به گزارش خبرنگار فرهنگی ایسکانیوز، عملیات خیبر صحنه استقامت و دلاوری جوانان زیادی در جبهه اسلام بود، آنان که در خون خویش غلتیدند و قدمی پا پس نکشیدند تا دشمن نتواند به خاک کشور دست درازی کند، در این عملیات فرماندهان بزرگی چون حسین خرازی، ابراهیم همت، احمد کاظمی، مهدی باکری، حمید باکری، مهدی زینالدین، کریم نصر و دهها تن از سایر فرماندهان شجاع و دلیر سپاه اسلام به همراه رزمندگان قوای دشمن را دهها بار در مراحل مختلف شکست دادند.
برخی فرماندهان از جمله «محمد ابراهیم همت» فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، حمید باکری، قائم مقام لشکر ۳۱ عاشورا، اکبر زجاجی، مرتضی یاغچیان معاون لشکر عاشورا، حسن غازی فرمانده توپخانه قرارگاه کربلا و بهروز غلامی فرمانده تیپ امام حسن (ع) در جریان نبردهای فشرده با ارتش بعثی به شهادت رسیدند و برخی دیگر مثل حسین خرازی و احمد کاظمی مجروح شدند. در این عملیات همچنین تعدادی از فرماندهان گردان های لشکرهای سپاه از جمله هفت فرمانده گردان لشکر علی بن ابی طالب به شهادت رسیدند.
محمد ابراهیم همت در ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ در شهرضای اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در همان شهر به پایان رساند و در سال ۱۳۵۲ دیپلم گرفت. در همان سال وارد دانشسرای تربیت معلم اصفهان شد و در سال ۱۳۵۴ مدرک فوق دیپلم خود را اخذ کرد. ۲ سال بعد برای گذراندن خدمت سربازی اقدام کرد. وی پس از سربازی به شهر خود بازگشت و مدتی در مدارس راهنمایی شهرضا و روستاهای اطراف به تدریس تاریخ پرداخت. در آن دوران کوشید دانشآموزان را با افکار انقلابی آشنا کند و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) به او اخطار شود. گوشه و کنار، حرفهای نیشدار او به گوش حکومت رسید و خبر اخطار ساواک در پرونده تازه گشودهاش، ثبت گردید.
سخنان و افکار او مأمورین شاه را به تعقیب وی واداشته بود، به گونهای که او شهر به شهر میگشت تا از دستگیری در امان باشد. نخست به شهر فیروز آباد رفت و مدتی در آنجا تبلیغ کرد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که در صدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. با بالا گرفتن انقلاب ۱۳۵۷، به شهرضا بازگشت و سازماندهی تظاهرات مردمی را بر عهده گرفت. در پایان یکی از راهپیماییها، قطعنامه آن را قرائت کرد و شایع شد که حکم اعدامش را صادر کردهاند و همین مسئله، او را تا روز پیروزی انقلاب، در مخفیگاهها نگه داشت.
پس از انقلاب
شهید همت پس از پیروزی انقلاب، در ایجاد نظم و دفاع از شهر و راهاندازی کمیته انقلاب اسلامی شهرستان شهرضا نقش داشت. او از جمله کسانی بود که سپاه شهرضا را با کمک دو تن از برادران خود و سه تن دیگر از دوستانش تشکیل داد. اواخر سال ۱۳۵۸ به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و کنارک (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت کرد و به فعالیتهای عقیدتی پرداخت. همت در خرداد سال ۱۳۵۹ به منطقه کردستان اعزام گردید.
دوران دفاع مقدس
با آغاز جنگ، او و احمد متوسلیان، به دستور محسن رضایی؛ فرمانده وقت سپاه پاسداران، مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمد رسولالله را تشکیل دهند. نخستین بار در عملیات فتحالمبین، مسئولیت قسمتی از عملیات به عهده همت گذاشته شد. وی در موفقیت عملیات در منطقه کوهستانی «شاوریه» نقش مهمی داشت. او در عملیات بیتالمقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسولالله فعالیت و تلاش قابل توجهی را در شکستن محاصره جاده شلمچه به خرمشهر انجام داد و یگان تحت امر او سهم بسزایی را در فتح خرمشهر برعهده داشتند.
در سال ۱۳۶۱ با آغاز جنگ در جنوب لبنان، به منظور حمایت از حزبالله لبنان، راهی این کشور شد و پس از دو ماه به ایران بازگشت. با شروع عملیات رمضان، در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۶۱ در منطقه شرق بصره، فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسولالله را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به لشکر، در سمت فرماندهی آن لشکر نیز انجام وظیفه کرد. در عملیات مسلم بن عقیل و عملیات محرم در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، ایفای نقش کرد. در عملیات والفجر مقدماتی، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل: لشکر ۲۷ حضرت رسولالله، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا بود، به عهده گرفت. سرعت عمل لشکر ۲۷ تحت فرماندهی او، در عملیات والفجر ۴ قابل توجه بود. وی در تصرف ارتفاعات کانی مانگا، نقش داشت.
سیدالشهدای جبهه های حق علیه باطل
سردار محسن رضایی شنیدن خبر شهادت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را اینگونه روایت می کند: خبر را از بیسیم شنیدم. حتی اگر استراحت هم می کردم، می گذاشتم بیسیم روشن باشد تا بفهمم چه اتفاقی دارد می افتد. من اصلا با صدای بچه ها می خوابیدم و بیدار می شدم. همیشه صدای آن ها توی گوشم بود. شنیدم حاج همت طوریاش شده. سریع رفتم روی بیسیم، با فرمانده قرارگاه جزیره تماس گرفتم. گفتم: حاجی چطور است؟ سریع وضعش را بگو. گفت: طوری نشده، فقط زخمی است. گفتم: اینطوری نمی خواهم، سریع می روی می بینی، مطمئن که شدی میآیی راستش را به من میگویی.
رفت و برگشت. گفت: گفتنی نیست. اصرار کردم، گفت: حاجی شهید شده. نتوانستم بایستم، نشستم. نبودن و رفتن حاج همت و خیلی های دیگر و آن پاتک ها، رمق برایم نگذاشت. وقتی کنار هم بودیم احساس قدرت می کردیم. ولی تا یکی می رفت، احساس نقصان و کمبود می آمد سراغمان.
انتهای پیام/
نظر شما