پیجرهایی که دشواری به ارمغان آوردند اما «دشواری مبارک»

کیانوش رضایی*

گروه فرهنگ و هنر ایسکانیوز- انفجار پیجرها در لبنان نه تنها نمادی از قدرت تکونولوژی دشمن قسم خورده نیست بلکه نمادی از عدم توانایی دشمن در جنگ رو در رو و به زانو درآمدن مقابل توان دفاعی و اطلاعاتی حزب الله لبنان است و بازتابی عمیق از مقاومت خانوادگی مردمانی که هیچگاه نخواستند مقابل حرف زور زانو بزنند.

خانواده در بطن جامعه لبنان مانند سایر کشورهای شیعی، تنها یک ساختار اجتماعی نیست؛ سنگری است برای مقاومت، مدرسه‌ای برای ایمان و مهدی برای تربیت نسل‌هایی که درد را نه پنهان، بلکه تبدیل به قدرت می‌کنند. وقتی پیجر منفجر می‌شود و فردی دست و چشمانش را از دست میدهد، این خانواده است که تا پایان عمر به مراقبت می‌پردازد و فرزندانی غیورتر تربیت می‌کند.

در کتابی که این روایت‌ها نوشته شده، خانواده‌های لبنانی را باید راویان خاموش تاریخ دانست؛ آنان که هر روز در سایه دود و انفجار، نان مقاومت می‌پزند و فرزندان خود را نه به جنگ، که به ستیز برای حفظ خاک و کرامت می‌فرستند. پیجرها شاید منفجر شدند، اما پیام‌ها منتقل شدند.

عکس جلد کتاب معنی را می‌رساند اما اسم کتاب مقداری با محتوای آن فاصله دارد و حتما باید مقدمه را بخوانی تا متوجه انتخاب اسم برای کتابی بشوی که روایت‌های کوتاهی را از افنجار پیجرها در لبنان روایت می‌کند.

نویسنده در ابتدای کتاب اشاره می‌کند که «خواندن این کتاب می‌تواند به غایت دشوار باشد و ممکن است نتوانید روایت‌های هولناک کتاب را تمام کنید»، ابتدا گمان کردم نویسنده برای خودش در نوشابه‌ای باز کرده تا همان اول کار به مخاطب القا کند کتابش خیلی خاص است اما با شروع مطالعه روایت‌ها، به خودم که آمدم متوجه شدم چشمانم کمی خیس و بغض گلویم را گرفته است تا به روایت پنجم کتاب رسیدم که دیگر اشک کنترلش را دست خودش گرفته بود.

داستان زنی که وقتی خبر مجروح شدن همسرش در انفجار پیجرها را می‌شود، علی و نوح (فرزند نوزادش) را به خواهرش می‌سپارد و به بیمارستان می‌رود و از همانجا با مصطفی (همسرش) برای عمل چشم راهی ایران می‌شوند. پس از رسیدن به ایران و استقرار در هتل با علی پسر بزرگش تماس می‌گیرد، با خواهرش با دختر خواهرش، با برادرها و زن برادرهایش که هیچکس جوابگو نبوده و در نهایت شوهر خواهر دیگرش با او تماس می‌گیرد و خبر شهادت همگی آنان را بر اثر بمباران اسرائیل می‌دهد اما به طور معجزه آسایی نوح فرزند نوزادش از آن بمباران سهمگین جان سالم به در می‌برد.

سایر روایت های این کتاب هم کم از این روایت ندارند. بعضی همسرانشان بعضی فرزندانشان و بعضی برادرانشان را از دست داده اند یا آن فرد بینایی و انگشتان دستانش را از دست داده است. برخی به آنان خبر مجروحیت عزیزانشان رسیده و برخی خودشان در منزل شاهد انفجار پیجر و پیکر غرق به خون همسرانشان بوده اند.

«دشواری مبارک» نه در پی قهرمان‌سازی صرف است و نه در سودای شعار دادن. این کتاب که به قلم فائضه غفارحدادی نگراش شده، صرفا بازتاب صدای زنانی است که پشت خط مقدم، در دل آوارها یا حتی روند روزانه زندگی، میان خانواده‌های داغ‌دیده و محله‌های نیمه‌ویران، زندگی می‌کنند، مقاومت می‌کنند و روایت می‌شوند.

این کتاب در قالب خرده‌روایت‌هایی مستند و ساده، قصه انفجارهای به ظاهر کوچک اما خانمان‌سوز را بازگو می‌کند؛ انفجارهایی که نه از دل موشک‌ها، بلکه از دل پیجرها خاطرات می‌آیند و با قلم شیوا و روان نویسنده بر دل مخاطب می‌نشینند و می سوزانند. آنچه «دشواری مبارک» را از بسیاری از سایر آثار حوزه مقاومت متمایز می‌کند، زاویه دید ویژه و انسانی آن است؛ زنانه، جزئی‌نگر، بی‌ادعا و در عین حال عمیق.

غفارحدادی با نثری روان و صمیمی، خواننده را با خود به کوچه‌ها و منازل اهالی لبنان می‌برد که هر دیوارشان خاطره‌ای از ترکش و خون دارد. یکی از امتیازات مهم کتاب، حضور شخصیت‌هایی است که نه به خاطر موقعیت سیاسی‌شان، بلکه به واسطه تجربه زیسته‌شان مهم هستند. زنانی که همسرشان، فرزندشان یا برادرشان مجروح یا شهید شده است و زمانی که در فاصله کوتاهی از انفجار پیجرها در ایران برای مداوای چشم عزیزانشان به سر می‌بردند و داغ آن حادثه سرد نشده، نویسنده به سراغ آنان رفته و این روایت‌ها را از زبان آنان بازگو کرده است. گفت‌وگوهایی که با صبوری و همراهی به دست آمده‌اند.

یکی دیگر از نقاط قوت کتاب، پرهیز نویسنده از اغراق، شعار، یا تصویرسازی‌های کلیشه‌ای از مقاومت است. در عوض، ما با خرده‌روایت‌هایی روبه‌رو هستیم که با صداقت سنگینی روایت می‌شوند. این سادگی، از جنس ساده‌نویسی نیست، بلکه حاصل نوعی تقطیر واقعیت است. خواننده نه فقط با فضای لبنان آشنا می‌شود، بلکه نوعی نگاه تازه به موضوع مقاومت پیدا می‌کند؛ مقاومتی که نه فقط در میدان جنگ، بلکه در آشپزخانه‌ها و مدرسه‌ها جریان دارد چنانکه در بعضی از روایت‌هایی که پیجر پدر در دست فرزندش بوده و منفجر شده و باعث نابینایی فرزند گردیده اما فرزند هیچگونه پشیمانی از حادثه پیش آمده ندارد و از فدا شدن برای پدر و قرار گرفتن در راه مقاومت و سیدحسن نصرالله شادمان است.

غفارحدادی با این کتاب به نوعی ژورنالیسم ادبی نزدیک می‌شود؛ ترکیبی از نگاه خبرنگارانه، لحن داستانی و حساسیت انسانی. خرده‌روایت‌هایی که در قالبی روایی بیان می‌شوند، نه تنها خبری نیستند، بلکه در مرز میان خاطره و گزارش، داستان و واقعیت حرکت می‌کنند.

پیجرهایی که دشواری به ارمغان آوردند اما «دشواری مبارک»

کیانوش رضایی فعال رسانه*

انتهای پیام/

کد خبر: 1266014

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =