نه بویِ تندِ خلاصه شده در مغزِ بازار نه صدایِ کوبههایِ پرتوانِ دباغخانه. همدانِ امروز انگار ترجیح داده است بویِ پلاستیکِ چینی را به شمیمِ اصالتِ چرمِ طبیعیِ خود ترجیح دهد. راستهی چرمسازی نه یک خیابان که یک سندِ اقتصادی و یک گنجینه مهارت بود که ما با دستهای خودمان آن را به بایگانیِ فراموشی سپردیم.
به این گوشه مهجورِ تاریخِ شهر مینگرم. دالانهایی که رگهایِ حیاتیِ اقتصادِ کهنِ همدان بودند. میپرسم: ای بافتِ کهن تویی که روزی چرمِ مرغوبَت آوازه تا تبریز و اصفهان داشت امروز چطور اجازه دادی این سرمایه نامرئی در سکوتِ سربی بمیرد؟ راسته حکایت از غفلتی سهمگین میگوید. از آن هنگام که ما چرخِ صنعتِ دست را به پایِ توسعهیِ بیقاعده بستیم و عمقِ ریشههایش را نادیده گرفتیم.
باید اعتراف کنیم ما برند را به قیمتِ ارزانفروشی باختیم. چرمِ همدان یک نشانِ اعتبار بود. یک زنجیره ارزشِ کامل از پوستِ دامداریهایِ الوند تا تولیدِ انواعِ سراجی و کفشهایِ بادوام. اما این هویتِ اصیل امروز زیرِ فشارِ تولیدِ انبوهِ بیکیفیت و وارداتِ بیرویه لِه شده است. ما به جای سرمایهگذاری در دانشِ نوینِ دباغیِ سبز و حفظِ استانداردِ کیفیِ آن از ریشه با این صنعت بیگانه شدیم. این نه تنها یک ضررِ اقتصادی که یک از دست رفتنِ گنجینه مهارت است.
توسعه در همدان از مسیری شتابزده و نابسامان عبور کرد. ما کارگاههایِ دباغیِ قدیمی را که بخشی از تاریخِ زیستمحیطیِ شهر بودند به بهانههایِ بهداشتی از مرکزِ توجه خارج کردیم. این اقدامِ شتابآلود و بدونِ انتقالِ برنامهریزیشده نه فقط تولید را متوقف کرد که پیوندِ استاد و شاگرد را نیز گسست. دیگر جوانانِ تحصیلکردهِ این شهر بویِ دباغیِ پدری را به یاد ندارند. این صنعت یک اکوسیستمِ کاملِ خودساخته بود که با یک تصمیمِ ناقص فرو ریخت.
تصور کن یک موزه-کارخانه چرمسازیِ تعاملی در همین دالانها. جایی که توریستِ خارجی و علاقهمندِ داخلی بیاید تا مراحلِ طبیعیِ تبدیلِ پوست به چرمِ سفت و مرغوب را ببیند و محصولِ دستدوزِ اصیل را با خود ببرد. اما امروز چه میبینیم؟ ساختمانهایی که دیوارهایِ آجریشان از بیکسی ترک خورده و بویِ ماندگیِ فلز و چوب میدهند. صنعتگری که میراثِ اجدادیِ خود را رها کرده و به دلالیِ کالاهایِ وارداتی روی آورده است. این خاطره ای زنده است که هر روز با سکوتِ کارگاهها ضعیفتر میشود و ما نتوانستیم آن را به یک موتورِ محرکِ نوین تبدیل کنیم.
وقتی شهرهایِ اروپاییِ کوچک با تمرکز بر صنایعِ دستیِ محلی و برندسازیِ هوشمند توانستهاند اقتصادِ گردشگریِ خود را احیا کنند چرا همدانِ باستانی باید در این عرصه به خاموشی بنشیند؟ پاسخ در چشمهایِ خسته و دستانِ از کار افتادهیِ دباغانِ قدیمی نهفته است ما نیرویِ کار و تجربه را نادیده گرفتیم.
کافیست از دور به مغازههایِ اطرافِ میدان اصلی بنگری. کیفها و کفشهایی که نامِ تولیدِ داخلی را یدک میکشند اما کیفیت و دوامِ چرمِ اصیل را ندارند. این محصولاتِ تقلیدی نه تنها بازار را اشباع کردهاند که سلیقه عمومی را نیز تنزل دادهاند. این بیتفاوتیِ مزمن به کیفیتِ اصیل خود بزرگترین نمادِ تضادِ منافعِ کوتاهمدت با توسعه پایدار است.
چرمسازی تنها یک محصول نبود که یک فرهنگِ صبر و دقت بود. از چرمِ بغدادی که مشهور بود تا چرمهایِ رنگ شده با موادِ طبیعیِ کوهستان. با نابودیِ این هنر یک اکوسیستمِ دانشِ بومی نیز از بین رفت. این زوال فقط یک عدد در ترازنامه اقتصادی نیست که یک فاجعهِ هویتیِ سنگین برای شهر است.
دباغخانه ایستاده. با ابهت یک پدرِ تنها. او نه گلایه میکند نه فریاد میزند. فقط تماشا میکند که چگونه نخبگان و مدیران شهری فرصتِ تبدیلِ این مهارتِ باستانی به یک مرکزِ صادراتیِ چرمِ لوکسِ ایرانی را از دست دادند. نفس آخر این صنعت نه بویِ مرگ که بویِ خسارتِ پشیمانیِ تاریخی میدهد.
ما باید نگاهِ خود را از سطحِ نیازهایِ اولیه بازار به عمقِ ارزشِ افزوده فرهنگیِ این صنعت ببریم. باید دالانهایِ قدیمی را به گالریهایِ چرمِ هنری تبدیل کنیم و بگذاریم که نسلِ جدید با متدهایِ نوین و حفظِ اصالت و محیط زیست این میراث را از زیرِ آوارِ فراموشی بیرون بکشد. این هویتِ گم شده هنوز اینجاست. منتظر است تا ما دست از سودایِ کوتاهمدت برداریم و بپذیریم که سرمایه خاموش ما در همین بافتِ خشتی و پوستهایِ دباغی شده نهفته است. تا بفهمیم که مرگِ یک صنعتِ اصیل مرگِ بخشی از روحِ شهر است.
فعال رسانهای*
انتهای یادداشت./
نظر شما