به گزارش گروه فرهنگ و هنر ایسکانیوز، کتاب «پاسیاد پسر خاک»، که سرگذشت سیدعلی اکبر ابوترابی فرد، از آزادگان و نمایندگان مجلس را روایت میکند و نویسندگی آن را محمد قبادی بر عهده دارد، تقریظ رهبر انقلاب بر این کتاب در هفته اول شهریور منتشر خواهد شد.
زیدالله نوری، یکی از همبندان سید علی اکبر ابوترابی در دوران اسارت، خاطرات ارزشمندی از زندگی در کنار او در اردوگاه اسرا دارد که همچون گنجی در حافظهاش محفوظ نگه داشته است که به همین دلیل، خبرنگار فرهنگی ایسکانیوز با زیدالله نوری به گفتوگو نشست و درباره این خاطرات ارزشمند او صحبت کرد.
ایسکانیوز: در دورانی که با آقای ابوترابی فرد در اسارت همبند بودید زندگی در کنار او چه رنگ و بویی داشت؟
نوری: من از اوایل سال ۱۳۶۴ تا حدود اواخر ۱۳۶۶ با او همبند بودم. او خلقوخوی پیامبرگونهای داشت؛ اگر در اردوگاه از هر کسی درباره علی اکبر ابوترابی فرد میپرسیدی، میگفتند گویی خداوند هیچ نشانی از خشم در وجود او قرار نداده است. ما هرگز در اردوگاه هیچ اثری از ناراحتی یا افسردگی در چهرهاش نمیدیدیم. همیشه چهرهای بشاش، لبخند بر لب، سرشار از نشاط و شادی داشت و همین نشاط، شادی و سرزندگی را به دیگران نیز منتقل میکرد.
کافی بود افسردهترین فرد اردوگاه چند دقیقهای با ابوترابی فرد همصحبت شود یا همراه او قدم بزند؛ در همین چند دقیقه کوتاه حال روحی ما بهبود پیدا میکرد. بارها پیش میآمد که ما پس از سالها اسارت دچار خستگی روحی میشدیم، اما تنها راهحل را در این میدیدیم که سراغ او برویم و دقایقی کنار او بنشینیم. با وجود اینکه عراقیها نسبت به او حساسیت ویژهای داشتند و فشارهای سنگینی بر او وارد میکردند، باز هم تنها گزینه این بود که دقایقی را پیش او بگذرانیم.
ابوترابی فرد با رفتار خود به دیگران روحیه میداد؛ در حالیکه بسیاری تنها با گفتار تلاش میکردند روحیهبخش باشند، او با منش و برخورد خود این کار را انجام میداد. حدود یکسوم اردوگاه را مخالفان نظام جمهوری اسلامی تشکیل میدادند؛ از اعضای سازمان منافقین گرفته تا نیروهای کومله و دیگر گروههایی که ذاتاً با نظام مخالف بودند. با این حال، همین افراد هم با وی ارتباط داشتند و او همیشه با رویی گشاده و رفتاری پدرانه با آنان برخورد میکرد.
حتی افراد نادری بودند که از ارتشیهای پیش از انقلاب و وابسته به رژیم طاغوت بودند. این افراد نیز دچار افسردگی و خستگی میشدند و به سراغ ابوترابی میآمدند. در برخی مواقع که ما برای دیدار با او وقت گرفته بودیم، اگر این افراد میرسیدند، وی دیدار ما را لغو میکرد و زمان خود را صرف همراهی و قدم زدن با آنان میکرد. ما گاهی دلخور میشدیم و به او میگفتیم: «ظاهراً این طاغوتیها و مخالفان نظام نزد ایشان ارج و قرب بیشتری دارند تا ما حزباللهیها.» اما وی میگفت نقطه مشترک همه ما ایران است. حتی اگر کسی با نظام مخالف بود، به خاطر ایرانش در اسارت به سر میبرد و همین کافی بود که او را در اولویت بگذارد. برای ما هم که دلگرم به وجود حضرت امام بودیم، روشن بود که باید روحیه چنین افرادی را بالا نگه داریم، تا همه در کنار هم مقاومت کنیم.
ابوترابی معتقد بود باید بیشتر از حزباللهیها با کسانی که با نظام مخالفاند صحبت کنیم. شگفتی اینجا بود که حتی مخالفان نظام نیز شیفته او بودند. یکی از آنها که حالا به رحمت خدا رفته، با صدای بلند به امام اهانت میکرد، اما در عین حال میگفت: «ابوترابی عجب انسان شریف و دوستداشتنیای است، حیف که آخوند است.» من معتقدم همین صفات نیکو را از همان لباس و درسهای طلبگی دارد؛ چه میدانست روزی اسیر میشود و آن آموزهها در عمل به کارش میآید.
