عکس یک تلفن عمومی و صف طولانی پشت آن را برای دوستم فرستادم؛ تصویری که برای من فقط یک عکس نبود، بلکه دری بود به گذشته، به روزگاری که ارتباط، ساده اما پرمعنا بود. دوستم با تعجب نوشت: «وای… فرض کن بین من و شما راه ارتباطمون اینجوری بود؛ من که دق میکردم!»
لبخندی زدم و در ذهنم مرور کردم. آن صف طولانی، ساعتها انتظار، صبر و تمرکز لازم داشت تا نوبت تماس برسد. هر کسی پشت خط ایستاده بود، نه برای پر کردن زمان، بلکه برای شنیدن صدای عزیزش؛ هر «سلام» نتیجهی اشتیاق، دلتنگی و تلاش بود. در دل همین محدودیت، ارزش انتظار و صبر شکل میگرفت.
اما راستش را بخواهی، آن دوران به نظر من «محدودیت» نبود؛ سبکی از زندگی بود. سبکی که امروز شاید از چشم ما پنهان مانده، اما جذاب و پرمعنا بود. آدمها صبورتر بودند، توان انتظار کشیدن داشتند و برای شنیدن، ارزش قائلی قائل بودند. هر تماس، هر دیدار، هر خبر، لحظهای گوارا و شیرین بود؛ تجربهای که با عجله و سرعت امروز، دیگر به ندرت حس میشود.
در آن زمان، برای اخبار منتظر میماندند. برای تماس تلفنی صف میکشیدند. برای دیدار دوستان و عزیزان، برنامهریزی میکردند و صبر میآموختند. این نظم ذهنی و کنترل هیجانی، چیزی بود که امروز در زندگیهای پرسرعت گم شده است. هر مکالمه، هر سلام، هر لبخند، حاصل تلاش و انتظار بود؛ چیزی که امروز با یک پیام فوری، گویی دیگر ارزشی ندارد.
دوستم فکر میکرد دق کردن طبیعی بود؛ اما همان «دق کردن» آن زمان معنا داشت. دق میکردند، اما این دق، تجربهای بود که به ارتباط عمق میداد، حس انتظار و ارزشمندی ایجاد میکرد و آدمها را به خودآگاهی و صبر هدایت میکرد. اما امروز، اگر کسی بخواهد همین مقدار صبر و انتظار را تحمل کند، گویی تحملش از دستش خارج میشود؛ صبر به سختی و تلخی تجربه میشود، نه به شیرینی و معنا.
آن صف طولانی جلوی تلفن عمومی، نه فقط صف برای تماس، بلکه صف برای یاد گرفتن صبر، برای تمرین ارزشگذاری به آدمها و برای تمرین رفاقت مقاوم بود. هر بار ایستادن در صف، تمرینی بود برای درک ارزش مکالمه، برای اهمیت دادن به زمان و توجه به دیگری. امروز، همه چیز لحظهای است، سریع است، بدون صبر، بدون انتظار و بدون عمق.
آن زمان، محدودیتها باعث میشد که انسانها واقعیتر زندگی کنند. آدمها یاد میگرفتند که برای بدست آوردن چیزی، حتی یک لحظه صحبت با عزیزان، باید تلاش کنند. رفاقتها در دل همین محدودیتها شکل میگرفت و استحکام پیدا میکرد. هر تماس، هر دیدار، هر خبر، رفع عطشی بود که دل را سبک میکرد و تجربهاش گوارا بود.
امروز، ارتباطها سریع، فوری و لحظهای است. پیامها ارسال میشوند و بدون صبر، بدون انتظار، و بدون قدردانی، پاسخ دریافت میشود. ارزش لحظهها کاهش یافته و شیرینی صبر و انتظار از بین رفته است. نسل امروز، شاید تصور کند که چنین صبری غیرقابل تحمل است، اما آن زمان، صبر و انتظار خود بخشی از لذت ارتباط بود.
من به دوستم نوشتم: «میدونی؟ شاید تو دق میکردی؛ اما آن زمان، ما یاد گرفته بودیم "زندگی همین مکثهاست".» همین مکثها بود که به ما صبر، نظم و توان تحمل سختیها را آموخت؛ همین مکثها بود که ارتباطها را واقعی، عمیق و دلنشین میکرد.
آن عکس تلفن عمومی و صف پشت آن، برای من یادآور روزهایی است که محدودیتها، آدمها را بهتر و مهربانتر میکرد، روابط را واقعیتر و ارزش انتظار را ملموستر. شاید در نگاه اول سختی و دق کردن بود، اما در دلش، درسی برای زندگی و عشق به واقعیات وجود داشت.
شاید امروز، اگر دوباره مجبور شویم در صف بایستیم، بسیاری دق کنند، عصبانی شوند و بیحوصلگی نشان دهند؛ اما من میدانم که همان انتظار و صبر، ارزش لحظهها، احترام به دیگری و عمق ارتباط را به ما میآموخت.
هر نسل، جهان خود را تجربه میکند؛ اما نسل گذشته، با محدودیتهایش، مهارتهایی ساخت که امروز، در زندگی سریع و فوری، دیگر به چشم نمیآید. صف تلفن عمومی، در واقع مدرسهای بود برای انسان شدن، برای صبر، برای احترام و برای ارزش گذاشتن به ارتباط واقعی. پس اگر امروز به آن عکس نگاه میکنم، لبخند میزنم. لبخندی پر از یاد و حسرت شیرین روزهایی که انتظار، ارتباط را معنی میکرد و دق کردن، تجربهای بود برای قدر دانستن لحظهها.
نویسنده: حدیثه حاجیان
انتهای پیام./
نظر شما