محمدرضا طالقانی: بازار جایی استراتژیک و بسیار سطح‌بالا است

محمدرضا طالقانی گفت: بازار جایی استراتژیک و بسیار سطح‌بالا است. به همین دلیل بود که بلافاصله پس از انقلاب، خدا رحمت کند امام خمینی(ره) را، ایشان وقتی جلو مسجد سخنرانی می‌کرد، مرا صدا زد و فرمود: «برو کمیته بازار را راه بینداز.» من گفتم بلد نیستم چه کنم. ایشان فرمود: «بازار مهم‌ترین جای این مملکت است.»

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایسکانیوز؛ حمیدرضا طالقانی در آئین رونمایی از کتاب دو جلدی بازار، تجار و اصناف گفت: بازار حدود سی، چهل، پنجاه سال است که مرا از خود دور کرده؛ چون به‌قول بازاری‌ها شاگرد خوبی برای آن‌ها نبودم. و برای این سخن، شاهد هم دارم. دلیلش این است که من از کودکی در کنار بازار به دنیا آمدم؛ در محله «درخونگا» که در میان چهار گذر قرار داشت، گذر مستوفی، گذر کردی، گذر ساله، گذر باشی و گذر وزیر دفتر و غیره که امروز دیگر نه آن گذرها هستند و نه مردمانش وجود دارند.

بیشتر بخوانید؛

بازار برای من یک خانواده و دانشگاه زندگی است

وی ادامه داد: وقتی در شش وارد بازار شدم، خدا پدر و مادر همه بزرگان را رحمت کند؛ همان‌ها که دست ما را گرفتند و به جایی رساندند که امروز، الحمدلله زیر سایه همان یک کلمه «الحمدلله» آرامش داریم. بازار برای من معنایی فراتر از کسب و کار داشت؛ از هیات سینه‌زنی و مجالس بنی‌فاطمه در کنار بازار جان گرفت و برایم خاطره ساخت.

طالقانی شرح داد: ما خانواده‌ای پرجمعیت بودیم؛ شش برادر و شش خواهر به همین دلیل، از محله «دفنگاه» به محله «پادشاه» آمدیم، جایی که نزدیک‌تر به بازار بود. همان‌جا بود که با بسیاری از دوستان و فرزندان بزرگان انس گرفتم و روزگارم رنگ دیگری یافت.

این پیشکسوت عرصه کشتی ادامه داد: پدرم در بازار فرش شریکی داشت به نام آقای جلالی، اما به دلایلی، روزگار بر او سخت گرفت، زمین خورد و ورشکست شد. من وارد بازار شدم و شاگردی بازار را از همان زمان تا امروز بر دوش کشیدم و تحمل کردم. دلیل ماندنم ساده اما عمیق بود، از بازار درسی بزرگ آموختم. یکی از اساتیدم، مرحوم عباس جوهری، مردی شریف و اهل فرش‌سوزانی بود. به یاد دارم که در ده‌سالگی، شصت سال پیش، او را دیدم که هنگام ظهر جلوی دکانش اذان می‌گفت. برای نخستین بار در زندگی، غیر از مسجد، جایی دیگر اذان شنیدم. همان لحظه دل به بازار بستم.

طالقانی گفت: در همان روزگار، حدود شصت‌وپنج سال پیش، «سرای مهدیه» روبه‌روی مغازه حاج آقا کسایی ساخته شد. پدرم می‌گفت: بازار عوض شده. می‌گفت دو نفر در بازار نزول می‌دهند، تو اگر آن‌ها را دیدی با آن‌ها دست نده، اما من شاگردی را ادامه دادم و دل از بازار نبریدم.

وی ادامه داد: بازار همیشه خاستگاه خیر بود؛ همه وجوهات، زکات‌ها و کارهای نیک از همین‌جا جاری می‌شد. البته در کنار آن، کسانی هم بودند که ثروت خود را در شب‌های تهران و مجالس آن‌چنانی خرج می‌کردند.

