به گزارش خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز، از شانههای لرزان شاگردانش تا فریادهای "مرگ بر اسرائیل" که گویی پاسخ امروز ما به ندای "هل من ناصر؟" بود. این گزارش، روایتی است از وداعی که پایان راه نبود، بلکه آغاز رسالتی سنگین بر دوش دانشجویان وطنپرست اوست.
هوا از عطر غربت آکنده بود، بویی آشنا که گویی از فراسوی قرنها، از کرببلا تا امروز، سویمان رسیده بود. وقتی پا به حرم گذاشتم، یادم افتاد که زیارت این آستان مقدس، ثواب زیارت حسین علیه السلام را دارد. گویی تقدیر چنین خواسته بود که امروز، روز دوم محرم، روزی که کاروان اباعبدالله علیه السلام وارد سرزمین عشق شد، ما نیز با دلی سوخته در حرمی که بوی سیدالشهداء میدهد، بدرقه ات کنیم.
صدای "مرگ بر اسرائیل" که از حنجرههای مشتاق و خشمگین برخاست، گویی فریاد "هل من ناصر ینصرنی؟" زمانه ما بود. تابوتت را بر دوش شاگردانت دیدم، شاگردانی که شانههاشان از غم میلرزید، اما قدمهاشان استوار بود. بانوانی که با هقهقشان فضا کربلایی کرده بودند، اشکهای بیصدا و شانه های لرزان مردان و زنان، رازهای ناگفتهای بود که گویی قرار است زینب وار راهت را روایت کنند.
چشمانم به سختی تابوتت را دنبال کرد، اما تو سبکبال و آرام گذشتی، گویی پروانهای که از بند دنیا رسته و به ملکوت اعلی پر میکشد و من... سنگینی بار امانتی را که بر دوشم گذاشتی، حس کردم.
چه رسالت گرانبهایی! یک عمر مجاهدت در راه علم و دین، یک عمر تلاش خستگیناپذیر برای عزت وطن را چگونه می توانم به دوش بگیرم؟!
اما امیدی که همیشه در چشمانت، پشت آن تخته سفید دانشگاه میدرخشید، و از آن فهمی که میدانم شهید هرگز نمیمیرد و تو زندهتری از همه ما، در میان این همه اندوه، دستان تو را میجویم...
ای استاد آسمانیام! دستم را بگیر تا بار امانت «تا پای جان برای ایران» را به منزل برسانم...
به امید روزی که پرچم عدالت گستر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بر بام جهان به اهتزاز درآید. 🌿
خبرنگار: فاطمه معروفی
نظر شما