گاهی پیش میآمد افرادی در اردوگاه با یکدیگر درگیر میشدند و پیش ابوترابی میرفتند، او کاملاً عادلانه قضاوت میکرد و بسیاری اوقات حق را به همان مخالف نظام میداد. همین عدالتورزی باعث میشد بسیاری از آنان نمازخوان شوند، به ارزشهای انقلابی برگردند و تغییر کنند. در فضای سخت اسارت که فشار روحی و روانی هر لحظه سنگینتر میشد، هر چه زمان طولانیتر میگذشت، وی احساس مسئولیت بیشتری میکرد و بیشتر در کنار دیگران میایستاد.
هر شب تعدادی از اسرا را به طبقه بالا میبردند؛ اصطلاح «طبقه بالا» در اردوگاهها یعنی همانجایی که شکنجه در آن انجام میشد. در اردوگاه بصره، این رفتوآمد شبانه به «طبقه بالا» امری مرسوم بود. آنها را میبردند و میخواستند به امام اهانت کنند؛ وقتی امتناع میکردند، تا سر حد مرگ آنقدر کتک میخوردند که جانشان به لب میرسید.
چند روز که گذشت، ابوترابی از اوضاع پرسید. گفتند هر شب عدهای را فقط به خاطر اهانت نکردن به امام، به شکنجهگاه میبرند. او با تعجب گفت: خود امام دستور داده به خاطر اهانت به من شکنجه را قبول نکنید، او به بچهها گفت: «اگر تنها دلیل شکنجه، اهانت نکردن به امام است، شما آزادید یک کلمه بگویید تا از شکنجه در امان بمانید. شما اسیر هستید و اختیار از شما سلب شده، پس در این حالت اجبار، آن کلام از روی آزادی و اختیار نیست و گناهی بر شما نوشته نخواهد شد.» کلام او بین اسرا یک فتوا بود حالت حکم شرعی داشت.
ایسکانیوز: در زندگی علیاکبر ابوترابی فرد نکتهای وجود دارد که نسل آینده میتواند آن را بهعنوان الگوی راه خود قرار دهد؟
نوری: این رفتارهای وی، درسهایی دارد که کهنهشدنی نیستند و تاریخ مصرف ندارند؛ یعنی فقط مخصوص سالهای اسارت نیستند. رفتار او از همان ابتدا همینگونه بوده و بعد هم که شرایط تغییر کرد، همچنان اینطوری باقی ماند.
ابوترابی فرد نماینده مجلس بود و گاهی مردم در خیابان او را میشناختند و برای مطرح کردن مشکلاتشان به سراغش میآمدند. او در پیادهرو مینشست و با حوصله مشکلات افراد را گوش میداد. از کیفش نامه در میآورد، مینوشت، امضا میکرد، مهر میزد و میفرستاد به وزارتخانهها تا گرهای از کار مردم باز شود.
او همیشه اعتقاد داشت که اگر تمام دنیا را تبدیل کنیم به یک لقمه و آن را در دهان یک گرسنه بگذاریم، هنوز حرفی نزدهایم. معتقد بود بزرگترین عبادت، خدمت به انسان است؛ خدمتی که مسیر انبیا به ما نشان دادهاند. انبیا تمام عمرشان را در راه خدمت به بشر گذراندند و ما باید آیین تمام نمای انبیا باشیم. این درسها صد سال دیگر هم برای نسلهای بعدی، جوانهای دو قرن یا سه قرن آینده، همچنان قابل استفاده و عبرت است.
ایسکانیوز: آیا نکتهای در زندگی وی وجود دارد که رسانهها به آن نپرداخته یا سانسورش کرده باشند؟
نوری: نمیتوانم ادعا کنم همه نکات بیان شده را مطالعه کردهام، اما میتوانم بگویم بسیاری از مسئولین امروز، به جز رهبر معظم انقلاب، اصلاً تمایل ندارند این نوع رفتارها را بشنوند، چون خودشان اهل کتاب و مطالعه نیستند و نمیخواهند بدانند که فردی با این نوع رفتار و منش در این نظام بوده است.
همانطور که در زمان حیات ابوترابی هم خیلیها با او مخالفت میکردند، حتی در مجالس مختلف که دعوت میشد، رفتار او باعث میشد پرستیژ برخی از افراد لطمه بخورد. این خودش نکتهای مهم است.
ایسکانیوز: نکته پایانی وجود دارد که بخواهید ایشان بیان کنید؟
نوری: در پایان باید بگویم با رفتن سید علی اکبر ابوترابی، آزادگان یتیم شدند. آزادگان به او به چشم پدر معنوی نگاه میکردند و اصلاً نگاه مادی نداشتند. هرجا او بود، بچهها پروانهوار دورش حلقه میزدند. حتی آنهایی که مخالف نظام بودند، ابوترابی بیشتر به مخالفان بها میداد و مشکلاتشان را حل میکرد. میگفت: «اگر حتی یک روز از زندگی یک نفر مانده باشد و تو باعث هدایت او شوی، برایت کافی است.»
با رفتن او، غم بزرگی به ما وارد شد؛ آزادگان پدر معنوی خود را از دست دادند و هیچکس نتوانست جای خالی سید را پر کند.
خبرنگار: صبا هراتی
انتهای پیام/
نظر شما