرا باور کردند،

تقدیم می‌کنم به تمام آنانی که مرا باور نکردند.

تقدیم می‌کنم به آنانی که مرا پذیرفتند،

تقدیم می‌کنم به آنانی که مرا رد کردند.

تقدیم می‌کنم به آنانی که دست مرا گرفتند،

تقدیم می‌کنم به آنانی که دستانم را رها کردند.

تقدیم می‌کنم به تمام آنانی که مرا به اینجا آوردند،

تقدیم می‌کنم به همه!

یعنی مجموعه شکست‌ها و موفقیت‌هایم بوده که مرا به پیشرفت رسانده است. هیچ وقت نباید فراموش کنیم که پیشرفت ما در شبکه‌ای از علت‌ها و معلول‌ها امکان‌پذیر شده است. یعنی همانطور که یک حامی در پیشرفت‌مان تاثیر گذاشته، آن کسی که به ما پشت پا زده هم تاثیرگذار بوده است.

به نظرم تعریف اکثر ما از شکست -به‌خصوص نسل جوان- بسیار متاثر از فیلم‌های هالیوودی و فرهنگ قهرمان‌سازی است. لایه‌های زیرین شکست و موفقیت بسیار رازآلودند.

پس نقطه عطف زندگی‌تان چه بوده است؟

من خودم را یک «جهانگرد علمی» می‌دانم، ولی آشنایی و ورود من به فضای علمی‌ای بود که دوست داشتم؛ زمانی که به لابراتوار پروفسور پوپل، یکی از بزرگ‌ترین دانشمندان علوم اعصاب در آلمان رفتم.

وقتی که به ایران فکر می‌کنید، برای چه چیزی در ایران بیشتر از همه دلتنگ می‌شوید؟ چند وقت یک بار به ایران می‌آیید؟

دلم برای بازی‌ها، برای حیواناتم، مزارع دوران کودکی‌ام تنگ می‌شود. هر سه سال یک بار به ایران می‌آیم تا به خانواده‌ام سر بزنم.

آیا ازدواج کرده‌اید؟ شما برای اینکه بین زندگی شخصی و کار تحقیقاتی‌تان تعادل ایجاد کنید، چه راهکارهایی دارید؟

خیر، من مجردم.

من به بحث تعادل بین زندگی شخصی و کار طور دیگری نگاه می‌کنم. اگر شغل یا رشته‌ای را براساس علاقه جامعه و پدر و مادرمان انتخاب کرده‌ایم، باید سعی کنیم که بین آن و زندگی شخصی‌مان تعادل برقرار کنیم، اما اگر براساس علاقه پیش رفته‌ایم، زندگی همان کارمان است و کار همان زندگی‌مان. به شخصه به دلیل اینکه کارم عشق و علاقه‌ام است، اصلا به ایجاد تعادل نیازی ندارم؛ کار می‌کنم که عشق کنم!

انتهای پیام/

کد خبر: 1194654

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =