کتاب «پیرمرد و حوری» دروازه‌ای برای آشنایی نوجوانان با دوران جنگ

کتاب «پیرمرد و حوری» از انتشارات به نشر و قلم اکبرصحرایی داستانیست از لحظات جنگ هشت‌ساله ایران و عراق که با دیدگاهای مختلف به موضوع می‌نگرد.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر ایسکانیوز، انتخاب کتاب برای کودک و نوجوان به اندازه ظریف بودن و حساس بودن خود کودک و نوجوان حساس است، این انتخاب اثر مستقیمی در ادامه دادن مسیر مطالعه کودک دارد و بهتر است در ابتدای سال‌های مطالعه، کودک بهترین خاطرات را با کتاب داشته باشد.

انتخاب کتاب باید با توجه به سلیقه و روحیات کودک انجام شود تا کودک کام خود را با کتاب‌های شیرین و مناسب خودش باز کند. «پیرمرد و حوری» کتابیست مناسب برای نوجوانان، آن دسته نوجوانان خیال پرداز و احساسی که دید هنری یا احساسی به دنیا دارند.

کتاب «پیرمرد و حوری» کتابیست به قلم اکبر صحرایی که در انتشارات به‌نشر و برای رده سنی کودکان و نوجوانان تولید شده است. البته با توجه به اینکه در شناسنامه کتاب گروه سنی کتاب مشخص نشده، بهتر است بگویم که نوجوانان بهتر می‌توانند ماجرای کتاب را درک کنند.

«پیرمرد و حوری» از اتفاقات دوران جنگ هشت‌ساله روایت می‌کند، جنگ و اتفاقات را از دید افراد مختلفی مانند یک سرباز بعثی، فردی که در بهزیستی بزرگ شده و عاقبت سر از جنگ درآورده، یک سرباز ساده ایرانی، کسانی که در این ایام شیمیایی شدند و... بررسی می‌کند.

در کتاب می‌بینیم که با وجود داستان‌های متفاوت، یک نخ نامرئی همه آن‌ها را به یکدیگر وصل کرده و هرکدام از داستان‌های کتاب ردی از داستان‌های قبلی در خودش دارد.

فصای داستان یک فضای فانتزیست، ژانر فانتزی به داستان‌هایی گفته می‌شود که از دنیای واقعی کمی فاصله دارد، البته فانتزی بودن به معنای سورئال بودن و غیرواقعی بودن نیست. ژانر فانتزی به دنیای واقعی نزدیک است و با قوانین دنیای واقعی همخوانی دارد فقط نویسنده با نوع قلم خودش به داستان رنگ و مزه می‌دهد. درواقع نویسنده با فیلتر احساسی خودش اتفاقات را بیان می‌کند.

کتاب «پیرمرد و حوری» یک داستان فانتزی است که روایت‌ها را به خوبی در هاله‌ای از احساس بیان کرده است، کنجکاوی و سوال از چرایی و چگونگی داستان تا آخر کتاب با ما همراه است و نویسنده داستان را به صورت خیال انگیزی بیان می‌کند طوری که انگار تمام نوشته‌های کتاب مرور خاطراتیست که در ذهن ما مجسم می‌شود.

در قسمتی از کتاب بیان می‌شود:
«هوا روشن، قمقمه آب را برداشت. وضو گرفت. نماز خواند. نان کارتونی و کنسروماهی برداشت و پیچید توی چفیه دور گرن و پایین رفت. رسید به روخانه، اثری از جنازه نبود! ایوان بلندای خانه، پیزرن را مچاله دید! دوید بالای سرزن. چشم باز زل زده بود به تاق آسمان! زد توی پیشانی و نالید:
«وای خدا... کاش مونده بودم! شیمیایی یا سرما؟!»
برگشت از کوه بالا برود، منصرف شد:«پتو به رد اونا نمیخوره»
چیزی وسط پتو بو. زمین گذاشت و بازش کرد، گریه نوزادی توی کوهستان پیچید!»

خبرنگار: صبا هراتی

انتهای پیام/

کد خبر: 1272688

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =