در نگاه نخست، یزد سیمای آرامش و وقار است؛ شهری که نامش با صفت «دارالعباده» عجین شده و در ذهن ایرانیان، نمادی از تدین، قناعت، سختکوشی و اصالت فرهنگی است. بادگیرهای صبورش رو به آسمان دارند و کوچههای آشتیکنانش، حکایت از اجتماعی منسجم و درهمتنیده میکنند. اما زیر این پوسته آرام و در لایههای پنهان این جامعه سنتی، گسلهایی عمیق در حال فعال شدن هستند؛ گسلهایی که بحرانی خاموش اما ویرانگر را برای سلامت روان و انسجام اجتماعی، به ویژه در میان نسل جدید، رقم زدهاند.
برای کالبدشکافی آسیبهای اجتماعی نوپدید در یزد، نمیتوان به نسخههای کلی و شاخصهای ملی بسنده کرد. کلید فهم این معضل، نه در آمارها، بلکه در رمزگشایی از ویژگیهای منحصربهفرد فرهنگ بومی این دیار نهفته است؛ فرهنگی که به شکلی متناقض، هم نقطه قوت تاریخی آن بوده و هم امروز، به ریشه برخی از دردناکترین آسیبها بدل شده است. این یک تحلیل از بحرانی است که از دل آبرو، رقابت و انکار زاده میشود.
هسته اصلی این تنش در یک شکاف نسلی عمیق و آشتیناپذیر ریشه دارد. از یک سو، نسلی از والدین قرار دارند که جهانبینیشان در چارچوب سنتهای استوار و هنجارهای اجتماعی خدشهناپذیر شکل گرفته است. برای این نسل، هویت فردی و خانوادگی با پایبندی شدید به ظواهر دینی و نمایش بیرونی تعهدات مذهبی، پیوندی ناگسستنی دارد. در این منظومه فکری، آبرو یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه حیاتیترین سرمایه اجتماعی خانواده است؛ سرمایهای که با سالها تلاش برای انطباق با قضاوت جمعی و هنجارهای مورد قبول جامعه به دست آمده و حفظ آن، بر هر امر دیگری ارجحیت دارد.
در مقابل، نسل جدیدی قد علم کرده که محصول جهان متکثر رسانه و فرزند شبکههای اجتماعی است. این نسل که در معرض بمباران دائمی اطلاعات و سبکهای زندگی متفاوت قرار دارد، آن نظام اخلاقی مبتنی بر ظاهر را برنمیتابد و بسیاری از تعصبات نسل قبل را جزئی و گاه ریاکارانه میداند. در استانی که به واسطه هویت دارالعباده بودن، حساسیت بالایی نسبت به مسائل دینی و عقیدتی دارد، این شکاف صرفاً یک اختلاف سلیقه خانوادگی نیست؛ بلکه یک چالش هویتی تمامعیار است که جوان را در برزخی میان ارزشهای تحمیلی والدین و جهان مدرنی که او را به فردیت و خودابرازی دعوت میکند، سرگردان و مضطرب رها میکند. این تعارض، نخستین بذر بیگانگی و اضطراب را در روان او میکارد و او را در خانه و شهر خود، به یک غریبه تبدیل میکند.
این اضطراب هویتی، در کورهی گداختهی یک رقابت تحصیلی بیامان و خردکننده، به نقطه جوش خود میرسد. در فرهنگ خاص استان یزد، موفقیت تحصیلی و کسب رتبه برتر در آزمون سرنوشتساز کنکور سراسری، بسیار فراتر از یک دستاورد فردی برای تضمین آینده شغلی است؛ این یک آیین اجتماعی برای کسب منزلت، یک مدال افتخار خانوادگی و مهمترین ابزار برای به نمایش گذاشتن آبروی اجتماعی است. ایدهآلگرایی والدین یزدی که ریشه در همان فرهنگ کمالگرا و سختکوش دارد، با جو رقابتی حاکم بر مدارس ترکیب شده و فشاری روانی و غیرقابلتحملی را بر دانشآموزان وارد میکند.
در این فرهنگ، موفقیت تنها یک گزینه نیست، بلکه یک باید و یک وظیفه برای اثبات لیاقت خانواده است. این نگاه تکبعدی و خطرناک به موفقیت، تمام مسیرهای دیگر شکوفایی استعدادهای هنری، ورزشی یا مهارتی را مسدود کرده و هرگونه شکست تحصیلی را به یک فاجعه شخصی، خانوادگی و اجتماعی بدل میسازد. دانشآموزی که نتواند از این ماراتن نفسگیر سربلند بیرون آید، نه تنها آینده خود، بلکه آبروی خانوادهاش را بر باد رفته میبیند و این احساس گناه و بیارزشی مطلق، میتواند به سادگی او را به ورطه سرخوردگی، افسردگی شدید و افکار خودویرانگرانه سوق دهد. کنکور در یزد، نه یک آزمون، که یک دادگاه اجتماعی است که در آن، تمام ارزش یک نوجوان قضاوت میشود.
آنچه این فشارها را مضاعف و تحملناپذیر میکند، ساختار اجتماعی خاص و درهمتنیده یزد است. در استانی با جمعیت کمتر که خانوادهها به واسطه روابط خویشاوندی و محلی، ارتباطی نزدیک با یکدیگر دارند و تقریباً همه یکدیگر را میشناسند، هیچ رازی پنهان نمیماند. این ساختار، که در شرایط عادی میتواند به عنوان یک شبکه حمایتی قدرتمند عمل کند، در مواجهه با آسیبهای اجتماعی به یک اهرم فشار و انگزنی مهیب تبدیل میشود. اگر فردی دچار آسیبی مانند خودکشی، اعتیاد یا طلاق شود، خبر این رخداد به سرعت در تمام شهر میپیچد و همچون ویروسی، آبروی اجتماعی خانواده را آلوده میکند.
همین ترس فلجکننده از قضاوت جمعی و لکهدار شدن حیثیت، مهمترین مانع برای کمکخواهی و درمان است. خانوادهها ترجیح میدهند مشکلات روحی و رفتاری فرزندانشان را انکار یا پنهان کنند تا مبادا در معرض نگاههای کنجکاو و قضاوتگر دیگران قرار گیرند. این محرمانگی اجباری که برای حفظ آبرو صورت میگیرد، فرد آسیبدیده را در تنهایی و انزوای عمیقتری فرو میبرد و او را از حیاتیترین نیاز خود، یعنی حمایت تخصصی و همدلی، محروم میسازد. این قفس طلایی آبرو، فرد را در درد خود زندانی میکند و راه هرگونه فریاد کمکی را بر او میبندد.
بنابراین، آسیبهای اجتماعی در یزد محصول یک تصادف یا یک عامل بیرونی نیست، بلکه برآیند یک معادله پیچیده و درونزای فرهنگی است. از یک سو، شکاف نسلی در ارزشهای دینی و اخلاقی، جوان را از پایگاه هویتی سنتی خود دور کرده و او را بیدفاع میسازد. از سوی دیگر، فشار خردکننده برای کسب موفقیت تحصیلی به عنوان تنها معیار ارزشمندی، سلامت روان او را به طور سیستماتیک تخریب میکند و در نهایت، ترس از فروپاشی آبروی اجتماعی در یک جامعه کوچک و بههمپیوسته، او را از بیان دردها و مشکلاتش بازمیدارد و به انکار و انزوا وا میدارد. این سه نیروی قدرتمند در کنار یکدیگر، فضایی را میسازند که در آن، اضطراب، افسردگی و افکار خودویرانگرانه، در سکوتی مرگبار و زیر پوست آرام شهر، رشد میکنند و گاه به تراژدیهای جبرانناپذیر ختم میشوند.
پرداختن به این بحران در دارالعباده، بیش از هر چیز نیازمند شجاعت است؛ شجاعت در بازنگری تعریفهای سنتی و تقدیسشده از آبرو و موفقیت. جامعه یزد و به ویژه نسل والدین، باید به این درک برسند که سلامت روان فرزندانشان، ارزشی به مراتب بالاتر از رتبه کنکور و قضاوت همسایه و فامیل دارد. اولین و حیاتیترین گام برای التیام این زخمهای عمیق، شکستن سکوت و تابوی گفتگوست. باید فضایی امن در مدارس، خانوادهها و محافل اجتماعی ایجاد شود که در آن، جوانان بتوانند از ترسها، شکستها و اضطرابهایشان بدون هراس از انگ و سرزنش، سخن بگویند.
باید پذیرفت که انسانها شکنندهاند و کمک خواستن نشانه ضعف نیست، بلکه عین شجاعت است. آینده یزد، نه به تعداد رتبههای تکرقمی کنکور، که به سلامت روان نسلی بستگی دارد که قرار است میراثدار این دیار کهن باشد. جامعه یزد بر سر یک انتخاب تاریخی قرار دارد؛ یا به انکار و حفظ ظواهر ادامه میدهد و شاهد فرسایش خاموش سرمایه انسانی خود خواهد بود، یا با شجاعت به درون خود مینگرد و با بازتعریف ارزشهایش، راه را برای تنفس و شکوفایی نسل جدید باز میکند. بقای روح حقیقی دارالعباده، نه در حفظ سنتهای ناکارآمد، که در گرو همین انتخاب است.
* خبرنگار و فعال اجتماعی
انتهای یادداشت/
نظر شما