طالقانی افزود: من با صدای ضرب زورخانه حاج کاظم جباری بزرگ شدم؛ صدای خوش‌آهنگش و ذکر نام مولا علی مرا شیفته بازار کرد و ماندگار ساخت.

این پیشکسوت عرصه کشتی گفت: بازار همیشه با دین و دانش پیوند داشت. کاسبان، نخست مکاسب می‌خواندند، سپس وارد بازار می‌شدند. اما امروز، متأسفانه اوضاع دگرگون شده است. چندی پیش مرا برای سینه‌زنی صدا کردند. گفتند، ما مغازه‌هایمان را برای هیئت نمی‌بندیم، ما صد میلیون اجازه مغازه می‌دهیم و نمی‌خواهیم مغازه را ببندیم. در حالی که در گذشته همه‌چیز با عشق و اخلاص بود، نه با پول.

طالقانی ادامه داد: این سخنان را گفتم چون بازار برای من تنها محل کسب نبود؛ مدرسه‌ای بود که شاگردی‌اش را با هیچ‌چیز عوض نکردم و تا امروز به آن وفادار مانده‌ام.

وی گفت: آنها رفتند و مغازه‌ها را بستند، چون چک داشتند، سفره داشتند و گرفتاری‌های خودشان را داشتند. اما امام حسین(ع) آن‌قدر بزرگ است، آن‌قدر قوی است و آن‌قدر در دنیا بین‌المللی است که همه بازارهای دنیا را فتح کرده است. همین باعث شد که من، هر زمان در بازار آمدم و نشستم، دیدم که منتفع از محبت دوستانی هستم که اکنون نیز در اینجا حضور دارند. خدا خیر بدهد بهزاد یعقوبی را که در کتاب‌هایش این مطالب را آورده است. من به‌تازگی کتاب بسیار نفیسی از آقای دکتر دیدم که پس از همه کتاب‌هایی که همچون «تهران قدیم» تجدید چاپ شده، نگاهی نو به بازار انداخته بود و چه نکات زیبایی از آن بیرون کشیده بود.

طالقانی ادامه داد: یادم هست کسی در بازار، همین حوالی بوعلی، وقتی شب به او گفتند مغازه‌ات آتش گرفته، پاسخ داد، بگذار بخوابم. پول حرام وارد زندگی من نشده، اگر مغازه‌ام آتش گرفته باشد، برای دکان من هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. و واقعاً هم مغازه‌اش آسیبی ندید. چنین بازاریانی بودند. پدر بزرگوار من، پدربزرگم، این مرد را به خانه آورد و او مستأجر ما بود، از آن روز به بعد هر صبح ما با صدای اذان این مرد بزرگوار بیدار می‌شدیم. چهار گوشه خانه ما، بالای پشت‌بام، چهار نفر اذان می‌گفتند که سه نفرشان بازاری بودند. آنان نماز صبح می‌خواندند و مستقیم به بازار می‌آمدند.

وی افزود: خودم به یاد دارم روزی زیر گذر وزیر دفتر با مادرم بودم. مادرم گفت برو دو ریال پنیر بگیر. رفتم، وارد مغازه شدم و دیدم آن بازاری بزرگ بر بام خانه‌اش نماز می‌خواند. همین‌ها بودند که از صبح تا ساعت هشت یا نه در بازار بودند و زندگی‌شان را با ایمان پیوند می‌زدند. پسرانشان نیز بعدها هرکدام اهل کسب و اهل معنویت شدند. من خودم دیدم در همان تیمچه کنار مغازه حاج آقای ضریباف، یکی از این بزرگان به من گفت، فلانی، برو از دکان روبه‌رویی خرید کن. بعدها فهمیدم اینها اهل سلوک بودند؛ سالکان واقعی که روی خودشان کار کرده بودند.

طالقانی ادامه داد: در بازار وقتی صبح‌های زود می‌رفتیم کوه، من تازه می‌فهمیدم که آنان اهل چه سلوکی هستند. بعدها وقتی ساعت نه و نیم یا ده می‌شد و هیئت می‌خواست به بازار بیاید، می‌گفتم: آقا، بازار ما می‌خواهد هیئت داشته باشد، چرا زودتر باز نکردید؟ می‌گفتند: بازار از ده باز می‌شود. امروز آن حاج آقا رضا و امثال او دیگر کجا هستند؟ این مردان بزرگ که کلام و اثرشان هنوز در کتاب آقای یعقوبی ثبت است.

طالقانی ادامه داد: امروز هم من احساس می‌کنم منتفع از محبت دوستانی چون آقای محسن اسلامی هستم که هنوز هم در دکانشان به من لطف دارند و حتی پول غذا از من نمی‌گیرند. این‌ها همان درس‌هایی است که از پیشینیان، از بزرگان و مرشدان فهمیدیم.

وی ادامه داد: روزی همسرم گفت من دیگر به بازار نمی‌آیم. پرسیدم چرا؟ گفت: «هرجا رفتم دیدم صاحب مغازه رفیق خودت است و مغازه لباس زیر فروشی را با چهارتا خانم می‌چرخواند، قبلا روی این مغازه‌ها پرده می‌انداختند، اما حالا بعضی‌ها در لواسان کاخی دارند و مغازه‌شان را اجاره داده اند. آن فضای معنوی بازار دیگر نیست. بازار ما که خانه حسین(ع) بود، چرا امروز چنین شده است؟ چرا باید چنین تغییراتی در سی‌وسه سال اخیر به وجود بیاید؟

طالقانی گفت: به‌یاد دارم در سفر حج، وقتی طواف خانه خدا را انجام می‌دادیم، دیدم کسانی که بالا بودند نیز طواف می‌کنند. فهمیدم که طواف، تنها چرخیدن نیست؛ حقیقت طواف چیز دیگری است.

وی ادامه داد: بازار امروز تغییر کرده‌ است. من اکنون هم در همین فضا هستم، هرچند زبانم بسیار گشاده است، اما امروز می‌خواهم بگویم بازاریان عزیز و بزرگوار که از ابتدا تا انتهای این مسیر حضور داشتند، بزرگ‌ترهای من بودند و هستند و من برای همه‌شان احترام قائلم.

طالقانی گفت: بازار جایی است استراتژیک و بسیار سطح‌بالا. به همین دلیل بود که بلافاصله پس از انقلاب، خدا رحمت کند امام خمینی(ره) را، ایشان وقتی جلو مسجد سخنرانی می‌کرد، مرا صدا زد و فرمود: «برو کمیته بازار را راه بینداز.» من گفتم بلد نیستم چه کنم. ایشان فرمود: «بازار مهم‌ترین جای این مملکت است.» خدا رحمت کند حاج آقای مهدوی کنی و حاج آقای رستمی را. سال‌ها همان‌جا بودیم و بعدها در مسجد شاه و مدرسه‌اش کار را ادامه دادیم.

وی گفت: بازار برای من پر از خاطرات زیباست؛ خاطراتی که داشتم، دارم و خواهم داشت. به همین دلیل همیشه سعی می‌کنم همه وقت خود را در بازار بگذرانم.

طالقانی گفت: من خوب می‌دانم که واژه «لات» در فرهنگ ما معنای خاصی دارد. لات یعنی پهلوان، لات یعنی جوانمرد، لات یعنی مشتی. لات‌های امام حسینی کسانی بودند که زندگیشان با عشق به امام حسین(ع) گره خورده بود. من خود شاهد بودم کنار بازار، احمد آقای بابایی و بزرگان دیگر هیئت‌ها چگونه به عشق امام حسین(ع) زندگی و فعالیت می‌کردند. روزی از زبانم پرید و گفتم «ارتشبد لات‌های ایران» و این تعبیر را برای همین مردان به‌کار بردم؛ مردانی که مظلوم عالم، امام حسین(ع)، را یاری کردند و هیئت‌های ما را به دست گرفتند.

خبرنگار: صبا هراتی

کد خبر: 1280455

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =